درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

...و بلاخره خاطرات مربوط به سفر تایلند...

1391/11/21 15:58
11,610 بازدید
اشتراک گذاری

این پست اصلاح شده است :(

من ناچارم این پست رو تغییر بدم و رمزشو بردارم چون داشتن رمز بی معنیه . موقعی که به سفر تایلند رفتیم دختر گلم هفت ماه و نیمه بود و نوزاد هفت ماهه رو نمیشه به تنهایی جایی گذاشت و عکس انداخت و از اونجایی که بیشتر وقتا بغل خودم بود همه عکسا تو جاهای مختلف با منه منم برای این که بتونم عکساشو از جاهای دیدنی مختلف بذارم پست و رمز دار کردم که مشکلی پیش نیاد . اما مثل این که اینطوریم مشکل داره و عکسا برداشته شده . پس دیگه پست رمز دار لازم نیست به نظر خودم اصلاً خاطره خوبی از آب در نیومد چون اینطوری عکسای دخترم از مکان های دیدنی مختلف خیلی ناقصه 

niniweblog.com

دقیقاً از وقتی که برات وبلاگ درست کردم قصد داشتم عکسا و خاطرات مربوط به این مسافرت رو برات بذارم . اما هیچوقت فرصت نمیکردم تا اینکه عمه الناز دعوام کرد و گفت چرا پستات کامل نیست منم گفتم چشم در اولین فرصت تکمیلشون میکنم . این مسافرت انقدر خاطره قشنگی بود که هر بار با مرورش دلم یه جوری میشه ، هم ذوق میکنم و هم افسوس میخورم که معلوم نیست با این وضعیت موجود ، کی دوباره تکرار بشه ،  دلم میخواد تا جایی که میشه خاطراتشو تمام و کمال برات بذارم تا چند سال دیگه علاوه بر تو عزیز دلم خودم هم از خوندنشون لذت ببرم . ( یه جورایی این پست مشترکه مامانی )

قصه از عید سال 91 شروع شد ، من به بابایی پیشنهاد دادم یه سفر ارمنستان بریم . تو ایام عید بابا با دو تا از دوستای صمیمی اش یعنی عمو رضا و عمو سیامک مطرح کرد اونا هم موافقت کردن . قرار شد یه تیم تحقیقاتی تشکیل بدیم که در مورد سفر به ارمنستان تحقیق کنیم . یادش به خیر خیلی روزای خوبی بود تو ایام عید مرتب خونه همدیگه قرار میذاشتیم برای عید دیدنی و موضوع صحبتمون هم سفر بود هر گروه هم نتایج تحقیقاتشو میگفت یکی تو اینترنت سرچ کرده بود ، یکی ازشرکت های توریستی سوال کرده بود ، یکی از کسی که اونجا زندگی میکرد اطلاعات گرفته بود ، خلاصه مثل یه پروژه تحقیقاتی دنبال میشد . آخه ما تصمیم داشتیم خودمون بریم و اول قرار نبود با تور سفر کنیم . همگی برای گرفتن و تمدید پاسپورت اقدام کردیم . اواسط راه متوجه شدیم که عمو رضا و خانومش به دلایلی نمیخوان با ما همسفر بشن ( که چند ماه بعد متوجه شدیم نی نی تو راه داشتن ) ما موندیم و عمو سیامک اینا به عمه الناز هم پیشنهاد دادیم و اونم قرار شد بیاد تا تعدادمون بیشتر باشه و بیشتر خوش بگذره .

بعد ازکلی تحقیق متوجه شدیم که اگر با تور بریم به نفعمونه و میتونیم کشورهای دیگه ای رو هم برای رفتن انتخاب کنیم . نظر ما ترکیه بود و نظر خانواده عمو سیامک تایلند . خلاصه تا روزی که تو آژانس هواپیمایی میخواستیم قرارداد تور و ببندیم قرار بود بریم ترکیه یه دفعه تصمیم عوض شد و در لحظه آخر تور تایلند و گرفتیم .

بقیه خاطرات رو روی عکسا و تصاویر توضیح میدم . فقط  این که اگر در مورد هر عکس مسائل حواشی اون عکس رو هم توضیح دادم امیدوارم خسته کننده نباشه چون این یه سفرنامه اس و دلم میخواد خیلی تجربیات توش ثبت بشه .

 

اینجا فرودگاه امام خمینی خودمونه . کلی برای گرفتن دلار دولتی معطل شدیم و شما و نازنین دختر عمو سیامک حسابی خسته شده بودین و کنترلتون حسابی سخت بود . از شانس بد ما همون روزی که تور گرفته بودیم اعلام کردن که به جای ١٥٠٠ دلار دولتی ٤٠٠ دلار میدن که برای گرفتن همون هم کلی استرس کشیدیم . یه سری ها تو فرودگاه میگفتن نمیدن ، یه سری ها میگفتن بعضی پروازا رفته و دلاراشونو نگرفتن و .... خلاصه کلی حرص خوردیم اول کاری . الانم که دلار دولتی برداشته شده و همه خیالمون راحت شد .

تا بانکوک حدود ٨ ساعت پرواز بود و من خیلی نگران بودم از اینکه چه جوری نگهت دارم . کل مسیر رفت و برگشت رو خواب بودی عزیزم و همکاری کردی .

رسیدیم فرودگاه بانکوک ، فرودگاه که نه موزه ،‌خودش برای توریستا کافی بود . در ابتدای ورودمون تا متوجه شدن ما یه نی نی داریم از صف خارجمون کردن و کلی Baby Baby گفتن و با احترام بردنمون تو یه صف جداگانه که خلوت بود تا معطل نشیم . اما یه مسئله ای به وجود اومد که روز اول سفرمون واقعاً خاطره شد .

داستان از این قراره که همون اول که وارد فرودگاه شدیم یه کارتایی دادن که مشخصاتمونو بنویسیم ما هم چون تجربه نداشتیم جدی نگرفتیم و پر نکردیم موقعی که میخواستن پاسپورتامونو مهر بزنن ایراد گرفتن و ما مجبور شدیم پرشون کنیم . به خاطر همین دیرتر از همه مسافرایی که با پرواز ما اومده بودن برای برداشتن چمدونا رفتیم . وقتی رسیدیم هتل و من خواستم لباسا رو از چمدون دربیارم متوجه شدم چمدون مال ما نیست و نمیتونم درشو باز کنم . اون چمدون خیلی شبیه مال ما بود به طوری که تا دقت نمیکردی متوجه تفاوتشون نمیشدی . تا چند دقیقه هنگ بودیم اول سعی کردیم درشو باز کنیم تا یه نشونی ای چیزی پیدا کنیم . با باز کردن درش فقط متوجه شدیم که اونا هم مثل ما بچه کوچیک دارن چون توش پر از دارو و پوشک بود . تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده تو مملکت غریبی که تازه از راه رسیدی تو فرودگاهی که به اندازه یه شهر بزرگه با آدمایی که زبونتو نمیفهمن و انگلیسی رو انقدر بد حرف میزنن که به زور متوجه میشی چی میگن چه جوری باید بزرگترین چمدونمون که بیشتر وسایلمون توش بود و پیدا میکردم . خلاصه برگشتیم فرودگاه و بعد از کلی اشک ریختن من و کمک و راهنمایی دلسوزانه مسئول اونجا ،‌چمدون اشتباهی رو به انبار تحویل دادیم و میخواستیم نا امیدانه از اونجا خارج شیم که یه دفعه صدامون کردن و گوشی تلفن و دادن دستم دیدم یه نفر ار اونور داره فارسی صحبت میکنه از خوشحالی بال در آوردم خانومی بود که در وافع چمدون ما رو اشتباهی برده بودن چون اونا زودتر رفته بودن .چمدونا جابه جا شد و قضیه به خیر گذشت .

 

توی شهر پر بود از مجسمه های بودا که جلوشون ظرفای غذا میذاشتن که بودا بیاد بخوره گرسنه نمونه :) . درکل شهر بانکوک خیلی شلوغ و بزرگ بود و در نگاه اول با تصور ما متفاوت بود خیلی تمیز نبود و همه جا یه بوی خاصی میومد که مخصوص غذاهاشون بود .

اینم یه تصویر از غذاهایی که کنار خیابون میفروختن این صحنه خیلی خیلی زیاد دیده میشد و به راحتی میتونستی انواع حشرات و جانوران سرخ شده رو ببینی نگران(متاسفم اما این قسمت مهم سفر بود .)

اینم یه عکس از تاکسی های شهر که رنگ مورد علاقه من بودن و جلوه شهر و خیلی شاد میکردن . خیلی هم به قوانین احترام میذاشتن و در هیچ شرایطی کسی از لاین خودش خارج نمیشد .

تاکسی های سنتی و معروف بانکوک به نام توک توک که کرایه هاش با تاکسی های معمولی فرقی نداشت و بیشتر جذابیت توریستی داشت .

اولین جای تفریحی که رفتیم شام روی کشتی بود . که ما با عجله بعد از برگشتن از فرودگاه خودمونو رسوندیم . اول یه پاساژ خیلی شیک دیدیم و همش داشتیم دنبال یه رودخونه میگشتیم که چهارمین رودخونه بزرگ دنیاس و روش کشتی داره که ما توش شام بخوریم . باورمون نمیشد که وقتی وارد مرکز خرید میشیم پشتش یه دری داره که به یه دنیای رویایی باز میشه

دخترم داره فیل سواری میکنه

 توی کشتی واقعاً عالی و رویایی بود . با این حال که نتونستم چیزی بخورم به خاطر بوی غذاهاشون اما یکی از بهترین شبای زندگیم بود . البته بگم کنترل کردن وروجکی مثل درینا که اونموقع هفت ماهش بود و دلش میخواست دست بندازه و همه چیز و بگیره خیلی سخت بود . روی عرشه کشتی یه خواننده هم بود که یه دفعه شروع کرد یه آهنگ ایرانی خوندن و ما کلی ذوق کردیم و دیگه همش ایرانی ها که ماشالا تعدادشون هم کم نبود وسط بودن . برای خودم جالب بود که انقدر عاشق کشورمونیم و انقدر ذوق میکنیم تا یه آهنگ ایرانی میشنویم . خواننده روسی و هندی هم خوند اما هیچکس مثل ما ذوق نکرد . تازه ٢ روز بود که از ایران رفته بودیم کلی دلتنگ کشورمون با این همه سختیها و محدودیتاش بودیم .

جای مهم دیگه ای که رفتیم شهربازی بود که یه اتفاق خیلی بد برای عکسامون افتاد دوربین ما شارژش تموم شد و از عمو سیامک خواستیم با دوربین خودش ازمون عکس بگیره . از شهربازیش هر چی بگم کم گفتم که اصلاً قابل توصیف نیست . برای بچه های کوچیک همه چیز رایگان بود . کلی عکسای قشنگ تو پارک آبی ازت انداختیم که متاسفانه memory عمو سیامک اینا گم شد و در نتیجه همه عکسای مسافرت خودشون و عکسای شهربازی ما هم رفت . اون آقایی که عکس بزرگش وسط دیوار شهربازیه رئیس جمهورشونه که مردمشون عجیب غریب عاشقش بودن و به عکسش احترام میذاشتن .

نمیخوام اغراق کنم اما باغ وحشی که رفتیم و اصلاً نمیتونم توصیف کنم جنگلای استوایی بزرگ و بی نظیر ، گونه های گیاهی مختلف که تا حالا ندیده بودیم . حیواناتی که شاید فقط توی تلویزیون دیده بودیمشون . نمایش های مختلف حیوانات مثل میمونها ، دلفین ها و .... که واقعاً عالی بود و ما متحیر از اینهمه هنر و توجه به جذابیت های گردشگری . در مورد عکسای باغ وحش توضیح زیادی نمیدم فقط یه نکته اینکه با این حال که ما اوایل اردیبهشت به این مسافرت رفتیم اما آب و هوای اونجا حسابی گرم و شرجی بود اگر میبینی تو همه عکسا موهات و لباسات بهم ریخته اس و خیسه به خاطر اینه که حسابی عرق میکردی و ما هم تند تند بهت آب معدنی میدادیم که آب بدنت کم نشه و کلاً قسمت سختش تو بغل گرفتنت بود که من و دستام داغون شدیم

قسمت نمایش میمونا انقدر بانمک بودن که نگو برامون کنسرت اجرا کردن هر کدومشون یه سازی میزد . مسابقه بوکس هم داشتن که در آخر آمبولانسشون اومد مصدوم و برد :)

ماهی ها خیلی بزرگ بودن با یه رنگ خیلی زیبا

 

این قسمت نمایش فیلا بود که با هم فوتبال بازی کردن و خیلی هیجان داشت در آخر هم نقاشی کشیدن که تابلوهای نقاشیشون و برای فروش گذاشتن

آخرای نمایش فیلا شما خیلی غر زدی و من بردمت بیرون بابا با فیلا عکس انداخت ولی ما نبودیم که عکس بندازیم

وااااااااایییییییییی اینا واقعین ما که جرات نکردیم بهشون نزدیک شیم

این اولین باریه که دخترم پشت فرمون نشسته

شهر پاتایا که به نظر ما خیلی از شهر بانکوک بهتر بود . مثل شمال و کیش خودمون ساحلی بود و تمیز تر و شیک تر . تو پاتایا بیشتر به مرکز خریدای مختلف رفتیم و هر شب خیابون خیلی بزرگ و خیلی خیلی معروف Walking street

 

دخترم آماده شده بره استخر هتل آب بازی

 

با ذوق و جدیت تو آب دست و پا میزدی .

عکسی از نیایش افراد

 

نمایی از بودای بزرگ بقیه اش بدون شرح

اولین باری که عشقم در اثر تحمل گرمای زیاد یه بستنی اونم کامل خورد

تاکسی های مخصوص شهر پاتایا هم وانت های سرمه ای رنگ بود که وسط سقفش زنگ داشت برای اطلاع دادن به راننده و پیاده شدن . درینا اینجا خیلی گرمشه و اصلاً خوشحال نیست

 از اینکه بعد از یه هقته قرار بود به کشور خودمون برگردیم مثل موقع رفتن که ذوق داشتیم ، خیلی خوشحال بودیم .روزی که داشتیم برمیگشتیم تو ایران خودمون روز مادر بود بابایی یه دفعه تو فرودگاه غیبش زد و من نگران دنبالش میگشتم که با یه هدیه ی خوشگل اومد از طرف دخترم .

تجربه سفر با یه کوچولوی هفت ماه و نیمه خیلی شیرین و دلچسب بود . محدودیت های خودشو داشت ، اما ما خیلی احساس رضایت میکردیم خدا رو شکر اصلاً مریض نشدی همه نگران بودن که به خاطر عوض شدن آب و هوا و گرما مریض بشی که به لطف خدا اتفاقی نیفتاد فقط یه لک قهوه ای رنگ روی مچ دستت افتاده بود که دکترت گفت چیزی نیشش زده که شامل یه ماده رنگی بوده بعد از یه مدت هم خود به خود برطرف شد . امیدوارم با بزرگتر شدنت اول از همه سلامت باشی بعد ما بتونیم شرایطی رو فراهم کنیم که از این مسافرتا بازم بریم .

چند تا عکس که میشد خودمو کات کنم میذارم :(

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

عمه الناز
19 بهمن 91 11:21
وااااای خیلی خوب بود کلی لذت بردم از این عکسها و کلی یاد کردم از این مسافرت واقعاً به یاد موندنی چقدر خوش گذشت چقدر انتخاب عکسهات خوب بود واقعاً ممنون که عکسهای منم گذاشتی راستی یه چیز و یادت رفته بنویسی اونم بخاطره اینکه عکس ازش نداشتین فقط کلـــی فیلم گرفتیم درینا خانم بدون اینکه بهش بگیم توی خیابون پاتایا یکدفعه شروع کرد رقصیدن محیط رو بچمون تاثیر گذاشته بود

آره راست میگی خیلی بامزه بود رقصیدنش انقدر از همه جا صدای آهنگ میومد حسابی روش تاثیر داشت

لیلا مامان پرنیا
19 بهمن 91 13:00
اگه ممکنه به من هم رمز رو بده شیما جون قلمت رو دوست دارم هرچه قدر هم طولانی باشه برای من یکی که لذت بخشه

لطف داری چشم حتماً
لیلا مامان پرنیا
19 بهمن 91 13:53
خیلی قشنگ بود شیما جون ممنون که بهم رمز دادی من که خیلی لذت بردم امیدوارم همیشه در کنار هم لحظه های شاد وخوبی رو تجربه کنید

ممنون دوست خوبم . برای شما هم همینطور برای پرنیای گل و مامان لیلای عزیز
آناهیتا مامانیه آرمیتا
19 بهمن 91 14:28
دوستم منم رمزلطفا


چشم
مامان سارا
19 بهمن 91 17:26
اگه امکانش هست به منم رمز؟؟

چشم فقط آدرستون و نداشتم که رمز و بذارم منتظرم
مامان بنیتا
20 بهمن 91 0:11
اگه ممکنه لطفا رمز به منم بدین

چشم ، حتماً
مامان سارا
21 بهمن 91 13:55
سلام (elenanaz.niniweblog.com)
مامان گیسوجون
21 بهمن 91 16:59
سلام عزیزم امیدوارم همیشه به گردش و شادی بری
دوست گلم این چه حرفیه خوشحال میشم اگه بتونم کمک کوچیکی کنم به نظر من بهداشت ببر دخمل نازت رو اما حتماً تاکید کن که واکسنش ایرانی باشه نه چینی نه هندی متاسفانه من نمی دونستم این مطلب رو
امیدوارم واکسنش سازگار باشه نگران نباش بسپار به خدا ببوس دختر نازت رو

از راهنماییت خیلی خیلی ممنونم دوست خوبم خیلی لطف کردی . امیدوارم گیسوی عزیز همیشه شاد و سلامت زیر سایه پدر و مادر باشه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
21 بهمن 91 17:10
سلام شیماجونم خوشحالم که زودجنبیدم وعکسهای خوشگلتودیدم ماشالا به این مامان نازومانکن امانشدکه نظربذارم گفتم بعدامیام ومیگم که بایدجای دیگه آپلودکنی نه اینجااونوقت مانعی نداره بذاری که دیدم بله حذف شده
واقعاعالی بودعزیزم معلومه که کلی بهتون خوش گذشته امیدوارم بازم ازاین سفراپیش بیادبراتون البته بادلار۴۰۰۰تومن بعیدمیدونم دیگه بشه جایی رفت
ماهم۳سال پیش قبل ازنی نی دارشدن بادوستامون زمینی رفتیم ارمنستان خیلی خیلی به یادموندنی شدبعدشم رفتیم ترکیه واستارا وخلاصه زمینی کلی مارکوپلو شده بودیم جوون بودیم دیگه خیلی حوصله داشتیم
عزیزم بابت واکسن کلی دلم خالی شد.. آره حسینی ام میزنه اما گذشته ازهزینه زیادی که میگیره همه میگن مراکزبهداشت چون سریع تموم میشه واکسنهاشون تازه تره ومطب مگه چندنفرمیان برای زدن واکسن ? ، البته این نظرمنه هاعزیزم بازم خودت میدونی ولی مراکزبهداشت به عقیده من بهتره .. به دلت هم بد راه نده مثل دفعه های قبل به خوبی میگذره ایشالا

ممنون عزیزم لطف داری دقیقابا این دلارا برای من که فکر کنم آرزو شد . عزیزم هنوز خیلی جوون و با انرژی هستین فقط مسئله اینجاس برای سفر زمینی و مارکوپولویی با وروجکایی مثل آرمیتا و درینا غیر ممکنه . امیدوارم همیشه سفرای خوب و راحت داشته باشین . ممنون که راهنمایی کردی مامان گیسو هم که تجربه تلخ رو داشته همینو گفته قربونت برم آرمیتای عزیزمو ببوس

رضوانه
21 بهمن 91 17:44
وااااااای کلی لذت بردم هم از دیدن درینا کوچولووووو هم از دیدن تایلند ایشالا ی روزی تموم دنیا رو سیاحت کنید و لباتون همیییییشه خندون باشه

ممنون عزیز دلم واقعاً از دعات تشکر میکنم

عطیه
21 بهمن 91 18:33
سلام.چه عکسای نازی.
وبتون خیلی قشنگه.از طریق وب آرمیتا جونی با وبتون آشنا شدم.با اجازه لینکتون میکنم.شمام اگه خواستین منو لینک کنید.
اگه دوس داشتید به منم رمز بدید.

عزیزم پست دیگه رمز نداره چه خوب که یه دوست جدید پیدا میکنم آدرستو ندارم برام بذار حتماً لینکت میکنم .
مامان بنیتا
21 بهمن 91 23:35
سلام واقعا خیلی زیبا بود خوشحالم که تونستم زود عکسا رو ببینم قبل از حذف شدن چه مامان خوشتیپ و زیبایی امیدوارم همیشه در کنار هم خوش باشین وبازم سفرای زیبا برید

ممنون عزیز دلم شما هم همینطور بنیتای عزیز و ببوس
زهرا(ثمره عشق مامان و بابا)
23 بهمن 91 6:11
عسلم عکسات خیلی خوشگل بودن ایشاالله همیشه به سفر و شادی

ممنون خاله مهربون شما هم همینطور
مامان مهبد كوچولو
23 بهمن 91 11:13
سلام عزيزم . چه خاطره ي شيرين و دلچسبي بود . اميدوارم كه هميشه شاد باشيد و دسته جمعي به اين سفرهاي خوب و خاطره انگيز بريد .من كه كلي از خوندنش لذت بردم . درينا هم چقدر نازنازي و خوش تيپ بود مخصوصا اونجا كه حاضر شده بود بره استخر هتل !

ممنون عزیزم برای شما هم همینطور . آره وروجک مایو پوشیده بره شنا برای مهبد جنتلمن

نرگس مامان باران
23 بهمن 91 18:02
خیلی زیبا بودن ایشالا همیشه سفرهای خوبی داشته باشین

ممنون عزیزم یه عالمه ... برای باران_ عسل_جیگر
مهتاب
24 بهمن 91 1:31
خیلیییییی جالب بود هم عکسها وهم توضیحات
خیلی عالی بود
امیدوارم همیشه شاد باشی

ممنون دوست خوبم مبینای عزیز و ببوس
سمانه مامان ستایش
24 بهمن 91 2:29
سلام شیماجون.سفرنامه تونو خوندم.خیلی لذت بردم از توضیحات مفصلت.چقد حیف شد که نتونستم عکسای خودتو ببینمدریناجون چقد بامزه و ناز بوده
امیدوارم بازهم ازین مسافرت های خاطره انگیز براتون پیش بیاد و لذت ببرید
درینای عزیزمو ببوس

ممنون دوست عزیزم برای شما هم همینطور امیدوارم سفرایی که دوست دارین برین . آره خیلی حیف شد خودمم دلم میخواست عکسای دو تاییمون باشه برای ستایش عزیزم و مامان گلش
مامان پریناز
24 بهمن 91 10:38
به به چه سفر خوبی....چه مامان زرنگی که نی نی کوشولو رو بردی.ایول
من خیلی دوست دارم برم تایلند ولی اسمش بد در رفته که برای کسانی که مثل من کمی محدودیت حجاب و ...دارند به درد نمیخوره.حقیقت داره به نظرت؟

لطف داری عزیزم ممنون که به ما سر زدی . راستش تایلند طبیعت فوق العاده ای داره باغ وحش ، شهربازی ، پارک آبی و یه عالمه تفریحات خاص داره که واقعاً هیچ جای دنیا نیست . فرهنگ و رفتار مردمش هم خیلی جالبه. اصلاً اونطوری که اسمش در رفته نیست در واقع هر کس میتونه به تفریحاتی که میخواد بپردازه اما در مورد حجاب فکر میکنم یک کم سخت باشه چون با توجه به اب و هوای استوایی خیلی شرجیه و گرمه مردمش همه با تاپ و شلوارکن کلا آدمای خیلی خیلی راحتین بعد هم تمام تفریحاتش جوریه که باید لباس راحت تنت باشه . برای منم خیلی جاها سخت بود . اونم با بچه . فکر کنم مالزی ، سنگاپور ، ترکیه برای کسایی که میخوان رعایت کنن راحت تر باشه دوستم
سارا
24 بهمن 91 15:04
آخییییییی چه دخمل خوشگلی هزار ماشالا، خدا حفظش کنه
همیشه به گردش و شادی

ممنون عزیزم
خاله سانازوخاله معصومه-
25 بهمن 91 3:40
سفرت خوش درینا جون و لبت همیشه خندون خوشگله ... آریسا خیلی خوشحاله که دوست نازی مثل تو داره عزیزم ...

مرسی خاله های مهربون منم منتظرم آریسا بزرگتر شه باهم یه عالمه بازی کنیم
مامان سارا
25 بهمن 91 19:02

____*##########*
__*##############
__################
_##################_________*####*
__##################_____*##########
__##################___*#############
___#################*_###############*
____#################################*
______###############################
_______#############################
________=##########################
__________########################
___________*#####################
____________*##################
_____________*###############
_______________#############
________________##########
________________=#######*
_________________######
__________________####
__________________###
___________________#
ولنتاین مبارک

خیلی خوشگل بود مرسی

نرگس مامان باران
26 بهمن 91 1:24
____*##########*
__*##############
__################
_##################_________*####*
__##################_____*##########
__##################___*#############
___#################*_###############*
____#################################*
______###############################
_______#############################
________=##########################
__________########################
___________*#####################
____________*##################
_____________*###############
_______________#############
________________##########
________________=#######*
_________________######
__________________####
__________________###
___________________#
ولنتاین مبارک

مرسی عزیزم ممنون باران جیگر و ببوس
آناهیتا مامانیه آرمیتا
26 بهمن 91 11:55
شیماجونم امیدوارم هرروزتون روزعشق باشه .ولنتاین مبارک♥

مرسی عزیزم برای شما هم همینطور
mamanebaran
30 بهمن 91 14:37
واي خدا جونم درينا ي نازنينمو ببين چه عروسكيييييييييييييييييييييييييييييييييي ، خوردنيه من ، شيما جون خودتم خيلي خيلي ناز افتادي ، يادش بخير تايلند واقعاً آدماي مهربوني داشت ، شيما جونم اين عكسي كه تو باغ وحش گرفتي مربوط به اين دو تا شانپانزه ها ، منم عكسشونو دارم البته اون روز خيلي خيلي دپرس بودن انقدر دلم براشون مي سوخت كه نگو ، اميدوارم هميشه شاد باشين و سلامت

چه جالب پس شما هم رفتین کی اونجا بودین دوست دارم عکساتونو ببینما
mamanebaran
1 اسفند 91 8:37
عزيز دلم ما دقيقاً سال 89 رفتيم قبل از تولد بارانم ، عكساش تو فيس بوك هست عزيزم

چه جالب پس کلی خوش گذشته ایشالا مسافرتای بعدی با باران عزیز و دوست داشتنی
الناز مامان بنیا
6 اسفند 91 14:37
خیلی خوب بود تایلند یکی از بهترین سفرهای زندکیم بود نمی دونم میشه با بنیا رفت یا نه ؟ کلی خوش کزشته نه ؟ دخترتون جیگره

یادم نبود شما مامان_ مارکوپولویی خوش به حالت که خیلی جا ها میری خیلی هیجان داره البته میدونم دوری هم خیلی سخته با بنیا خوشگلمم میتونی بری فقط غذا حتماً حتماً یه عالمه براش ببر میدونی که وگرنه بچه فقط باید مرغ KFC رو بخوره
hanieh
6 اسفند 91 16:09
به امید خوب شدن اوضاع و اینکه تا درینا بشه همسن الان ما یک عالمه عکس و خاطره های قشنگ از سفرهای مختلف داشته باشه و با دیدنشون کلی ذوق کنه

خدا از دهنت بشنوه همنیطور هم برای تو دختر دایی مهربون و دوست داشتنی من که مثل فرشته ها میمونی ;X:C
مادام بوفی
7 اسفند 91 16:33
سلام مامانی...............
حیف شد کلی اون عکسایی داره توپا رو نگاه میکنه جالب بود
ولی متاسفانه کیفیت همشون زیر حد صفر بود....
بینهایت قالبت جوادی میشد....

یه قالب محشر صورتی برات خواستم بزارم که فک کنم بشه نصیب بعدی....

عکساتو با کیفیت بالا باید دانلود کنی بفرستی...
اگه جز اینا نداری هیچ راهی نداره عزیزم...



مامان هانا
8 اسفند 91 0:03
آفرین به درنیا کوجولو و مامانش که خوبازش نگهداری کرده چون من همیشه فکر می کردم بچه ها توتابلند مریز میشوند

مرسی عزیزم که به ما سر زدی منم خیلی استرس داشتم اما خدا رو شکر خوب بود و خوش گذشت جای شما خالی