عشقم ... نفسم .... جونم.....
پنجشنبه ای که گذشت مهمونی پا گشا منزل خاله بزرگم دعوت بودیم . مراسم پاگشای دخترش بود که هم سن منه عکسای پست قبلی هم مربوط به شب عروسی دختر خاله اس . اینجور وقتا یک کم استرس میگیرم که دختر یکی یه دونم چه عکس العملی نشون میده .
مثل همیشه آروم و بی صدا ..... جستجو گر و کنجکاو ..... با اعتماد به نفس وسط مهمونا ..... و البته چاشنی شیطنت و به تازگی مهارت جدید بالا رفتن از مبل و در و دیوار ..... با یه لباس_ جدید و خوردنی که نه تنها من ، همه کلی از دیدنش ذوق کردن ........ با قری که موقع راه رفتن به خودش میده نمکی بود ، خوردنی ......خلاصه که دل برد و سفارش همه برای دود کردن اسپند ......اینم از تصاویرش .....
هر وقت میخواد با جدیت کارشو بکنه قیافش اینطوری میشه ، صدای نفساش تند تند میاد ....
بهش گفتن این کار و نکن داره با خونسردی نگاه میکنه
مهم نیست بقیه چی میگن به کارش ادامه میده ....
درینا که با پشتکار ادامه میده اون فسقلی از اون پشت شروع میکنه به خندیدن ....(پسر_ پسر خالم ماهان_ هشت ماهه_ نور_ چشمی )
عملیات انجام شد خداحافظ تا برنامه بعدی .....
دیشب که بابای مهربون با عمو ها و دایی رفتن استخر و تفریح مردونه ما هم برای جلوگیری از بهونه گیری های خانوم خانوما بردیمش دنیای بازی البته بعد از کلی ترافیک و گشتن دنبال_ جای پارک . کاملاً متوجه بود که برنامه تفریحی مختص خانومه و از دیدن چراغا و تابلو ها ذوق زده بود . حسابی بازی کرد و لذت برد و منو هم تو دنیای خودش مثل همیشه غرق کردن . دیشب بهونه ای شد تا من مثل همیشه دعا کنم خدا کسانی رو که آرزوی دیدن_ این لحظه ها رو دارن شاد کنه و به آرزشون برسونه و این خوشحالی و لبخند رو برای ما نگه داره...
راستی تا یادم نرفته بگم دیشب یه جا میخواستم دور بزنم خیلی شلوغ بود مامانم طبق عادت همیشگی اش شروع کرد راهنمایی کردن_ من و با دست اشاره کرد برو برو . پشت_ سرش درینا هم دستش و میچرخون و میگفت بویو بویو .....کلی خندیدیم به این کارش بعد از مادر نوبت_ دختر_ فسقلیه بود که به من فرمون بده
تو عکس بالایی درینا خانوم به تقلید از مسئولین شهربازی میخواد در قسمت ژتون ها رو باز کنه کلی دقت کرده بچم یاد گرفته چی به چیه ...