دنیای من ....
دخترکم میخندد و میرقصد و میچرخد در این روزگار ، خنده لبش تمام امید و بودنم ، رقص تنش همه ذوق و احساسم و دعایم چرخش روزگار به کامش .
ذوق و برق نگاهش میبرد مرا تا اوج ، میبرد تا افسانه ای شود تمام ناخوشی های ریز و درشت دور و برم . همه ی زندگی همین است .
امید بودنش ، شکر عطر تنش ، همه مرا به لبخندی وا میدارد در مقابل بر وقف مراد نبودن ها
به خاطر دخترک ، دلم هنر میخواهد ، شعر ، عشق و عرفان میخواهد . دلم چیزی ورای مادیات این روزگار میخواهد .
همین دیشب ، دلم میخواست بزرگتر بود ، مثل خواهرم بود ، همدمم بود ، همیشه و همه جا کنارم بود .
عشق وجودش سیرابم کرده از کمی و زیادی عشق کهنه .
امنیت حضورش ، چشمانم را شسته است ، جور دیگری میبینم .
با شنیدن کلمات جدیدش که به اسب میگوید ابس ، دلم غنج میرود و تمام میشوم .
هیچوقت فکر نمیکردم بین رنگهای دنیا اول بگوید "زد" یا همون زرد .
با هوش سرشارش ، هر مرد جوان_ شالگردن دار ، عمو پورنگ است و پشت بندش نوای شعر ده ، بیست است که جاری میشود . هر پسر عینک به چشمی علی ا_ ، پسر عموی از دستش فراریه محبوبش .
تجربه خرید_ نان_ سنگک ، بعد از سالها ، با چشمک زدن و تحویل لبخند به کسانی که در صف بودند ماندگار شد و شیرین .
شبها زحمت میکشد ، بیدارم میکند ، به من یادآوری میکند ، شیشه اش را به دستم میدهد و میگوید "ایشش " یعنی همون نوشیدنی سفید رنگی که همه اشتباهاً میگن شیر .
این روزها تا میخواهم گلایه ای کنم از سوختن موتور یخچال و پاره شدن لاستیک ماشین و دزدیده شدن باطری ماشین و شکستن چراغ ماشین توسط بی معرفتی ناشناس ، فکر سلامتی دخترکم سر پوشی میشود تا فقط بگویم شکر .
این روزها گلایه های دیگر هم سر باز میکند مثل .....بماند.... فکر شیرینی کام_ دخترم از دنیا من و پر حوصله تر میکند .
دخترکم با واژه دایی بیشتر آشنا میشود ، برگشته است ، خدا رو شکر خیلی نزدیک است همین بغل گوشمان " چاپخانه ارتش "
خدایا تو را شکر ، برای تمام نداشته هایم ، که داشته هایم را پر رنگ تر کرده است . خدایا منو به حال خودم رها نکن میدانم که قدمهایم به سمت تو باید پر شتاب باشد . خدایا گوشه دلم برای چند نفری گرفته است ، راضی نیستم به غصه خوردنشان ، خدایا من را ، او را ، آنها را دریاب ....
پی نوشت : عکس از روی عکس گرفته شده است بی کیفیتی تقصیر مادر_ هول_ کات شده است