درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

عطر تو ....

1391/8/27 12:04
1,076 بازدید
اشتراک گذاری

.......... پرم از گرمای نفسهات ، صدای خنده هات ، دستان بازت برای به آغوش کشیدنت . بی شک گذران امروز یکی از سخت ترین کارهای دنیاس . 2 روز کامل رو با تو بودم ، بدون نیاز به ترک کردنت برای انجام کارهای روزمره ، به لطف دوستان و همسفران همراه ، من و تو لحظات زیادی برای هم بودیم . شاید هیچکس متوجه نشد ، شاید هیچکس درک نکرد ، که چه لطفی در حق من شد ، که چقدر کم داشتن های تو جبران شد . آوای دلنشین مامان مامان گفتنت لحظه ای رهایم نمی کند و من سرمست و مغرور از وابستگی ات به خودم غرق در لذتی شدم ، که بهشت زیر پایم بود ...... کاش چشمانم قدرت ثبت همه ی اون لحظات را تا همیشه داشته باشد ، کاش ذهنم تلاشهایت را برای به دست آوردن خواسته هایت تا همیشه به یاد داشته باشد . چه قدر بزرگوارانه کودکی می کردی ، بی صدا و بدون آزار برای کسی ، به دنبال خواسته های کوچکت بودی ، در میان هیاهو و همهمه و شادی خوابیدی و من آرام گرفتن در کنارت را به همه ی شب نشینی های شادی بخش ترجیح دادم . از آب ، عنصر مورد علاقه ات لذت بردی و من از خوشحالی تو . از آفتاب گرم پس از یک شب بارانی لبریز شدی و من از خنده ها و جنب و جوش تو . تمام راه را با نانای گفتن ها و رقصیدن ها بر ما آسان کردی و وقتی امروز صبح بابا منطقی توضیح داد که به احترام ایام محرم تا چند روزی از نانای خبری نیست در کمال تعجب بدون هیچ بهانه ای فقط سراغ شیرت را گرفتی ..... گاهی وقتا فکر می کنم نه تنها صحبتها بلکه شرایط رو هم درک می کنی مثل وقتی که بعد از آب گرم تلاش می کردی که فرار کنی و من نمی تونستم لباس تنت کنم ، ثابت نگهت داشتم به چشمات نگاه کردم و گفتم مامان جان ازت خواهش می کنم ، ببین ، اینجا تنهاییم کمکی نداریم ، ببین مامانی و مامان بزرگ و عمه الناز نیستند ، با من همکاری کن ، آرام گرفتی و به خاطر من قید شیطنت کودکانه ات را زدی . یا روزی که برای نپوشیدن لباس مهمانی بی تابی می کردی و تا گفتم می ریم تولد امیر علی چشمانت برقی زد و به وضوح در پوشید ن کمک کردی یا حتی اونروزکه بابا سرمای سختی خورده بود و تا رسیدیم خونه خواست استراحت کنه من در اتاق رو بستم و تو اصلاً مثل همیشه پیگیر در بسته اتاق نشدی و کنار من بی صدا به تماشای تلویزیون نشستی . گاهی وقتا فکر می کنم شاید من اشتباه می کنم ، اما ندایی در وجودم می گه تو همون فرشته ای هستی که می توان با بزرگ شمردنت ، به اوج رسید ...... این روزها به داشتنت می بالیم، دیروز که در آغوش بابایی بودی ، وقتی نگاهتون کردم احساس کردم وجود تو در آغوشش ، چه قدر او را هم بزرگتر کرده است و چه قدر خوشحالیم که دو دوست هم  مثل ما لحظات شیرینی رو تجربه می کنن که برگرفته از وجود فرشته ی کوچکی به نام آریساس .  مثل همیشه برای سلامتی همه ی کوچولو ها به خداوند بزرگ التماس می کنم .......

من و تو ....

دریای طوفانی و شانه های امن بابا ......

درینا و عمو محمدرضا .......

بابایی دوستت دارم .........

قربون خندیدنت ......

داشتی تلاش می کردی مثل همیشه در بطری رو باز کنی ....

بعد از چند ثانیه موفق شدی .........

حالا می خوای دوباره ببندی

شیطون ... دستت رو می گرفتی و از صندلی می اومدی بالا

خانواده سه نفری ما....

 

پسندها (1)

نظرات (22)

آناهیتا مامانیه آرمیتا
27 آبان 91 12:22
عکساعااالی بودومعلومه کلی خوش گذشته عزیزم
قربون اون خوشحالیت که ازبازکردن دربطری لبخندبه لبت آورده
شیماجون واقعاقشنگ نوشتی بچه هاحرفهای ماروخوب میفهمن امایه وقتامانمی فهمیمشون .
البته نه همه همه بچه ها بایدمثل عسل بابایی با درک وباهوش باشن .ازطرف من ببوسش اسپندیادت نره بااین همه خوشگلی چشم نخوره بچمون

مرسی دوست خوبم جاتون خالی خیلی خوش گذشت . وقتی به هدفش می رسه یه لبخند فاتحانه ای می زنه که خودم غش می کنم . واقعاً بدون اغراق نظرم اینه که بچه ها همه باهوشن و باید روش های مناسب رفتاری باهاشونو پیدا کنیم که خیلی کار سختیه ......
marjan
27 آبان 91 14:31
وقنتی اسمتونو میبینم که برام کامنت گذاشتین بال دریمیارم!
کامنتای شما از اون کامنتاس که هزاران بار میخونمش!
وشما....یکی از دلیلایی هستین که من نوشتنو تو نی نی وبلاگ ادامه بدم!!!!!!!!!!
خیلی خوشحال شدم که از پست خوشتون اومد!همینطور از عکسا!!!!!!
انشالله همیشه به خوشی وشادی باشین وسایه توئن بالاسر خانم کوچولوی ناز

ممنون به خاطر دعای قشنگت تو همیشه به من لطف داری . دعا یادت نره ...

عمه الناز
27 آبان 91 16:42
عزیـــــــــــــــزم خیلی قشنگ بود عکسا معلومه حسابی شیطونی کرده ها عکس 3 نفریتون عالی شده

فقط یه عمه باهوش از عکسای درینا می فهمه که چه کارایی که نکرده !!!! یه فیلم ازش گرفتیم که تو رستوران می خواد در همه چیزو باز کنه حتماً نشونت می دم . راستی خیلی ازت ممنونم که دوربینتو به ما امانت دادی تا لحظه های درینا رو ثبت کنیم


رضوانه
27 آبان 91 17:13
همیشه بشادی وگردش واقعا از خوندن احساست لذت بردم ایشالا درینا جون همیشه و همه جا شما رو درک کنه ودر اینده مثل دوتا دوست در کنار هم زندگی سرشار از شادی رو داشته باشید


عزیزم تو همیشه به ما لطف داری ولی آدرست و نذاشتی نمی تونم وبلاگت رو ببینم
مریم (مامان آرینا)
27 آبان 91 17:57
ای جووووووووووووووووووووونم عسل خانوم،چقدر بلایی،خوشحالم که به این مسافرت رفتی وحسابی لذت بردی عزیزم خییلی خوبه برنامه مسافرت و....واقعا"این بچه ها باهوشن وهمه حرفها رو متوجه میشن ولی چون حرف نمیزنن ما فکر میکنم هنوز متوجه نمیشن واقعا"قشنگ توضیح دادی واز خوندن حال وهوات خوشحال شدم همیشه شاد باشی

دقیقاً همینطوره خیلی خوب متوجه می شن جای شما خالی بود ایشالا مسافرتای خوب برای شما هم باشه
عمه الناز
28 آبان 91 12:06
عزیزم عشق منه هرکاری بتونم و از دستم بر بیاد واسش میکنم راستی دیروز وقت نشد نوشته ی قشنگتو بخونم واقعاً عالـــــــــی بود پر از احساس خوب .
مطمئنم درینا بزرگ بشه با خوندنش یه عالمه لذت میبره
راستی هلو کیتی که گذاشتی خیلی قشنگه

عزیزم اون چیزی که نوشتم عین واقعیت بود موقعی که می خواستم لباس تنش کنم خیلی به یادت بودم که همیشه کمکم می کنی .... مطمئنم که درینا وقتی بزرگ شه عمه شو می پرسته چون هم خیلی بهش محبت می کنی هم موقعی که داشت به دنیا می اومد من همش به یاد تو بودم .....

شقایق(مامان محمد ارشان)
28 آبان 91 18:43
به به
چه عکسای خوجلیییییییییییییییییییییییی
ایشالا همیشه خانواده شاد و خندونی داشته باشی درینا گلی

مرسی خاله جونم محمد ارشان جونو ببوس
رضوانه
28 آبان 91 19:26
مامان شیمای گل من وب ندارم فقط میام به شماها سر میزنم

چه خوب که به ما سر می زنی خیلی خوشحال می شم
marjan
28 آبان 91 22:26
سلام گلم با یه "دلنوشته"به روزم!!!!!!!!!
خوشحال میشم بیای

چشم حتماً
mamanebaran
29 آبان 91 8:38
سلام شيماي عزيزم ، هميشه به گردش خانومي ، مطئنم بهتون خيلي خيلي خوش گذشته و اميدوارم هميشه هر جا كه هستي و ميري بهتون خوش بگذره ، عاشقه عكساي دخمله قند عسلمون شدم واي خدا جونم چقدر ناز و دوست داشتنين اين خانواده سه نفره ، عكس آخري رو خيلي دوست دارم ، اميدوارم هميشه شاد و سلامت باشين و خوشحال

مرسی دوست خوبم ایشالا سفرای خوش و روزهای شاد برای شما هم همیشگی باشه باران گلمو ببوس
مامان مهبد كوچولو
29 آبان 91 8:49
سلام عزيزم ، واقعاً از نوشته هاي پر احساست لذت بردم ، خيلي عالي بود و پر از انرژي . شيما جونم ميگم اينكه همسفراتون بهتون فرصت دادن 2 روز كامل با نازدونه باشيد خيلي عاليه و اين بهترين فرصت براي عشق ورزيدن مادر و فرزنديتون بوده ، عكس خانواده ي سه نفريتون هم خيلي قشنگه ، اميدوارم كه هميشه شاد و سرحال و سرخوش باشيد . نازدونه رو هم ببوس

آره واقعاً خیلی خوب بود ، همه با هم همکاری کردن و از من هم می خواستم فقط به بچه رسیدگی کنم مراقب آقا مهبد بزرگ مرد باش

عمه الناز
29 آبان 91 12:11
عاشقتـــــــــــــــــــــــــــــم خواهر گلم مرســـــــــی

وااااااییییی این کلمه ی خواهر چه قدر به من می چسبه
mamanebaran
29 آبان 91 15:10
شيماي عزيزم باورتميشه انقدر هول ديدنه عكسا بودم كه كاملاً نوشته هات رو فراموش كردم ، خيلي خيلي قشنگ نوشتي و واقعا حس خوبيه كه دو روز به فرشته كوچولوت خلوت كني و من كاملا دركت مي كنم ، عزيزدلم حتماً درينا جونمم از اين وضعيت خيلي خوشحال بوده عاشقشم با اون موهاي خوشگلش ، آفرين به اين دخمره خوب كه به حرف مامانش گوش ميده و ماماني ازش راضيه

واقعاً خیلی خوب بود و روز شنبه رو به سختی تحمل کردم دیگه کم کم دارم به خانه داری فکر می کنم ...

مامان محمدطاها
30 آبان 91 16:48
درود
عکسهای زیباییی گذاشتی از دیدنشون لذت بردم
وای که چقد دلم هوای دریا رو کرده تو این فصل خیلی میچسبه
پیش ماهم بیا
بدرود

آره واقعاًلذت داره چشم حتمابهتون سر می زنیم
لیلا مامان پرنیا
30 آبان 91 21:03
چه مادر ودختر خوشگلی وبتون خیلی قشنگه اگه مایل به تبادل لینک باشید خوشحال میشیم دوستای خوبی مثل شما داشته باشیم.

خیلی لطف داری حتماً دوست عزیز با کمال میل .
ما (من و گاهی بابا)
3 آذر 91 18:45
چقدر دختر کوچولوت نازه ، ماشاالله
امیدوارم خانواده تون همیشه لبریز از همدلی و شادی باشه.

چقدر خوووب که محرم رو واسش توضیح دادین ، قبول باشه

خیلی ممنون که به ما سر زدید وممنون از دعای خوبتون که این روزها خیلی محتاجیم 0دستان آیه خدا رو ببوسید .




خاله فاطمه
3 آذر 91 22:31
shima jan che ehsase ghashangi . vaghean ghebte mikhoram be halet . to yek khanoome tamam ayari.ino hamishe bet goftam . ghadre khodet va zendegie ghashangeto bedoon . man ke az zibayie zendegit lezzat mibaram .
dorina kochooloo mamanet kheili gole vaghean ghadresho bedoon

مرسی دوست خوبم از این همه تعریف و احساس خوبی که بهم می دی واقعا یه دوست خوب نعمته که شامل حال من شده از فکر این که ایشالا درینا بزرگ شه و همه اینا رو بخونه کلی ذوق می کنم . این که می گی به حال من غبطه می خوری از بزرگیته وگرنه خودت ماشالا از همه نظر کاملی




مامان مهبد كوچولو
6 آذر 91 10:08
سلام عزيزم ، چند روز نيومده بوديم پيشتون دلمون خيلي براتون تنگ شده بود ، منتظر پست جديدتون هستيم

مرسی دوست خوبم چشم حتماً
بابا یسری جان
6 آذر 91 19:29
سلام
وبلاگ شاد و قشنگی دارید ، ضمن اینکه شما خیلی خوب خاطرات زیبایتان را توصیف کرده اید .
زمانی که از وبلاگ دخترم بازدید کردید ، در قسمتی از نظرتان اینگونه نوشتید : « یسری جان با اون چشمان زیبا نمونه ای از شاهکار خلقت خداوند »
و این حس خوبی را به من تزریق کرد و زمانی که به سراغ وبلاگ درینا جان آمدم ، متوجه شدم خداوند متعال زیبایی کمی به او نداده و حتی بسیار او را دوست داشتنی خلق کرده است و برازنده مادر و پدری همچون شماو همسر گرامیتان است .
آرزوی بهکامی و موفقیت برای خانواده سه نفریتان دارم .

خیلی ممنون که به ما سر زدید و ما رو شرمنده تعریفاتون کردید برای شما و خانواده محترمتون آرزوی سلامتی داریم .

mamanebaran
7 آذر 91 12:37
سلام شيماي جون ، خبري ازت نيست خانومي نميگي ما نگرانت ميشيم ، دريناي گلم چطوره ، اميدوارم كه همگي خوب و سلامت باشين

همگی خوبیم عزیزم ممنون که به فکر مایی تنبلیه دیگه چه کار کنم؟
hanieh
9 آذر 91 22:07
شیما همه ی عکسایی که گذاشتی عالین به خصوص اون عکس سه نفرتون
باآرزوی سلامتی و یه دنیا خوشبختی برای خانواده ی سه نفره ی شما

مرسی عزیزم قربونت برم تو خیلی لطف داری

عمو محمد رضا
11 آذر 91 14:58
عاشقتم عمویی اینجا خیلی باحاله ها کلی نی نی خوشگل هست

به به ، به افتخار حضور عموی مهربون دست می زنیم . خیلی خوشحال شدم . کلی سورپریز بود . خیلی ازت ممنونم همیشه برادرانه تو نگهداری درینا کمکم می کنی و خیلی صبور و با حوصله ای . ایشالا برات جبران کنیم .