دوستی های خوب من و دخترم
نمیدونم کدوم لذت بخش تره از سر به ته یا از ته به سر مثلاً این که یه دوست صمیمی داشته باشی که خیلی ساله میشناسیش بعد هر دوتون مامان دو تا فرشته بشین یا این که دو تا فرشته بیان بعد مامان فرشته ها با هم دوست صمیمی بشن.
من که اینروزا دارم لذت دومی رو خیلی خوب احساس میکنم و خیلی مسرورم . ضمن این که تجربه ثابت کرده در بیشتر موارد اون دو تا دوست صمیمی قدیمی با ازدواج و بچه دار شدن و .... درگیر زندگی های شخصی شون میشن و دیگه وقتی برای هم ندارن اما دو تا دوست تازه نفسی که فرشته کوچولوهاشون شده دلیل مشترکی برای یه دوستی ، وسط همه دغدغه ها و مشغله های روزمره یه جایی باز میکنن برای دیدار با همدیگه .....
بله ما این روزا به این وبلاگ و قرارای وبلاگیمون خیلی میبالیم به هر کی هم که بچه داره میرسیم با افتخار میگم شما هم وبلاگ دارین ؟ ا_ ندارین حتماً درست کنین ..... همشم تو صحبتامون از دوستامون و نی نی هاشون یاد میکنیم طوری که همه خانواده به طور کامل دوستامون و میشناسن .
و بالاخره بعد از این همه مقدمه باید بگم که ما درست وسط گرمای تابستان از نعمت یه باران بهاری بهره مند شدیم و خودش و مامان و بابای مهربونش و از نزدیک دیدیم و هنوز بعد از گذشت ده روز با مرور خاطرش خودمون با خودمون لبخند میزنیم .....
باران عزیزم با اون چشمای ناز و معصومش و با خاله خاله گفتنش حسابی دلمو برد از مامان فاطمه و بابا منصورش خیلی تشکر میکنم که وقت گذاشتن و هفته گذشته به پارک آب و آتش اومدن بچه ها آب بازی کردن ، ذوق کردن و خندیدن ما هم پا به پای اونا لذت بردیم .
بعد هم اکیپ پدر و دختری رفتن سراغ سوار کاری و یه انرژی اساسی از بابا ها گرفتن
بستنی خوردن و دست به دست با هم قدم زدن و خیلی مسالمت آمیز با هم کنار اومدن .... درینا درخواست بغل خاله فاطمه رو میکرد انگار که سالهاس میشناستش باران عزیزم هم میدویدد دست من و میگرفت و میخواست که باهم راه بریم و چه قدر همشون مثل یه رویا لذت بخش بود .....
ساعت یازده شب از هم جدا شدیم در حالی که باباهای مهربون قرار فوتبالی فرداشون و فیکس کرده بودن و درینا با چشمای پر از خواب اصلاً دوست نداشت این اتفاق بیفته و پشت سرشون یه کوچولو گریه کرد و من که همش آرزو میکنم که این تجربه خوب دوباره تکرار بشه ....
اینم عکس باران نازمون
نکته : لطفاً به کد زیر عکس خیلی توجه کنید
خوشحالی ما به همین جا ختم نمیشه چند روز پیش یه باران دیگه رو دیدیم البته از نوع عشقش بله درست حدس زدید آرمیتا جون همون باران عشق خودمون بعد از یه بار کنسلی از طرف اینجانب مامان آناهیتای گل زحمت کشید و چند روز پیش اومدن دنیای نور .... آشنای دوست داشتنی ما .....نه تنها ما بلکه مربی های زمین بازی هم از دیدنشون خوشحال شدن .... آرمیتای نازم با اون چشما و لبای خوردنی همپایی شد برای شیطنت های درینا
وقتی دو تا وروجک پر انرژی کنار هم قرار میگیرن به نظرتون چه اتفاقی می افته ؟ هر کدوم از یه طرف دیوار راست و بالا میرن و مامانا دنبالشون..... هر چند زمان کوتاه بود اما مفید بود و من انگار نه دوست صمیمی جدید همون دوست صمیمی قدیمی رو دیدم ... با هم فواره تماشا کردن و چوب شور خوردن ..... آناهیتای عزیزم مثل همیشه پیشتاز و پر حوصله در عکاسی و تلاش ما برای شکار لحظه بوسیدن همدیگه که بی نتیجه بود ....
در آخر باز هم محبت کردن و ما رو رسوندن و چه حس خوبی بود که دو تا فرشته اون عقب با هم خوراکی و عروسک و .... رد و بدل میکردن و خوش بودن و البته خدا خیلی رحم کرد که مامان آناهیتا دید که درینا داره شیشه رو میده بالا آرمیتا هم سرش و برده بیرون و مونده اون وسط زمانش برای من خیلی کم بود اما قول دیدار مجدد گرفته شد که امیدوارم به زودی محقق بشه
(قابل توجه مامان آرمیتا که من چه قدددددررررررر حرفه ای عکس گرفتم تو هر کدوم یکی تاره )
پی نوشت : دوربین و جا گذاشته بودم نتونستم از باران و درینا عکس بندازم به محض این که عکسا به دستم برسه حتماً میذارم
آرزو نوشت : با خودم فکر میکنم اگر این دو تا قرارا ادغام بشه چی میشه اونوقت باید بگم من و اینهمه خوشبختی محاله محاله ....