درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

عشقم ... نفسم .... جونم.....

1391/12/7 17:14
937 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه ای که گذشت مهمونی پا گشا منزل خاله بزرگم دعوت بودیم . مراسم پاگشای دخترش بود که هم سن منه عکسای پست قبلی هم مربوط به شب عروسی دختر خاله اس . اینجور وقتا یک کم استرس میگیرم که دختر یکی یه دونم چه عکس العملی نشون میده .

مثل همیشه آروم و بی صدا ..... جستجو گر و کنجکاو ..... با اعتماد به نفس وسط مهمونا ..... و البته چاشنی شیطنت و به تازگی مهارت جدید بالا رفتن از مبل و در و دیوار ..... با یه لباس_ جدید و خوردنی که نه تنها من ، همه کلی از دیدنش ذوق کردن ........ با قری که موقع راه رفتن به خودش میده نمکی بود ، خوردنی ......خلاصه که دل برد و سفارش همه برای دود کردن اسپند ......اینم از تصاویرش .....

هر وقت میخواد با جدیت کارشو بکنه قیافش اینطوری میشه ، صدای نفساش تند تند میاد ....

بهش گفتن این کار و نکن داره با خونسردی نگاه میکنه

مهم نیست بقیه چی میگن به کارش ادامه میده ....

درینا که با پشتکار ادامه میده اون فسقلی از اون پشت شروع میکنه به خندیدن ....(پسر_ پسر خالم ماهان_ هشت ماهه_ نور_ چشمی )

عملیات انجام شد خداحافظ تا برنامه بعدی .....

 

 

دیشب که بابای مهربون با عمو ها و دایی رفتن استخر و تفریح مردونه ما هم برای جلوگیری از بهونه گیری های خانوم خانوما بردیمش دنیای بازی البته بعد از کلی ترافیک و گشتن دنبال_ جای پارک . کاملاً متوجه بود که برنامه تفریحی مختص خانومه و از دیدن چراغا و تابلو ها ذوق زده بود . حسابی بازی کرد و لذت برد و منو هم تو دنیای خودش مثل همیشه غرق کردن . دیشب بهونه ای شد تا من مثل همیشه دعا کنم خدا کسانی رو که آرزوی دیدن_ این لحظه ها رو دارن شاد کنه و به آرزشون برسونه و این خوشحالی و لبخند رو برای ما نگه داره...

راستی تا یادم نرفته بگم دیشب یه جا میخواستم دور بزنم خیلی شلوغ بود مامانم طبق عادت همیشگی اش شروع کرد راهنمایی کردن_ من و با دست اشاره کرد برو برو . پشت_ سرش درینا هم دستش و میچرخون و میگفت بویو بویو .....کلی خندیدیم به این کارش نیشخندبعد از مادر نوبت_ دختر_ فسقلیه بود که به من فرمون بده متفکر

تو عکس بالایی درینا خانوم به تقلید از مسئولین شهربازی میخواد در قسمت ژتون ها رو باز کنه کلی دقت کرده بچم یاد گرفته چی به چیه ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

ninitv.ir
7 اسفند 91 17:23
سلام اولین شبکه اشتراک گزاری فیلم کودک راه اندازی شد شما می توانید با عضویت در این شبکه علاوه بر استفاده از محتوای سایت؛ کلیپ های شخصی از کودکان خود را در این شبکه به اشتراک بگزارید http://ninitv.ir
مامان بابای الیسا
7 اسفند 91 18:17
وای چه دخملی نازی فدا بشم عزیزم

خدا نکنه عزیزم لطف داری الیسا جونمو ببوسین
لیلا مامان پرنیا
8 اسفند 91 1:36
الهی خوردنی خاله امیدوارم همیشه به گردش ولبت خندون باشهانشا. خودت عروس بشی ومامان جون برات جشن پاگشا بگیره

وای لیلا جون گفتی من غش کردم از ذوق از خدا فقط همینو میخوام که تا اون موقع زنده باشم و سرحال که بتونم دخترمو پا گشا کنم چه بامزه . همین دعا رو برای پرنیا جونم دارم

مامان آروین-مریم
8 اسفند 91 8:22
به به میبینم دریناجون تو مهمونی همه رو مجذوب خودش کرده با اون کارای بامزه اش ....... لباسش خیلی قشنگه برازنده وجودشه ........... امیدوارم همیشه به مهمونی و خوشگذرونی و بازی و تفریح و شادی و سلامتی و .............

مرسی دوست خوبم خیلی لطف داری آروین عزیز و ببوس
پگاه مامان آرتین
8 اسفند 91 12:15
وای په دخترباهوشی.همه چیزوزودیادمی گیره.عاشقتم ودوست دارم.ایشالا لبت همیشه خندون باشه

ممنون پگاه جان که به ما سر زدی منم عاشق آرتینم مثل بقیه
mamanebaran
8 اسفند 91 14:25
الهييييييييييييييييييييييييييييييي نفسم ، ميميرم براي شكله ماهتتتتتتت ، قربون قد و بالاي خوشگلت كه مصل بارانم ميموني ، فداي با شيشه شير خوردنت دلم ميخواد ماچت كنمممم عسلم دست مامان شيما درد نكنه كه دخمرمونو برده دنياي بازي آفرين به دريناي گلم كه به مامانش فرمون ميده عاشقتم با اون بويو بويو گفتنت

خدا نکنه فاطمه جونم واقعاً ازت ممنونم که برای من مثل خواهری و برای درینا یه خاله ی واقعی . باران جیگرمو ببوس
مامان بنیتا
8 اسفند 91 15:53
عزیزم خیلی لباست خوشگله ماشالا درینا جونم خیلی نازی

ممنون عزیزم بنیتا خانوم هم خیلی ناز و عروسکه
عمه الناز
9 اسفند 91 10:09
ووووششش عزیـــــزم هم شب عروسی ماه شده بودی هم شب پا گشا با اون لباس بامزه ای که مامان شیمای گل خونه ما هم پوشونده بود برات. درینا خانم هر روز داری شیرین تر از قبل میشی و کارها و حرفهای بامزه میزنی. دیشب نشستی تو ماشین من و گفتی نانای نانای یعنی آهنگ شاد. منم داشتم برات پیدا میکردم که یهو گفتی عمی بب یی به کیف سی دی که ببییه اشاره میکردی که سی دی شاد در بیارم الهی قربونه تو برم مـــــــــــــــــن

عمه جون میبینی چه آتیشیه تازه دیشب به ما غذا هم میداد یه قاشق میذاشت تو دهن من یه قاشق میذاشت تو دهن بابایی کلی هم برای باباش دلبری کرد....
عمه الناز
9 اسفند 91 12:47
واااای آفرین به این دختر میبینم که به نصیحتهای عمه و مامانش گوش داده خوب

آره دیگه بچم با سیاسیته
آناهیتا مامانیه آرمیتا
10 اسفند 91 14:42
شیماجونم باورمیکنی فکرکردم نظرنوشتم برای این پست همون موقع که گذاشتی خوندم ازبس عکسای گل دخترمونو چندبارنگاه کردم دیگه فراموشم شد
خیلی بهش میادلباسش قربونش برم بااون قردادن وراه رفتنش مخصوصااون کلیپس پشت سرش که منوکشت
همیشه به گردش وشادی عزیزم


دوستم تو نظرم نمیذاشتی کاملاً حق داشتی این روزا حسابی درگیر خونه تکونی و البته پاسخگویی به کامنتهایی میدونم . شما هم همینطور برای آرمیتا و مامان گلش
زهرا(ترنم عشق)
11 اسفند 91 21:51
جیگرتو با اون عکسای خوشگلت ؛ لباستم خیلی خیلی خوشگله عسلمممممممممممممم
راستی وبلاگ من اسمش از ثمره عشق مامان و بابا به ترنم عشق تغییر پیدا کرد
گفتم با اسم جدید میام فکر نکنی غریبه ام

پس تو هم خونه تکونی کردی از اسم وبلاگت شروع کردی مبارکه عزیزم