درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

حس عجیب .....

1391/8/24 9:46
404 بازدید
اشتراک گذاری

حس خیلی عجیبی دارم ، نمی دونم این همه استرس برای چیه امروز قراره به لطف خدا نی نی خاله سمیه و عمو رضا بدنیا بیاد . دو سه روزه همش حال و هوای روزی که به دنیا اومدی رو دارم . امروز بیشتر از روزای دیگه دلتنگتم . نمی دونم چی شد که یک سال و ٢ ماه گذشت و انقدر بزرگ شدی چقدر الان احساسشون رو درک می کنم منتظرم یکی دو ساعت بگذره که خبر به دنیا اومدنشو بشنوم .....

راستی امشب قراره بریم شمال با چند تا از دوستای بابایی ، قراره شب همه حونه ما جمع بشن . بابایی برای اینکه کمک کنه زودتر می خواد بره خونه و تا قبل از اومدن مهمونا یه چیزایی رو آماده کنه آخه تا من برسم خیلی دیر می شه . دستش درد نکنه که داره کمک می کنه .

خدا امروز کمکم کنه اصلاً تمرکز ندارم به کارام برسم هوا هم که همش ابری و بارونیه ،‌دلم آفتاب می خواد  ..........

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان مهبد كوچولو
24 آبان 91 10:59
ايشالله كه به سلامتي به دنيا بياد ، سفرتون هم بي خطر ، مواظب گل دخترمون باش كه سرما نخوره ، ايشالله كه خيلي خيلي بهتون خوش بگذره .

مرسی عزیزم آره خیلی باید مواظبش باشم برنامه تفریحیه پدر خانواده اس دیگه ...
مریم(مامان آرینا)
24 آبان 91 11:58
سلام عزیزم،امیدوارم نی نی خاله سمیه سالم سالم بیاد تو آغوشش
عزیزم منظورت از خصوصیو نمیدونم ولی مطالبتو نمیذارم رمزتم خصوصی دادی دیگه میره تو آخرین نظرات

وقتی برات می ذارم خصوصی داری منظورم همونه که گفتی یعنی می ره تو آخرین نظرات چون همه اونجا رو همیشه نگاه نمی کنن اینطوری یادشون می مونه
مامان مهبد كوچولو
24 آبان 91 12:12
خصوصي داري عزيزم

مرسی گلم
عمه الناز
24 آبان 91 12:20
آخیـــــــــــی عزیزم الان فهمیدیم دختر عمو رضا بدنیا اومد به سلامتی درینا خانم همین دکتر شمار و بدنیا آورد وای که چقد اون روز همگی استرس داشتیم وقتی تو و مامان شیمارو آوردن بیرون ما خیلی حال عجیبی داشتیم من و بابایی اجازه گرفتیم اومدیم پیش شما خیلی آروم بودی (برعکس الان) بابا خشایار باورش نمیشد به من گفت الناز یعنی این کوچولوی منه؟؟؟ اشک تو چشمامون جمع شد و خوشحال بودیم ار حضور تو

مرسی الناز عزیزم که احساستو در چند جمله گفتی واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتم

آناهیتا مامانیه آرمیتا
24 آبان 91 13:02
وااای خوش به حالتووووون خیلی هوای شماله من توی این فصل خیلی اونجارودوست دارم .امیدوارم خوش بگذره شیماجون یه عالمه عکس بگیراااا

شما هم تشریف بیارید با هم بریم خوشحال می شیم یک کم نگران درینا ام سرما نخوره چشم عکس می گیرم حتماً
رضوانه
25 آبان 91 11:03
ایشالا خیلی خیلی بهتون خوش بگذره مامان شیمای گل

ممنون عزیزم خیلی به ما لطف داری
mamanebaran
27 آبان 91 10:30
عزيز دلم مبارك باشه ، خيلي خيلي مبارك باشه ، واي خدا جونم دريناي من ميخواد بره شمال خوش بگذره بهتون خاله ، مامان يسعي كن حسابي بهت خوش بگذره ، خيلي مراقبت خودتون باشيد

مرسی دوست خوبم تمام تلاشم و کردم و واقعاً خوش گذشت