درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

سفرهای درینا خانوم - سفر دوم ( شش ماهگی )

1391/5/11 14:24
448 بازدید
اشتراک گذاری

بهارسال ٩١ با یه رنگ و بوی جدید اومده بود تو خونه ما چون  زودتر از اومدن بهار خدواند یه گل زیبا رو بهمون هدیه کرده بود . با نغمه پرنده ها ما هم سرمست بودیم و با طراوات سبزه ها شاداب ، زمین دل ما زودتر از گرمای خورشید ، با نگاه معصومانه درینا ، این گوهر با ارزش گرم شده بود . جوانه های وجودمون  سبز شده بود ، ما زودتر از همه آدما به استقبال قدمهای نرم بهار زندگیمون رفته بودیم .

عظر گل  زودتر از همه در مشام ما پیچید و بر روح و جانمون نشست . خدا رو شاکریم به خاطر این همه زیبایی ، لطف و مهربانی . آوای دلنشینی که از پاکی آب می گفت ، تو زندگیمون روان شد . لطف خدا در حقمون تموم شد ، دستامون شش ماهی بود که نگهدارنده بزرگترین رحمت الهی بود  .

درینای قشنگم با هزار ذوق و شوق برات لباس عید خریدیم و با غرورو افتخار برای دید و بازدید به منزل اقوام رفتیم . همه جا مورد توجه بودی و دیگه کسی به ما کار نداشت و همه می گفتن درینا . تصمیم داشتیم به خاطر شلوغی جاده ها هیچ مسافرتی نریم ولی روز 11 فروردین یه مسافرت یک روزه به شمال کشور پیش اومد تمام مسیر رو خواب بودی و اصلاً مشکلی نداشتیم فقط شب اونجا یک کم بدخواب شده بودی البته من تخت کوچیکت که قابل حمل بود رو با خودم برده بودم که خدایی نکرده رو زمین اذیت نشی . روز بعدش حسابی بهت خوش گذشت . کنار دریا رفتیم و برای اولین بار دریای شمال رو دیدی ، باد خنکی از سمت دریا به صورتت می زد که خیلی خوشحالت می کرد . بعد از ظهرش هم برای صاحبخانه چند تا مهمون  اومد که یکیشون یه دختر داشت به اسم طناز و یکیشون یه پسر داشت به اسم باربد تو خیلی خوشحال شده بودی . اون روز فهمیدیم چه قدر بچه ها رو دوست داری و دلت می خواد باهاشون ارتباط برقرار کنی .عزیزم سفر یکروزمون با این حال که کوتاه بود ولی خوش گذشت و خاطره خوبی شد و برای اینکه به ترافیک جاده برخورد نکنیم ساعت 3 نصفه شب از فریدونکنار راه افتادیم و حدود ساعت 30/6 رسیدیم خونه 4-3 ساعت استراحت کردیم و با این حال که بابایی خیلی خسته بود اما از خود گذشتگی کرد و به خاطر من و شما قبول کرد که ظهر روز سیزده بدر خودمون رو به بقیه  تو جنگل شیان  برسونیم که خاطراتشو تو پست های بعدی برات می نویسم . عزیز دلم امیدوارم همیشه مثل بهار شاداب و سرزنده باشی . عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)