خاطرات روزمره .....
دو روزه وسط همه شلوغی کارم یاد یکشنبه شب که می افتم همه صورتم از خنده پر می شه ( خدا رو هزار بار شکر ) طنین خنده ی پرشورت صدای دست زدن و ذوق کردنت هنوز تو گوشمه . از خدا می خوام زندگی تمام مادرا و بچه ها پر باشه از این لحظه ها .... یکشنبه شب عروسی دعوت بودیم . مرخصی گرفتم و یک کم زودتر اومدم .. داشتیم آماده می شدیم که من بهت گفتم درینا کیه یه دفعه دو تا دستت و خیلی بامزه زدی به شکمت و با یه صدای ظریفی گفتی من من 4-5 بار باهات تمرین کرده بودم اما اصلاً امیدوار نبودم به این زودی یاد گرفته باشی خلاصه تا موقع رفتن هی ما ازت می پرسیدیم درینا کیه و تو هم یه دفعه من من و می گفتی و یه دفعه هم فقط به خودت اشاره می کردی و می خندیدی . با بابایی و مامان فاطمه و دایی آرش و مادرجون (مادربزرگ من ) رفتیم عروسی . خیلی شلوغ بود ... شما هم که عاشق شلوغی ... همش دلت می خواست بین میزها راه بری ... حسابی نای نای کردی هر بچه کوچیکی می دیدی جیغ می زدی نی نی و می رفتی سمتش. موقع برگشت تو ماشین بیهوش شدی . من و شما موندیم خونه مامان فاطمه . بابایی برای اولین بار شب بدون ما با دایی آرش رفتن خونه ( آخه یه کاری داشت که باید انجام می داد ) . خوابت حسابی عمیق بود تو خواب لباسات رو عوض کردم . مادرجون صدامون زد و گفت بیاید بالا چایی تازه دمه ، در رو بستم و رفتیم به فاصله های کوتاه مرتب بهت سر می زدم که یه دفعه احساس کردم صدای گریه ات رو شنیدم نفهمیدم پله ها رو چه جوری طی کردم آروم در رو باز کردم با صحنه ای روبرو شدم که نمی دونستم گریه کنم یا بخندم تو که صورتت از اشک پر بود با باز شدن در ترسیدی و با سرعت خیلی زیادی به عقب رفتی بعد از چند لحظه که متوجه شدی منم خودت رو تو بغلم انداختی و حسابی گریه کردی الهی برات بمیرم مادر که انقدر ترسیده بودی .... نمی دونی چه حال بدی بود ( ولی خودمونیم مدل فرار کردنت خیلی بامزه بود ) برای این که حال و هوات عوض شه بردمت بالا . وقتی خواستیم بخوابیم گیر داده بودی که شیر خشک بخوری مامان فاطمه یک کم بهت داد ، بعد ترسیدیم دلت درد بگیره دیگه ندادیم ، خواستیم حواست رو پرت کنیم من با موبایلم برات آهنگ گذاشتم شروع کردم بالا پایین پریدن و رقصیدن نمی دونی چه غش غشی می کردی خدا رو شکر که هنوز صدای خنده هات تو گوشمه خدا رو شکر شبمون خوب تموم شد و از گریه و ترس خبری نبود . راستی یادم رفت بگم اولین خودکاری که دستت گرفتی و شروع کردی به مثلاً نوشتن تو عروسی بود عکسش هم اینجاست ....