دلیل بودنم.... و البته دلیل نوشتنم ....
دختر نازم .... یه چند وقتییه که تو همه وبلاگا میبینم که راجع به دلیل درست کردن وبلاگشون دارن مینویسن و بقیه رو به مسابقه دعوت میکنن . با این حال که دوستای زیادی داریم اما کسی یادش نبود از ما دعوت کنه منم خیلی روحیه رقابت و مسابقه ندارم مامان تنبلم دیگه.... اصلاً نمیدونم پایه و اساس این مسابقه چیه و از کجا شروع شده ....
حالا فقط و فقط برای تو میگم .... میدونم انقدر باهوش هستی که وقتی برای خودت خانومی شدی منو درک کنی و دلیل درست کردن وبلاگ رو خودت از نگاهم ، احساسم و تک تک لحظات عاشقانه ام متوجه بشی اما مینویسم بازم نه برای تو برای دل خودم تا موندگار بشه ..... میدونم روزی که من با خوندن صدباره اینها برای هزارمین بار ذوق میکنم تو لبخندی میزنی و میگی مامان مرسی ولی واقعاً چه حوصله ای داشتی ...... با توکل به خدای بزرگ که همیشه ازش میخوام در مراقبت از تو گناهان_ منو ندیده بگیره ، به امید اون روز ....
روزی دلم گرفت و اشکم سرازیر
همان روزی که دلتنگ بودم و دور و درگیر
ترسیدم و لرزیدم از آینده ای دور
که نه تو کودک میمانی و نه من جوون
از روزی که من میمانم ...مثل امروز تو
از روزی که تو میروی و درگیر میشوی..... مثل امروز من
لحظه ناب روییدنت، بالیدنت ....
نرم نرمک میگذشت و میگذشت و میگذشت ....
این حقیقت است یک حقیقت محض
که روزی تمامش ، برای من است
پس جاودانه ساختم ، گفتم و نوشتم ....
خندیدم و گریستم ....
هر روزم را
روزهای پر طراوت جوانی ام را
میگذرانم در این منزلگاه....
باشد که روزی محفل گرمی شود برای روزهای تنهاییم
برای روزهایی که به انتظار_ دیدن_ روی ماهت نشسته ام .....