درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

ما و بی خیالی آخر سال

1391/12/13 14:18
769 بازدید
اشتراک گذاری

روزای اسفند مثل برق و باد دارن میگذرن و من بعد از یه دلواپسی زودرس و نارس که از دو ماه پیش گریبانم و گرفته بود تصمیم گرفتم بیشتر از این خودمو پیر نکنم و یه ذره فقط یه ذره زندگی رو راحت تر دنبال کنم حالا بماند که این یه ذره راحتی این روزا داره دامنه اش بیشتر میشه اولش طی یه تصمیم قاطعانه اعلام کردم یعنی از جناب همسر درخواست کردم که امسال خونه نباشیم و بریم مسافرت بازم بماند که کلا با وروجکی مثل درینا خونه رو به بهشت هم ترجیح میدم .

بعدش با خودم گفتم خرده کاریهایی که مربوط به دکوراسیون خونه میشه رو میذارم بعد عید آیه که نازل نشده قبل از عید انجام بدم کسی هم که قرار نیست بیاد خونمون پس بهتره موکول شه به بعد از تعطیلات که هم هوا بهتره و هم روزا طولانی تر و البته مهم تر از همه بودجه سال جدید تصویب میشه و هزینه ها تامین .

بعد هم تصمیم گرفتم برای خونه تکونی عید به خودم فشار نیارم و هر شب یه کوچولو بعد از خوابیدن درینا کارامو انجام بدم اینجوری دیگه لازم نیست که بذارمش پیش کسی و خودم به شست و شو و رفت و روب بپردازم حالا این که اون شب کدوم شبه چیزیه که زیاد بهش فکر نمیکنم .

با همه این تفاسیر به این نتیجه رسیدم که دارم از بیکاری میمیرم و برای این که یه ذره خودمونو سرگرم کنم پیشنهاد کنسرتی که تبلیغشو دیده بودم و به خانواده همسر دادم که مقارن با تولد جاری هم بود و دیگه عالی میشد ..... حالا اشکالی نداشت که من به همه اعلام کردم کنسرت گروه رستاک میریم و اینترنتی بلیط خریدم و بعد فهمیدم کلی چشمام آلبالو و گیلاس چیده و یه گروهه دیگه بوده . جاری که  سورپریز شد و به نظر بقیه هم بد نبود و تجربه خوبی بود .

درینا هم حسابی دست زد و بین دو قطعه که همه سکوت میکردن تشویقش میگرفت و شروع میکرد به سخنرانی اونم بلند . ما تو قسمت بالکن تالار بودیم و اونجا تقریباً جمعیت کمی بود با این حال که همه تلاشمو کردم که برای کسی مزاحمت ایجاد نکنیم و تو این راه الناز هم مثل همیشه خیلی کمکم کرد اما موقعی که ما برای تایم استراحت وسط کنسرت رفته بودیم پایین شنیده بود خانوم و آقا بغل دستی مشغول غیبت پشت سر ما بودن که کنسرت جای بچه نیست . منم کاملاً با این نظریه موافقم اما نه به عنوان یه مادر که تمام هفته رو از دیدن فرشته اش محرومه و کوچولوش یه پنجشنبه جمعه میتونه کنارش باشه . به هر حال تایم اولو درینا حسابی تو راهروی پشتی دویید و تایم دوم هم از خستگی تو اون همه سر و صدا خوابید . منم در آخر از خانوم و آقای بغلی معذرت خواهی کردم که اذیت شدن و تو دلم آرزو کردم من یادش بمونم تا اگه روزی بچه دار شد و خواست بچه اش و ببره کنسرت یاد ما بیفته و با خیال راحت این کارو بکنه و از زندگی لذت ببره .

شب هم بعد از صرف شام از اونجایی که همسر هم مثل من احساس کسالت کرده بود و به نظرش ما خیلی آدمای بیکاری بودیم به دعوت دوستاش برنامه تئاتر 12تا 2 نصفه شب رو در نظر گرفته بود و من تکه ای که نه بهتره بگم همه قلبم و سپردم به الناز با یه دنیا خجالت که بخوابونتش و خودمون رفتیم دیگه روم نشد با خودم اونجا هم ببرمش . تئاتر طنز پر رقص و آوازی بود که تا خود 3 طول کشید و من در اوج لذت بردن رسماً جون دادم تا بیایم خونه . صبح هم با صدای مادر همسر که داشت همسرم و بلند بلند تو دلش سرزنش میکرد البته به حق که چرا با اون پاش 7 صبح رفته فوتبال بیدار شدم و چند دقیقه ای طول کشید تا یادم اومد شب رو خونه برادر شوهر موندیم و انگار قراره هفت شبانه روز تولد بگیریم . یه روز جدید و یه درینای شیطون تر و با یه عالمه کار_ تجربه نکرده . این بود که صبرم لبریز شد و علیرغم میل باطنیم یک کم عصبی شدم و با همسر تماس گرفتم و با چاشنی عصبانیت و اخم برگشتم خونه . همسر برای فروش ماشین رفت و ما هم دو تایی یه دو ساعتی خوابیدیم که من فقط بیشتر منگ شدم . بعد هم یه دست سرسری به خونه کشیدم و با خودم فکر کردم یعنی اون شبی که شروع کنم به تمیز کردن خونه کی قسمتم میشه ( همینجا از همه دوستان خواهش میکنم برای اینکه این توفیق نصیبم بشه دعا کنن و به امید روزی که بیام اینجا بنویسم خونه تکونی کردم )

بعد از ظهر همسر برگشت و به نتیجه دلخواه نرسیده بود و یک کم بی حوصله بود برای همین از دوستش دعوت کرد تا با خانومش و پسرش بیان تا حال و هوامون عوض شه . الحق که با شیطونی های پارسا و درینا و چنگ انداختن درینا برای گرفتن حقش و داد و بیداد پارسا و قهر کردنش حسابی شارژ شدیم و این شد که من بازم به تنهایی سریال دیدن آخر شب برای پیدا کردن یه ذره آرامش و خوردن یه استکان چای پناه بردم هر چند که ته دلم راضی نبود چون خونه رو تمیز نکردم و بی صبرانه منتظر یه خونه تمیز ، یه نم بارون بهاری یه گرمای مطبوع ، یه تعطیلی مستدام و یه شب زنده داری بی دغدغه هستم .......

 تو مسیر رفت درینا در حال نانای با عمه الناز 

دخترم داره از بالا به همه چیز نظارت میکنه

درینا شروع کرده به تکنو زدن

خانوم خانوما رو سپردم به همسر که غذا درست کنم اینا شده نتیجه اش

اینم درینا خانوم بعد از یه شیطونی اساسی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

مامان بنیتا
13 اسفند 91 16:57
ای خدا عاشقتم عروسک
خدا روشکر که بهتون خوش گذشته همیشه به گردش وتفریح
شیما جون من دعا میکنم زود بیای از تموم شدن خونه تکونیت بگی شما هم برا من دعا کن آخه منم مثل خودتم

میگن برای یکی دیگه دعا کنی زودتر بر آورده میشه موافقم امیدوارم شما هم به سلامتی کاراتو انجام بدی و یه سال خوب رو شروع کنید
لیلا مامان پرنیا
13 اسفند 91 20:08
دوستم همین الان برای رسیدن به یه خونه تمیز"یه بارون بهاری ویه دل سرشار از عشق برات دعا کردم همراه با یه آمین از ته دلببوس درینای گلم رو

وای مرسی چه قدر به دلم نشست خیلی دعای خوبی برام کردی یه عالمه برای پرنیای ناز و مامان گلش
وانیا
13 اسفند 91 21:36
ای جانم عزیزم خیلی شما ناناسی

مرسی عزیزم
آتيلا جون و مامان شيما
14 اسفند 91 9:26
سلام شيما جان و درينا كوچولو عزيزم...
ماماني انشاا... هميشه تو جشن و شادي...
ميبوسمتون خانومي....


مرسی عزیزم ممنون که به ما سر زدی آتیلای خوشگل و عزیزمو ببوس
عمه الناز
14 اسفند 91 10:46
یه روز بسیـــــــــــــــار خوب با هماهنگیه شیما جــــون
چه عکسهای باحالی خیلی بامزه بود مخصوصاً آخریه
ایشالا بالاخره خونه تکونی هم میکنی عجله نکن

اصلاً عجله ندارم خواهر فقط دو هفته فرصت دارم
مامان الینا
14 اسفند 91 12:07
این خانوم خوشگل خیلی نازه .اون قدر دوسش دارم که نگو

مرسی عزیزم امیدوارم دختر گلت به سلامتی به دنیا بیاد و یه جمعی رو شاد کنه
mamanebaran
14 اسفند 91 12:21
آفرين به اين خانواده هنرمند و يه عالمه اسپند براي اين خانواده زيبا و دوست داشتني آفرين به درينا گلم فداش بشم كه رفته كنسرت ، فداي اون لباي قشنگت ، آفرين به شيما جون كه همه رو سوپرايز كرده الهي فدات بشم كه انقدر نازي عزيزم ، واي شيما جونم اين شكار لحظه هاي خيلي خيلي قشنگ بود كلي لذت بردم ، از خدا مي خوام هميشه هميشه شاد و خوش و سلامت باشين ، راستي عزيزم منم دلم يه شب زنده داري بي دغدغه ميخواد با يه استكان چاي داغ
يك استكان چاي داغ مهمان مني ، ميان پنجره غبار گرفته دلت ، نوش بادتت اي دوست ، چاي رفاقت من هميشه تازه دم است

مرسی فاطمه جونم بعد از شنیدن صدای گرمت و خوندن کامنت قشنگت یه عالمه انرژی گرفتم برای کارام و رسیدن به عید و لحظه ی موعود
مامان آویسا
14 اسفند 91 16:01
آفرین دوستم همیشه شاد باش .بی خیالی اکثر اوقات جواب خوبی میده

موافقم حداقل جوون میمونم هر سال خودم جون دارم خونه تکونی کنم
مامان بابای الیسا
14 اسفند 91 16:12
دخملی شیطون بلا حسابی آتیش سوزوندیا شیما جون واقعا درکت میکنم آخه منم خیلی وقتها بخاطر کارم از الیسا دورم و تا یه جایی میخوام برم اول اونو حاظر میکنم تا یه کم دلم آروم شه که جز کارم همه جا کنارمه
نگاشون کن چیکار کردن با مبل عکس آخریت خیلی ناز شده نگاهشو خدا خداش

چه قدر خوب که درکم میکنی من اینجور وقتا دعا میکنم خدا زودتر بهشون یه نی نی ناز بده که ما رو درک کنن خیلی لطف داری الهام جون الیسا جونم که خیلی خانوم شده ببوس
مامان سونیا
14 اسفند 91 17:54
دعا میکنم که هم شما این فرضت رو پیدا کنی و خونه تکونی کنی هم من منم هنوز هیچ کاری نکردم اصلا وقت نمیشه خدا کمک هر دوتاییمون کنه بتونیم خونه تکونی کنیم

آره دوستم برای همدیگه دعا کنیم بهتر جواب میده
مانی محیا
16 اسفند 91 13:33
سلام عزیزم لطف کردی گلم. من ایمیلمو خصوصی براتون میذارم. از آشناییتون خوشبختم..

ممنون که به ما سر زدین برای محیا جونی
مامان مهبد كوچولو
16 اسفند 91 14:34
سلام شيماي نازنينم . اصلاً نگران كارهاي آخر سال نباش كه همه مثل خودتن و هيچ موقع تا يكي دو شب مونده به عيد اون شبه فرا نميرسه !!! قربون دريناي نازنينم بشم خوشكل خاله كه اينقدر بلا و شيطونه . راستي راجع به كنسرت هم نگران نباش بهترين كار رو كردي . من هم چند ماه پيش رفتم كنسرت و مهبد رو نبردم ولي به جاش اصلا بهم خوش نگذشت چون همه ي حواسم پيش مهبد بود و تصميم گرفتم از اين به بعد هر جا رفتم گل پسري رو ببرم . بعد هم مطمئن باش آينده اي نه چندان دور اون خانوم و آقا حال و هواي اون شب تو رو درك ميكنن . راستي تو چه جاري خوبي هستي كاش يه دونه از اين جاري ها هم گير من مي اومد

مرسی دوست عزیزم که همیشه همفکر و همدل خیلی خوبی هستی و من از کامنتات لذت میبرم دقیقاً منم دوست دارم همه جا ببرمش . مهبد عزیزم مرد شده ماشالا دیگه باید همه جا باهات بیاد . تو به من لطف داری من همچین جاری تعریفی ای هم نیستم برای مهبد گل و مامان مهدیه عزیز
مامان آروین-مریم
16 اسفند 91 16:03
سلام .....امیدوارم همیشه به شادی و خوشی باشین ....... همیشه فکر میکردم فقط من هستم که برای سال نو کاری نمیکنم ........... اگه شما شروع کردین به من هم بگین شاید رو من هم تاثیر بزاره ..... به هر حال موفق باشی ......

باشه دوستم شروع کردم میگم شاید تاثیر داشته باشه آروین عزیزمو ببوس
nasema
16 اسفند 91 17:17
سلام به دوست عزیز برای داشتن تقویمی زیبا با تم مورد نظر خود و عکس های شما به ما مراجعه کنید با بهترین کیفیت و قیمت فقط 1000 تومان بهترین عیدی برای سال نو یه عیدی موندگار و کم هزینه پس زود بیاین

زهرا(ترنم عشق)
17 اسفند 91 2:13
قربونت برم عسلم با قیافه ی هم شیطونت و هم معصومت
شیما جون ایشاالله همیشه به گردش و شادی

ممنون دوست خوبم لطف داری برای شما هم همینطور
الناز مامان بنیا
17 اسفند 91 11:27
چه مامان و دختر خوشکلییییییییی

وااااایییی دوستم خیلی بهمون لطف داری
رضوانه
18 اسفند 91 19:50
ای جون قربون اون تکنو زدنت درینا عسل


مرجان مامان آران
20 اسفند 91 13:56
هزار ماشالا به درینا خوشگلمممممممممممممم با مامان خوشگلترشششششششششششششش
من عکسای خوشگل خانوم میومدم میدیم همیشه
شاد باشید عزیزممممممممممم
خوشحال میشم تبادل لینک کنیم
من لینکتون کردم

مرسی عزیزم خیلللللللیییییی لطف داری به ما ممنون که به ما سر میزنی . حتماً لینکتون میکنم برای آران جون و مامان مرجان
الی مامان
20 اسفند 91 14:43
لبت خندان بماند . . . . گل همیشه بهار

ممنون مامان فندق جونم
مامان رويين
21 اسفند 91 14:47
انشاالله هميشه براي هم و در كنار هم خوش باشيد
هر كاري كه براي دلت ميكني بهش شك نكن ازش لذت ببر
اين خانم خوشگل رو هم ببوس:

ممنون عزیزم که به ما سر زدی
پگاه مامان آرتین
21 اسفند 91 17:16
درینا بلا شدی.مامانی ایشالا زودبه خواسته هات برسی اما چندسالی بایدصبرکنی تا این وروجکا بزرگ بشن

آره میدونم بزرگ هم که میشن دلمون واسه این روزاشون تنگ میشه خلاصه دنیایی داریم واسه خودمون
آناهیتا مامانیه آرمیتا
22 اسفند 91 5:06
همیشه به شادی دوستم چه کارخوبی کردی شیماجون این چیزاخیلی تنوع خوبیه . درینا عسلم چقدرخانوم نشسته پیش بابامامانش که اینهمه به هم میان
منم هنوز امروزوفردامیکنم برای ادامه خونه تکونی حالا وسواسم شدم ول کن نیستم
خوشحالم که گفتی میخوای زندگی رو راحت تردنبال کنی اینطوری اتفاقات خوب هم راحت تردنبالت میکنن عزیزم
امیدوارم خواسته های به ظاهرتکراری اما درواقع مهم و لذت بخش هرچه زودتر بهت آرامش وشادی بیشتربده شیماجونم..
که میدونم شب زنده داری به نیت خلوت کردن باخودت چقدرلازم و باارزشه

دوستم میدونی که اون تیکه خانوم نشستنش نمادینه اگر یه ثانیه دیر جنبیده بودم موبایل عمه اشو از بالا پرت کرده بود تو سر یکی
خودمم از این تصمیم خودم خیلی مشعوفم . خواسته های به ظاهر تکراری تو هجوم یه عالمه کار روزانه شدن آرزو . شاید باورت نشه اما علاوه بر اونا دلم یه درد و دل حسابی با یه دوست خوب میخواد بی دغدغه
سارا مامانی شیدا
22 اسفند 91 9:13
سلام خانمی هزار ماشاالله دختر ناز و خوشگلی دارید خدا حفظش کنه ایشالا همیشه شاد و خوشحال باشید من و دخملم شیدا خوشحال میشیم که به وبلاگ ما سر بزنید با اجازه لینکتون میکنیم شماهم اگه دوست داشتید لینکمون کنید تا بیشتر با هم در ارتباط باشیم

شما خیلی لطف داری منم حتماً لینکتون میکنم یه عالمه برای شیدا جونم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
23 اسفند 91 2:05
عزیزم بفرماییدپچ پچ

چشم
مرجان مامان آران
26 اسفند 91 2:18
من عاشققققققققق درینا خوشگلم شدم
مامان خوشگلللللللللل مهربونننننن زود زود عکس بزار دیگههه

چشم مرجان جونم حتماً آران جیگرمو ببوس
آناهیتا مامانیه آرمیتا
26 اسفند 91 10:46
برای دریناگلم
برای مامانی ِگلش

مرسی دوستم که بدون پست هم به یادمونی
صفورا مامان آوا
26 اسفند 91 12:38
خاله به فدای تکنو زدنت و شیطونیااااات

خدا نکنه خاله آوا جونو ببوس