مصاحبه
بدون هیچ مقدمه ای از شما دعوت میکنم مصاحبه ی جالب با دختر یکی یه دونه ی 1 سال و 11 ماهه رو بخونین ، امیدوارم خوشتون بیاد :
سلام خانوم کوچولو اسم شما چیه ؟
- دویینا
_ اسم مامان چیه ؟
- شیما
_ اسم بابا چیه
- اشایار (با فتحه )
_اسم عمه ؟
- انناز
_اسم دایی ؟
- آرش
_خونتون کجاس ؟
- بردیس
_ بابا کجا رفته ؟
- شوتبال
_ دایی کجا رفته ؟
- ممازه
_ عمه النازتون چی میزنه
- دف
_ میشه برامون شعر بخونی
- دویدم و دویدم به جنگنی ایسیدم میونه ....
_یکی دیگه لطفاًً
- عشق منییییی آ آ
_ دوستان عزیز توجه داشته باشید که باید از این شعرشون گزارش تصویری تهیه بشه چون قر خیلی بامزه ای به سر شونه ها و کمر مبارکشون میدن
- جایزه بیده
_ چی ؟؟؟؟ جایزه آهان خوانندگان محترم چون شعر خونده جایزه میخواد وروجک
از اونجایی که این دختر کوچولو تا جایزه نگیره دیگه به سوالات ما جواب نمیده میریم سراغ مامان شیما و بابا خشایار
_ میشه بگین دخترتون اینروزا چه جوری صداتون میکنه ؟
مامان : به من میگه مامان ، مامانی و یه وقتایی که خیلی کارش گیره شیمانی که تلفیقی از شیما و مامانیه
انقدر ازش سوال کردیم اسم بابا چیه و گفته ، خوشمون اومده ، دیگه همش باباش و به اسم صدا میزنه
_ میشه در مورد فعالیتهاش یه مقدار بیشتر توضیح بدین ؟
بابا : وقتی از سرکار برمیگردیم هر چه قدر که خسته هم باشیم کنار مبل وایمیسه و میگه : اشایار بوخولش.... و من باید با سرعت هرچه بیشتر دنبالش کنم و اگر به سادگی پیداش کنم قبول نیست و خودش برام توضیح میده اون پشت.... اینور..... اونور.... تا مراحل پیچیده بشه .
وقتی هم میپرسم درینا کو ؟ بعضی وقتا خودش میگه نیست البته خونمون هر مهمونی باشه همین سرگرمی براش ایجاد میشه
مامان : بله این روزا ما خیلی مراقبیم که فعل خوردن رو صرف نکنیم کلماتی مثل بخور ، بخورم ، میخورمت و هر چیزی شبیه این باعث میشه دو سه ساعتی درگیر خوردن خانوم بشیم
بابا : این روزا سوالات جالبی میپرسه مرتب میگه این چیه ؟ یا تا صدایی میشنوه میگ اشایار صدای چی بود ؟ یا اگر شب باشه و زنگ در خونه رو بزنن میگه آشالی بود ( منظورش آقاییه که تو مجتمع میاد زباله ها رو میبره ) یا اگر تو خونه دو تا قاشق با هم برخورد کنن هر جا باشه خودشو میرسونه و با تعجب میگه شیشست آره ؟ شیشست ؟ وقتی ما صداش میکنیم میگه بله دارم میام .....
وقتی هم که با دستگاه دی وی دی بازی میکنه و روشن خاموش میکنه و بهش میگیم چی کار میکنی ؟میگه دارم سی نی میذارم ؟ بذارم ؟ سی نی بذارم آره ؟
مامان : دو هفته ای میشه که براش یه سرگرمی جالب پیدا کردیم البته میدونیم که زیادش هم مضره اما برای مواقعی که میخوام غذا درست کنم سرگرم میشه و دیگه نزدیک اجاق گاز نمیاد . قضیه از این قراره که سال پیش ما برای هدیه تولدش یه کادوی فرهنگی گرفتیم که اونم بسته تراشه های الماس بود.
یک ساله که برای شروع آموزشش هم دست دست کردم ، هم تنبلی تا این که چند روز پیش با دقت مقدمه اش و مطالعه کردم و با تحقیقاتی که تو این چند وقت اخیر راجع به آموزش تو این سن انجام داده بودم به نتیجه رسیدم که شروع کنم . تو این پکیج یه سی دی آموزش انگلیسی هم بود که فقط باید نگاه میکرد همین .
حالا تا حوصله اش سر میره خودش میگیه سی نی سی نی بذار ببینم . خیلی با علاقه نگاه میکنه و دوست داره و جملاتی مثل My name is John ، Hello Hello ، Nice to meet you ، whats the matter رو به خوبی تکرار میکنه
_ صبر کنید یعنی شما واقعاًً توقع دارید که فرزند یک ماه مونده به دو سال شما اینارو خوب یاد بگیره ؟
مامان : اصلاً فقط میخوام از ذهنش برای توجه ، تمرکز و یادگیری و پویایی استفاده کنه ضمن این که آموزش همراه با موسیقی و نمایش اونم به یه زبان دیگه باعث میشه هر دو نمیکره مغزش فعال بشه طوری که علاوه بر تکرار و حفظ کردن جملات انگلیسی به طور صحیح ، وقتی پسر بچه ای رو میبینه که میخواد با نمایش و لباساش کلمه cold رو نشون بده خیلی بامزه به من میگه مامان مثلاًً سردشه یعنی هم مفهوم و گرفته و هم این که متوجه شده یه بازیه و این یه مثاله برای نشون دادن سرما
_ اینطور که متوجه شدم خیلی وقته که تو وبلاگش از کارای جدیدش چیزی ثبت نکردین میشه یه مقدار درموردشون بیشتر توضیح بدین
بابا : بله حتماً . به تازگی با مسواک زدن آشنا شده و هر شب میگه دندون بخورم که فکر میکنه باید مسواک و با خمیردندونش بخوره که یواش یواش داره بهتر میشه و یاد میگره چه جوری دندوناش و تمیز کنه . پروژه جدا شدن از پوشک هم دو هفته ایه که شروع شده که با تلاشهای مامان بزرگ و مامانش به جاهای خوبی رسیده اول کلاً مخالف دستشویی رفتن بود چون فکر میکرد دچار سوزش میشه حالا خیلی خوب اعلام میکنه و ما هم حسابی تشویقش میکنیم و هر چند دفعه یه بار براش جایزه میگیریم.
مامان : یه موضوع جالب ، عوض شدن عادت خوابشه که حتماً دلش میخواد تو تختش بخوابه که این مسئله هم منو غمگین میکنه و هم خوشحال و باید اعتراف کنم که تحمل جای خالیش تا صبح واقعاً سخته و وقتی هم که تو تختشه اول میگه قصه بوخون بعد هم بلوزش و میده بالا و میگه پشتم.... یعنی ماساژ بده که این ارث هم مثل بقیه خصوصیات از خانواده پدری رسیده و من رسماًً ماساژور شدم
_میشه یه مقدار از برنامه هایی که براش دارین بگین؟
مامان : بله ، هفته پیش به طور اتفاقی وقتی با مامانم برای بازی به پارک نزدیک خونشون برده بودیمش متوجه شدیم که یه ساختمون نوساز رو به سرای محله اختصاص دادن و رو یه بنر هم درمورد کلاسهای آموزشی توضیح دادن . از فردای اون شب ، تا حالا ، مامانم چند بار اونجا بردتش و متوجه شدیم که خیلی کلاسای خوب برای این سن دارن و حالا قراره که فردا خودمون برای صحبت های نهایی بریم . البته چند جلسه هم به طور امتحانی اونجا بوده که یه جلسه هم مامانم خودش بیرون رفته و یکی دو بار بیشتر سراغش و نگرفته و حسابی مشغول بازی شده.
_یعنی شما نگران نیستید که با این سن کم اونجا مشکلی براش پیش بیاد مگه تا حالا مادرتون ازش مراقبت نمیکرده ؟
چرا اتفاقاً خیلی سوال خوبیه مامانم که اعتقاد داره اصلاً از نگهداری درینا خسته نمیشه ولی چون منزلشون حیاط نداره و بچه از صبح تا بعد از ظهر تو فضای خونه اس و ماشالا خیلی هم پر انرژیه و با دیدن یه بچه کوچیک خیلی ذوق زده میشه ، بهتره تو فضایی قرار بگیره که بتونه از هوش ، خلاقیت و انرژی اش استفاده کنه البته خودم تصمیم داشتم که با شروع سال 93 تحقیق کنم و یه مهد خوب بذارمش اما حالا که جایی رو پیدا کردم که خیلی نزدیکه و همه شرایطش مناسبه و خودشم آمادگیشو داره زودتر این کار و میکنم .
راستش به ته ته دلم که برمیگردم یک کم نگران هستم که اونجا باهاش چه رفتاری میشه اما انقدر رفتار مستقل و اجتماعی ازش دیدم که فکر میکنم انگار یه دختر بچه پنج ساله رو دارم کلاس میفرستم امیدوارم که همینطوری خوب پیش بره و از ساعت 9 تا 12 ظهر اوقات خوشی رو داشته باشه
_ پس با این تفاسیر روزهای مهمی رو در کنار دخترتون سپری میکنید
بابا : بله حس خیلی خاصیه با بزرگتر شدنش ما هم لذت بیشتری میبریم ضمن این که حواس جمعش ، تمرکزش و دقت و درک بالاش بعضی وقتا ما رو متعجب میکنه
_ به عنوان آخرین سوال میتونم ازتون بپرسم که چرا عکسای کمی از دختر کوچولوتون تو وبلاگش میذارین
مامان : بله اتفاقاً خودمم میخواستم توضیح بدم ، اولین دلیل اینه که تا دوربین و دستم میبینه میخواد بگیره و بعضی وقتا هم موفق میشه . دوم اینکه تنظیمات دوربین به خاطر بی دقتی خودم بهم خورده و هر کاری میکنم عکسا تار میشه و کیفیت خوبی نداره و واقعاً باید فرصت کنم تا ببرم نمایندگی و درستش کنم و در آخر اینکه اصلاً همکاری نمیکنه و به هیچ قیمتی حاضر نیست به دوربین نگاه کنه و حتی اگر اتفاقی چشمش به دوربین بیفته زود پایین و نگاه میکنه و این واقعاً همون یه ذره غلاقه به عکاسی رو از من میگیره .
_ یه سوال شخصی . میشه بگید چرا برای درینا از هیچ گل سری استفاده نمیکنید ؟
مامان : خیلی ساده اس چون اگر بخوام کش ببندم انقد خودشو میکشه اینور اونور که موهاش کنده میشه اگرم تل یا سنجاق بزنم که بعد از چنددقیقه سر به نیستشون میکنه ضمن این که از وقتی که زیاد موهاشو نمیبندم رشد بهتری داشتن و راضی ترم .
_در آخر اگر صحبتی دارین میتونین مطرح کنین.
بابا : من که هر روز و هر ثانیه بهش فکر میکنم ولی نگرانش نیستم و میدونم دخترم از پسه خودش برمیاد . وقتی هم میبینمش انقدر صورتشو میبوسم که از دستم فرار میکنه و وقتایی که خوابه پاهاشو میبوسم و خدا روشکر میکنم که بهمون یه فرشته سالم داده .
مامان : من واقعاً شاید نتونم در حد چند تا جمله از نگرانی ها و دغدغه ها و حرف دلم صحبت کنم اما چیزی که دو سه روزه دارم بهش فکر میکنم اینه که مثل بعضی از دوستان حتماً برای رفتار بهتر با یه کودک باهوش به مشاوره مراجعه کنم و ازش یه راهکار بگیرم برای معدود دفعاتی که شیطنتش شاید برای اطرافیان آزاردهنده باشه و من اصلاً دلم نمیخواد تو اون موقعیت دعواش کنم .
از همه دوستانی که وقت میذارن و این صحبتای طولانی رو میخونن ممنونم . لازم دیدم نزدیک دو سالگی دخترم یه یادگاری از تمام مسائل پیرامونش براش بذارم و ازشون دعوت میکنم عکسای جدیدشو با توضیحات ببینن
یه روز که به اصرار این لباس و با شلوار پوشیده بودی و حسابی تیپیت دیدنی بود تل سرتم عمه الناز زحمت کشیده و تقریباً هر چند روز یه بار برات وسایل خوشگل میخره که ازش تشکر میکنیم
قبل از اینکه به دنیا بیای من و بابا خشایار عاشق پوریا و پرنیان بودیم انقدر که بامزه ان خوشحالم که الان دوستای خوبی برات شدن
اولین عکسی که خودت با دوربین انداختی به خاطر نور آباژور کلی هنری به نظر میاد
فدای اون نشستنت که منتظری کیک بخوری و قبلشم ناخونک زدی
یه روز تعطیل که اصرار کردی سی نی ببینی و چون تلویزیون برنامه داشت اینطوری نگاه میکنی
یه روز رفته بودیم پارک نزدیک خونه انقدر به دوربین نگاه نکردی که هیچکدوم از عکسا قشنگ نشد
خونه مامان فاطمه مراحل شیطنت از نوع درینا
درینا به چیزی دست نزنیا !!! باششششششهههههههه
گذری در یخچال
شبی که رفتیم پارک و کلاس آموزشی رو کشف کردیم میخواستم دنبالت بیام مواظبت باشم میگفتی نیا
شب جمعه داشتیم میرفتیم بیرون کلاهتو تو ماشین پیدا کردی گذاشتی سرت
تلاش برای گرفتن دوربین
رفتیم بیرون که هم تو بازی کنی هم شام بخوریم انقدر همه جا شلوغ بود که مجبور شدیم بریم همون جای همیشگی که بابا از اول پیشنهاد داد این آقا پسر 2 ساله بود و انقدر شیطون و بامزه بود که من محوش شده بودم از سرسره ایستاده بدو بدو میومد پایین
اولین باری که ازم کمک خواستی وقتی بود که هولت داد و افتادی تو توپا و بازم داشت فشارت میداد بری پایین تر احساس کردم خدایی نکرده نفست داره بند میاد از اون زیر دستت و آوردی بالا و میگفتی شیمانی......
دختر خوش خوراک من هیچوقت برای غذا خوردنت مشکل نداشتیم خدا رو شکر و بابایی هم حسابی بهت رسید
نمایشگاه مبلمان - روز جمعه که شرکتی که بابا کار میکنه غرفه داشت و هر روز مراسم قرعه کشی داشتن . خوابت میومد و حسابی بهونه گیری کردی و اونجا رو ترکوندی جمعیتم وایساده بودن نگات میکردن
دوست بابا گذاشتت این بالا که سرگرم شی
ببین چه جوری سرگرم شدی
درینا با حال و هوای شهربازی
جدال_ بی صدا برای گرفتن میکروفن
و بالاخره امیر علی کوتاه میاد
مراسم قرعه کشی با سخنرانی درینا
گریه برای این که امیر علی هم بیشینه رو صندنی
آخر نوشت 1 : مصاحبه خیالی چیزی بود که یک دفعه برای تنوع به ذهنم رسید همین .... امیدوارم یه روزی تو هر زمینه ای که دلت میخواد موفق باشی و یه مصاحبه ی واقعی داشته باشی
آخر نوشت 2 : آخییششش خیالم راحت شد. چند وقت بود میخواستم یه مقدار از کارها و حرفهای جدیدت و بنویسم نمیشد . خوشحالم که از این به بعد با نزدیک شدن به تولد دو سالگیت میتونم به روز تر پست بذارم .