خیلی بهمون خوش گذشت ...
تو پست قبلی برات گفته بودم که بابایی رفت شمال و منم تصمیم دارم شما رو برای اولین بار ببرم دنیای بازی . پنجشنبه ظهر از سرکار برگشتم و با هم استراحت کردیم ساعت ٧ بود که عمه الناز زنگ زد و گفت داره می آد . خودش تولد دعوت داشت و مثل همیشه مهربونی کرد و ماشینش و داد به مامانی تا دختر گلش رو ببره گردش . من و شما و مامان فاظمه سه تایی بعد از اینکه کلی تو ترافیک موندیم رفتیم دنیای بازی . راستش خودم از اونجا خیلی خاطره خوبی دارم و یاد بچگی هام می افتم . به سختی جای پارک پیدا کردیم و به محض اینکه رفتیم داخل و گذاشتمت که راه بری انقدر ذوق کرده بودی که نمی دونستی کدوم طرفی بری . دیدن یه عالمه بچه و چراغهای رنگی و شنیدن صدای همهمه و موزیک حسابی ذوق کرده بودی. زود رفتی سمت یه ماشین و خودت رو کشیدی بالا و اصلاً هم از من کمک نخواستی .... مگه دیگه پایین می اومدی . بعد رفتیم سوار اسب شدیم و چرخیدیم که خیلی خوشت اومد ولی یه دفعه خودت رو از رو اسب سر دادی پایین و من گرفتمت و رفتی سوار ماشین های مسابقه ای کامپیوتری .خیلی به ماشین علاقه داری عزیزم ..... نیم ساعتی چرخیدیم خیلی هیجان زده بودی فکر می کردم موقع بیرون اومدن گریه کنی که این کار و نکردی . اینم عکساش دختر گلم ....
بعد هم رفتیم برای خوردن شام که دستمال برداشه بودی و میز رو تمیز می کردی....
بعد از تفریح اومدیم خونه مامان فاطمه و صبح جمعه هم برگشتیم خونه خودمون که من برای شب و شنبه غذا درست کنم ظهر عمه الناز اومد دنبالمون که برای ناهار بریم خونشون تا من آماده بشم چند تا عکس از شما گرفته ....
قربون راه رفتنت برم که خیلی بهتر شده ....
موش موشی مامان ....
طبق معمول رو زمین دنبال یه چیزی می گردی .....
قربون معصومیتت برم عاشق این عکستم که هنر نمایی عمه النازه ....