روزانه های ما و درینای خوشگلمون

خوشگل مامان دارم یواش یواش خاطره های وبلاگت رو زیاد می کنم ،‌شاید باورت نشه ولی از صبح که میام سرکار همش به فکرتم خیلی سعی می کنم فکرم رو معطوف به مسائل کاری کنم تمام تلاشم رو می کنم تا تمرکز کافی رو داشته باشم اما با یه لذت وصف نشدنی در همه حال صورت قشنگت می آد جلوی چشمام و من سرمست از داشتن عزیزی مثل تو با انرژی بیشتر مشغول به کار می شم و بیشتر و بیشتر به آینده فکر می کنم در طی روز هم با بابایی صحبت می کنم و بهش تاکید می کنم که بعداز ظهر زود بیاد دنبالم تا بتونیم زودتر ببینیمت بعد هم شما رو از مامان بزرگ مهربونت تحویل می گیریم و می ریم خونه .بابایی تلویزیون می بینه و هر دو سعی می کنیم باهات بازی کنیم شام می خوریم و وقتی که خسته می شی می برمت حموم یک کم هم آب بازی می کنی و بعد به بابایی شب به خیر می گیم و می ریم برای یه خواب شیرین تو تخت خودت و البته تو اتاق خودت . بعضی شب ها شیطونی می کنی و هر چی می خوام بخوابونمت بلند می شی می شینی بعد هم به من نگاه می کنی و یه جیع به عنوان اعتراض می کشی منم کلی باهات کلنجار می رم تا بالاخره خسته می شی و می خوابی بعضی شبها هم زود می خوابی اون وقت من مطمئن می شم که تو روز انقدر شیطونی کردی که حسابی خسته شدی ولی در کل خدا رو شکر دختر آرومی هستی که شیطنت های بی صدا و کنجکاوانه داری . بعد از اینکه شما می خوابی من شروع می کنم به شستن ظرفها و آماده کردن غذای فردا شب . این تقریباً برنامه روزانه است اما خب بعضی روزها هم فرق داره مثلاً بعضی وقتا می ریم خونه مامان بزرگا ، بعضی وقتا می ریم خرید و دیرتر برمی گردیم و بعضی وقتا هم بابایی می ره تمرین فوتبال . خلاصه خدا رو شکر مامان جان روزگار خوبی داریم و از زندگی در کنار شما حسابی خوشحالیم و همیشه از خدای بزرگ می خوایم کمکمون کنه .