درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

اون قدیما...

1392/4/25 12:15
1,720 بازدید
اشتراک گذاری

یادمه قدیما آشپزخونه ها دیوار داشت ، دیوارشم در داشت . واردش که میشدی کابینتا اغلب فلزی بود ، کشوها ریلی نبود که راحت باز و بسته شه یه فشار کوچیک لازم داشت........ حداقل....... یه تق و توقی داشت آدم میفهمید داره باز و بسته میشه ..... مهمتر از همه یخچال سبزا..... یا بعدها سفیدا....... یه قفل داشت که الان میفهمم چه تکنولوژیه مفیدی بود ..... حالا چی....... نه دری نه پیکری....... دخترکمون صاف سرشون میندازه میاد تو قلمرو حکومت من......   کشو و کابینت که دیگه عادیه و قابل گفتن نیست منم با روبان های قرمز بسته بودمشون تازه جذاب ترم شده بود براش

 مشکل من چیز دیگه ایه وروجک یه دستش و میگیره  به دستگیره در فر و اهرم میکنه و با دست دیگه در یخچال و محکم میکشه باز میکنه دیگه بقیه اش  و خودتون تصور کنید برای خودش بستنی بر میداره باز میکنه میخوره هر چند خیلی بامزه دستشو میگیره زیرش که نریزه ولی خب مبل و فرشم بی نصیب نمیذاره . سبد میوه رو بر میداره میچینه رو زمین. عاشق خرماس چند تا پشت هم میخوره ماشالا

چند روز پیش تخم مرغ طبقه پایین بود دیدم بدجوری هدف قرارشون داده .ظرف رب گوجه فرنگی رو بر میداره درش و باز میکنه با ملچ مولوچ میخوره . سس ها که دیگه نگو میگیره بغلش انگار عروسکن .

خلاصه که انقدر دلم به این یخچال یه بار موتور سوخته ی تحریم شده ی با نوسان دلار بالا پایین رفته ..... سوخت که لازم دیدم یه پست بذارم محض شرمندگی

 پی نوشت 1 مخصوص درینا : یعنی اگر این مورد وروجک بازی رو تو وبلاگت یادگاری نمیذاشتم بدجوری رو دلم میموند

میریم سراغ یه تعداد عکس با شرح و بدون شرح

تصاویری از گردش های دخترک ، همون قهرمان همیشگی قصه زندگی ما

یه روز خوب که قول عکساشو داده بودم ..... مامانا با دخترا

باران نازم با ذوقش برای دیدن آب

بدون شرح

سوارکارای حرفه ای

دقت دارین که درینا تو هیچ عکسی به دوربین نگاه نمیکنه عصبانی

دهکده آبی پارس ..... چه داستانی داشتیم اونروز خودش نیازمند یه پست جداگانه اس . چون مسائل امنیتی بدجوری رعایت میشد اصلاً امکان بردن دوربین به داخل نبود از صبح تا 7 شب اونجا بودیم و دخترک پا به پای ما آب بازی کرد و لذت برد ( درگوشی : یه دوساعتی در خدمت درینا خانوم بودم و نا امید شدم از بازی کردن و داشتم خودمو قانع میکردم که من یه فرشته دارم که باید با دلش بالا پایین برم و دل خودم و ضعف رفتنش واسه سرسره آبی رو بی خیال که عمه الناز ، فرشته همیشگی به دادم رسید و به اصرارش منم از هیجانات بی نصیب نموندم . خخخخخیییییییللللللللیییییی خوش گذشت )

درینا خانوم با شماام مامان جان منو ببین .....

بعللهههههه

چهارشنبه قرار وبلاگیمون

چش چش اببببوووو

پنجشنبه شب افطار خونه مادرجون بودیم ساعت 1 نصفه شب راه افتادیم به سمت شمال 4 صبح رسیدیم اینجاام یه فروشگاه تو شماله لباسا و کلاه خوشگل موشگلم سلیقه مامان سوسنه

درینای گرسنه و خواب آلو و بداخلاقکلافه

شهربازی امیر دو شب پیش

 میگفتم چی سوار شدی ؟ میگفتی اسب

شهربازی با امیر علی چی میشه بغل

 

همه زندگیم فدای این خندیدنت

قربونت برم که از هر بازی ای میخواستیم جدا شیم قبول میکردی .....

عزیز دلمی که به بدو بدو با امیر علی تو یه محوطه باز قانع بودی و از ته دل میخندیدیقلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

عمه الناز درینا
25 تیر 92 13:32
آخ جونمی از کدومش بگم؟ از وروجک بازیهات توی آشپزخونه خب آفرین دختر باهوش همه اینها برمیگرده به هوشت
قربونت برم که اونطوری حرفه ای اسب سواری میکنی و خیلی قشنگ دست دوستت رو گرفتی با هم راه میرید
پارک آبی که رفتیم نمی دونم چرا میترسیدی با اینکه جلیغه تنت بود ما از تو بغلمون ولت کنیم
به مامان شیما گفتم شمارو نیاره که اذیت نشی ولی شما نه تنها اذیت نشدی بلکه پا به پای ما بازی و شادی کردی (کلی هم نوشابه و ساندویچ تنها تنها خوردی نذاشتی مامانت هیچی بخوره ) خلاصه کلی با هم خوش گذروندیم
با شما خرید رفتن هم عالمی داره 3 ساعتی که به لطف عمو و زن عمو توی ایران کتان نور بودیم کلـــــــی چرخ بازی کردیم و در آخر تحویل بابا خشایار و مامان داده شدی تازه اونجا هرکی از بغلت رد میشد لپت رو میکشید آخه لباسهات خیلی بهت میومد و ناز شده بودی
شهربازی هم که کلی با امیر علی بازی کردی البته بیشتر امیر علی بازی میکرد شما کیف میکردی
عاشقـــــــــــــــتتتتــــــــــــــــــــمممممـــــــــــــــــــــــــــم

واقعاً ازت ممنونم که تو پارک آبی کلی کمک کردی و بچه ها رو شهربازی بردی و تو فروشگاه با درینا بودی تا من با خیال راحت خرید کنم خوش به حال درینا و امیر علی با این عمه مهربونی که دارن

لیلا مامان پرنیا
25 تیر 92 14:38
سلام شیما جون من که ذوق مرگ شدم دیدم پست گذاشتی خیلی فعال شدیا دوستم
چرا دهکده آبی اومدید به ما نگفتید تنها جایی که به ما نزدیکه
بی صبرانه منتظر یه قرار وبلاگی توپ تو دهکده آبی پارس هستم
مثل همیشه کلی لذت بردم از دیدن قند عسلم وکلی از دور می چلونمش
در مورد در یخچال نگو که بدجوری باهات همدردم

مرسی دوستم از تشویقت
راست میگی حواسم نبود وگرنه حتماً خبرت میکردم حالا قراره بریم اینبار حتماً خبر میدیم که همدیگر و ببینیم
راست میگی لیلا جون کلاً ناامید شدم فکر میکردم بزرگتر بشه دست از این شیطنتا بر میداره یه عالمه برای پرنیا قرتی و مامان گلش
مرمر
25 تیر 92 21:54
اخ خندش چه قشنگه الان دلم خواست یه بوس گنده کنم این وروجکو

مرسی عزیزم که انقدر لطف و محبت داری
mamanebaran
26 تیر 92 8:22
ای جانمممممممممممممممممممم به اون قدیما ، ای جانمممم به یخچالای سبز که بعد سفیده جا شو گرفت ، ای جانممممممممممممم به اون قفل یخچال که تکنولوژی امروز از اون بی بهره مونده ، ای جانممم به درینای خوشگلمممم که برای خودش بستنی از یخچال بر میداره ،
ای جانممم به اون روز زیبا ، ای جانم به تک تکه لحظه های دوستیموووووون ، ای جانمممم به این عکس چهار نفره که کلی برام خاطره ساز شد ، ای جانممم به ببل گفتن درینا که بارانم ازش یادگرفته و تند تند می گه مامان دینا ببل کن الهی قربونت برم رفته بودی پارک آبی ، الهی که همیشه هر جا که هستی بهت خوش بگذره مهربونمممم ، دست مامان سوسن مهروبون درد نکنه با این لباسای خوشگل و کلاه خوشگلتره به قول بارانم مامان خیلی حوشله هاااااااااا
الهی خاله فدای تمام خنده هات که انقدر پاک و خالصانه می خندی بخند عزیزم همیشه بخند به امید روزای طلاییی برای هممون

قربون دوست با احساس و خیلی خیلی مهربونم خیلی روز خوبی بود همیشه یادآوری خاطرش برام دوست داشتنی و عزیزه و امیدوارم تکرار بشه . ای جانم که باران جونم ببل گفتن یاد گرفته میبینم کارت دراومده دوستم این وروجکا بدجوری از همدیگه الگو برداری میکنن ممنون خاله مهربون درینا که براش آرزوی خنده داری منم همین آرزو رو همیشه و همیشه برای باران نازم دارم

مامان ديانا
26 تیر 92 8:35
چه ناز خنديدي با اون لباي خوشمرت

ممنون عزیزم برای دیانای عزیز
آناهیتا مامانیه آرمیتا
26 تیر 92 13:43
ازعکسهاخیلی لذت بردم شیماجون مخصوصاعکسی که باران جون ودریناجون دست تودست دارن میرن طرف آب عکس ماماناکه نگوووو
قربونشون سوارکارای ناز
پس یه شمالی هم رفتی دوستم همیشه به گردش وسفرکلاه دریناگلی خیلی بهش میاد خنده عکس آخرش هم دلموبردایشالا همیشه بخندی ازته ته دلت خوشگل خانوم

آنا عزیزم ممنون با دیدن کامنتات همیشه یه جور دیگه خوشحال میشم و از خوندن تک تک کلماتش لذت میبرم
یه شمالی هم خوب گفتی سر راه یه سری زدیم
ممنون از دعای خوبت مامان مهربون آرمیتای ناز
مریم مامان نیکان
26 تیر 92 14:42
سلام عزیزم حیف وبلاگ به این قشنگی کیفیت عکسهای دخملتون اینقدر پایینه بهتره دوربینتون رو عوض کنید


ممنون که سر زدید . صراحت نظرتون به اندازه چند ثانیه آزاردهنده اس .


ღ مونا مامان امیرسام ღ
27 تیر 92 3:17
سلام دوست خوبم.ممکنه به این ادرس برید و به ((امیرسام خرمی)) امتیاز 5 رو بدید
اگر قبلا به کس دیگه ای رای دادید بازهم میتونید رای بدید.
تا 8 مرداد هم وقت دارید.ممنون از وقتی که میذارید گلم.
خوشحال میشم اگر بعد از رای دادن خبرم کنی.


soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7

بله حتماً

صفورا مامان آوا
27 تیر 92 10:39
ای جاااااااااان چقدر باهوشه با اون باز کردن در یخچال
همیشه به گردش معلومه حسابی بهش خوش گذشته مارو هم بی نصیب نذارید بابا یه قرار بذارید بریم گردش با نی نیا
راستی چجووری بردیش دهکده آبی پارس؟؟؟؟ تو سایتش نوشته زیر 3 سال راه نمیده که!!!

ممنون دوستم که به ما سر زدی. شما که ماشالا خدا قوت با اینهمه گشت و گذار پر از نی نی واقعاً انرژی ای داری ستودنی قرار استخرمون خیلی خوب بود امیدوارم تکرار شه
بردمش چیزی نگفتن بچه های کوچولوتر از درینا هم بودن خیل جاتون خالی بود ایندفعه باهم
هلیا دخمل خوشگل
29 تیر 92 14:13
واااااااااااااای خدا به داد برسه من چطوری این شیطنتا و وروجک بازیای نی نی رو تحمل کنم ولییییییییییی خدایی باحاله درینا جونمو ببوس

وقتش که بشه تحمل نمیکنی با عشق و علاقه باهاشون زندگی میکنی ممنون عزیزم
مامان بنيتا
29 تیر 92 14:18
عكساتون خيلي زيبا بود با دوست نازش
اميدوارم هميشه خوش باشين با خنده هاي ناز درينا جونم

مرسی عزیزم برای شما هم همینطور
سمانه مامان ستایش
31 تیر 92 1:27
شیماجون حرف دل منو هم درباره آشپزخونه و شیطونی این وروجکا گفتی.یعنی هر دری رو که به روشون ببندی از یه در دیگه وارد میشن واسه شیطنت.
ای جوووونم درینا هم مثل ستایش صورت مظلوم و به ظاهر آرومی داره امــــــا پشت همین صورت آروم کلی شیطونی نهفته ست
عکسای درینا و باران خیلی قشنگ بودن.مخصوصا اونی که دست تو دست هم دارن میرن
خنده عکس آخر هم خیییلی شیرینهامیدوارم که همیشه لبش خندون باشه

پس ستایش جونمم حسابی وروجکه
ممنون دوست عزیزم برای ستایش عزیزم هم همینطور

مامان مهبد كوچولو
31 تیر 92 8:16
عزيززززززززززززززززم چه ناز شده ، ماشالله هزار ماشالله دست مامان سوسن درد نكنه خيلي دخترمون نازنازي شده . عكس هاتون خيلي زيبا بود زياد حرص تو دوربين نگاه نكردن درينا رو نخور كه فكر كنم بچه ها همشون اينطورين !!! عكس 4 تاييتون خيلي خوشگله ، ايشالله كه همه ي لحظه هاتون پر باشه از شادي و تفريح و پارك آبي و ..... دريناي عزيزم قربون اون خنده ي قشنگت كه اينقدر از ته دل داري ميخندي . راستي يه تشكر جانانه از عمه الناز مهربون كه همپاي هميشگي و همراه دوست داشتني همه ي لحظه هات شده . من كه دلم از اين عمه ها خواست همتون شاد و پر توان و پر انرژي باشيد .

ممنون دوست خوبم
البته بی علاقگی به عکس ژنتیکیه خودمم همینطوریم
ممنو عزیزم ایشالا شما هم بیاین با هم بریم
راستشو بخوای منم خیلی از این عمه ها برای خودم دلم یمخواد
مهبد عزیزمو ببوس
الناز مامان بنیا
31 تیر 92 15:33
یعنی عاشق دخترتممممم و خودت با نوشتار زیبات

فدات شم دوستم دل به دل یه عالمه راه داره
سارا مامانی شیدا
5 مرداد 92 8:59
ای جانم چقدر خوشگل و ناز و شیطون شده این عروسک خانم خدا حفظش کنه عکساتون خیلی قشنگه امیدوارم همیشه خوش باشید خوش به حالتون بازم قرار وبلاگی داشتید خوش بگذره راستی شما تهرانید؟[hل
بله عزیزم جای شما خالی بود