دلم می خواد همین الان بنویسم

دختر گلم الان که می خوام برات بنویسم صفحه سر رسیدی که جلوم بازه از قطره اشکام خیس شده، نه مامان غصه نخوری این اشک ناراحتی نیست . داشتم وبلاگ یکی از نی نی ها رو می خوندم مامانش خیلی قشنگ نوشته بود احساساتم جریحه دار شد ، دلم از روزهای دیگه بیشتر برات تنگ شد ،آخه منم از این لحظه ها زیاد دارم که نتونستم برات بنویسمشون یه عالمه حرف دل دارم برات که همیشه می ترسم بزرگ بشی از خوندنشون حوصله ات سر بره ، خب معلومه باید خودت مادر شی تا متوجه بشی حرفهای یه مادر که همه از عشق و علاقه می گه هیچوقت تمومی نداره . دختر گلم تصمیم جدی گرفتم که فوق لیسانس قبول شم درسته یک کم سخته اما ممکنه به خاطر شما می خوام قبول بشم . چه انگیزه ای بالاتر از این . می خوام هر کاری که می تونم برای بهتر و بهتر شدن آینده شما انجام بدم .بدون هیچ توقعی ، بدون هیچ چشم داشتی، فقط به خاطر دیدن لبخند رضایتت فقط به امید روزی که من و بابا خشایار از موفقیت هات لذت ببریم . وقتی برای تو از اخساسم می نویسم دلم برای مامان خودمم تنگ می شه یاد نگاه نگرانش که می افتم تازه می فهمم من خیلی عقبم . روزی نیست دخترم که من و بابا خشایار در مورد آینده شما صحبت نکنیم ، روزی نیست که به درگاه خدا برای سالم بودنت ،‌مهربون بودنت ،‌موفق بودنت ،‌خوشبخت بودنت و یه عالمه بودن های دیگه دعا نکنیم . دیشب اولین باری بود که سر سفره افظار بودی حسابی ریخت و پاش کردی ،‌ بابایی هم با عشق و علاقه همه جا رو مرتب کرد . همین الان یاد لپات افتادم ،‌قربونت برم عزیزم