درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

مادرانه....به توان دو

کارهای جدید دخترم

1391/5/11 14:18
474 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم از اینکه به وبلاگت دیر سر زدم خیلی متاسفم راستش امروز برای اولین بار به مامانایی که سرکار نمی رن حسودیم شد آخه اونا وقت بیشتری دارن که به مسائل بچه هاشون بپردازن البته منم تمام تلاشم رو می کنم اما هر روز بعد از ظهر که من و بابایی از سرکار برمی گردیم و تو با دیدن ما تند تند دست می زنی و ذوق می کنی دلم می لرزه با خودم می گم نکنه دارم کار اشتباهی می کنم بعضی مواقع هم وقتی به این فکر می کنم که چون کمتر می بینمت احتمال داره منو کمتر دوست داشته باشی، انگار یه تیر از تو قلبم رد می شه و اشکم و درمیاره . ولی راستش دخترم من خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که شاغل بودن من یه سختی هایی داره اما از یه جهاتی هم برای آینده ی شما مفید تر و ناگفته نمونه که بابایی هم تو این قضیه کمک خیلی بزرگی کرده .

درینای خوشگلم احساس می کنم قدت بلند تر شده چند روزیه که اصرار داری دستت رو به یه جا بگیری و بلند شی و این کار و خیلی خوب انجام میدی البته خیلی وقته که می تونی بلند شی و بایستی اما تو این چند روز اخیر این کار رو خیلی زیاد انجام می دی و خوب تعادلت رو حفظ می کنی دلم میخواد زودتر با پاهای خوشگلت زمین رو لمس کنی دلم می خواد فرشته ی کوچولوی ما هر چه زودتر رو این زمین خاکی قدم برداره . دختر نازم این روزا حسابی شیطونی های با مزه می کنی ما سعی می کنیم از دور مراقبت باشیم ،‌می خوای از همه چیز سر در بیاری دیشب تو بغلم نشسته بودی یه دفعه سرت رو گذاشتی رو پام و یه گاز گنده گرفتی نمی دونستم بخندم یا گریه کنم ولی خندیدم چون بازیت گرفته بود . یه میله پلاستیکی گرفته بودی دستت به من نگاه می کردی و آروم می بردی سمت دهنت تا می گفتم مامانی نکن از خنده غش می کردی .

دلم برات تنگه عزیزم دلم می خواد ساعتها زودتر بگذره و بیام خونه و ببینمت راستی چند تا عکس جدید ازت گرفتم که باید همه رو بذارم قول می دم فردا این کارو انجام بدم راستی دخترم امروز تو وبلاگ ٢ تا مامان دیگه نظر گذاشتم و براشون دعا کردم خدا نی نی های سالم بهشون بده از ته دل سرمستم به خاطر داشتن تو نازنینم امیدوارم لیاقتت رو داشته باشم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان عسل و آریا
31 تیر 91 21:40
ماشالله به این فرشته ی خوشگل.از طرف من ببوسیدش





مرسی عزیزم خیلی خوشحالم که باهاتون آشنا شدم از طرف من شما هم فرشته های خوشگلتون رو ببوسین
ما (من و گاهی بابا)
31 تیر 91 23:34
می دونم که هرکسی واسه اشتغال دلایلی داره و خیلی وقتا هم دلایل منطقی؛
ولی واقعا اگه امکانشو داری سر کار رفتنت رو تا حداقل سه سالگی دخترت به تعویق بنداز، همزمان با مهد رفتن اون دوباره شروع کن.













از اینکه نوشته هام و خوندی و درکشون کردی خیلی خوشحال و ممنونم راستش با خودم خیلی کلنجار رفتم اما چون از زمان دانشجویی خیلی فعالیت داشتم بعد از زایمان دچار افسردگی آزاردهنده ای شدم که هم خودم عذاب می کشیدم و هم احساس می کردم همسرم هم اذیت میشه و احساس می کردم با تمام عشق و علاقه ای که به دخترم دارم نمی تونم براش مادر شاد و پر انرژی ای باشم الان که سرکار میام دلتنگ می شم اما وقتی می بینمش روحیه بهتری دارم اما تو فکرم که کار تدریس رو شروع کنم که نیمه وقت باشه بازم ممنون
مامان عسل و آریا
1 مرداد 91 14:22
گلم خصوصی داری