درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

خانواده ما....

1392/5/2 13:45
1,022 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه سرو صداشون کنجکاوم میکرد ، دلم میخواست بدونم به چی میخندن .... چند نفرن... چند تا دخترن ، چند تا پسر .....

تو دلم میگفتم خوش به حالشون چه قدر من تنهاام کاش آرش بزرگتر از من بود اونوقت شاید اونم با دوستاش میومد خونه  ، یا با هم میرفتیم بیرون و منم تو این جمعا قرار میگرفتم....کاش چند تا خواهر و برادر داشتم ..... .سکوت خونه ما در مقابل صدای خنده و شادی همسایه بغلی یه حس خاصی بهم میداد که باعث میشد به اتاقم و بالکن کوچکش و به آهنگایی از خواننده محبوبم پناه ببرم ... چه روزایی بود یه دختر 15 ، 16 ساله در آرزوی یه جمع صمیمی و بی غل و غش

حالا بعد از گذشت حدود 12 سال به لطف خدای همیشه خوبم رویاهای نوجوونیم به واقعیت تبدیل شدن  ...........دیشب وقتی داشتیم از مراسم بله برون اشکان برمیگشتیم ، احساس سبکی میکردم، و خوشحال و ذوق زده  از داشتن خانواده ای که روز به روز بزرگتر میشه .... ....خوشحال از اینکه وقتی دور هم جمع میشیم صدای خندمون تا چند تا خونه اونورتر میره .....  و  خوشحال تر از اینکه یه دختر معصوم و دوست داشتنی مهمون قلب مهربون_ برادر همسرم شده.

دیشب زحمت کشیده بودن و ما رو برای افطار دعوت کردن ، قطع شدن برق منطقه و سوال بامزه درینا که میگفت برقا رفته؟؟؟ !!!! به قول خشایار خاطره ای شد....... این که درینا تو تاریکی که چشم چشم و نمیدید ، ظرف زیتون و وسط سفره دید و خودش و حسابی کشید تا موفق شد یه دونه برداره یا اینکه وسط مراسم عکس انداختن .... میگه مامان میخوابه .....بایه(بالش) و در مقابل تعجب من خودش دست به کار میشه و کوسن مبل صاحبخانه رو بر میداره و تازه به منم اصرار میکنه که مامان بخواب ، هم برای من خاطره شد .....

 اینکه من خیلی شیک و مجلسی براش پیشبند یه بار مصرف گرفته بودم و دخترم و عروسکی فرض کرده بودم که میشینه و به تمهیدات من عمل میکنه و بعد از گذشت چند ثانیه پارش کرد و خودش میچرخید و از خودش پذیرایی میکرد و البته اصلاً لباسشم کثیف نکرد ، هم تجربه ی جالبی شد .

کاممون رو با شیرینی دستپخت تازه عروس شیرین تر کردیم ، واقعاً خوشمزه بود و و من باز برای اشکان خوشحال تر...... جای خشایارمون هم خالی بود چون یه 20 دقیقه ای حضور داشت و بعد به اجبار به میادین ورزشی مسابقات جام رمضان پیوست .... بعد هم برای جبران کم بودنش منه کارمند_ همیشه دارای کمبود خواب رو یک نصفه شب تو کل خیابونای تهران چرخوند تا بالاخره رضایت داد چیزی بخوریم و بگه حالا تعریف کن چه خبر .......

مادر همسر هم به گفته خودش دیگه شبها با خیال آسوده ای میخوابه چون پسر سی و سه ساله اش بالاخره داماد شد .......

جای محمدرضا هم خیلی خالی بود البته میدونیم که جای همگی ما تو ترکیه خیلی خالی ترهچشمک

پایکوبی نوشت : درسته که اونجا رومون نشد اما موقع برگشت حسابی از خجالت دلمون دراومدیم ، دست زدیم و درجا رقصیدیم و از قر و اداهای دخترک هم لذت بردیم .

 

امیر علی ، آرینا برادرزاده عروس خانوم ، آقای داماد و درینا

عمو آرش - خاله نسرین - امیر علی - من و درینا - مامان سوسن - عروس خانوم - آقای داماد - عمه الناز

با آرزوی پایداری جمع خوب خانوادگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان مهبد كوچولو
2 مرداد 92 14:40
به به به مباركه ايشالله عروسي عمه الناز .... ايشالله عروسي درينا رو اينجا برامون ثبت كني و خاطره هاش رو بنويسي . هميشه خوش و خرم و خوشحال و پر از صداي خنده باشيد راستي درينا با اين لباس هم خيلي ناز شده پرنسس كوچولو رو ببوسش .

ممنون دوست خوبم از دعای خیلی خیلی خوبت آره واقعاً ایشالا عروسی جفتشون چه کیفی میکنم مننننن خدا بخواد .
ممنون عزیز دلم که انقدر لطف داری
عمو محمد رضا
2 مرداد 92 18:08
مبارکا باشه به زودی زود منم داماد میشم

به به به سلامتی بله یه چیزایی شنیدیم امیدورم هر چی صلاحه همون بشه برات راستی دعوتیم دیگه اونجا ؟؟؟؟
هلیا دخمل خوشگل
2 مرداد 92 18:37
سلام شیما جون ممنون که به وبم اومدی امیدوارم که جمع خوانوادگی تون همیشه پایدار باشه و هر سال به تعدادشون افزوده بشه
درینا جون فدات بشم خاله دیگه واسه خودت خانمی شدیا

خدا نکنه عزیزم
خواهش میکنم ایشالا دخترت صحیح و سالم به دنیا بیاد
عمه ی آتنا
3 مرداد 92 10:17
امیدوارم همیشه به شادی دور هم جمع شین

ممنون عزیزم برای شما هم همینطور
رضوان
3 مرداد 92 11:21
سلاااااااااام به روی ماه مامان شیما ودرینای عزییییییییییییییزم

ایشالا خونواده دوست داشتنیتون همییشه شاد باشن
راستی مباااااااااااااااااااااااارک باشه ایشالا خوشبخت بشن .

ممنون عزیزم لطف کردی سر زدی
ایشالا قسمت شما
عمه الناز درینا
3 مرداد 92 12:19
خدارو شکر خدارو شکر شیما جونم که هم تو به آرزوت رسیدی هم من که همیشه حسرت داشتن یه خواهر توی دلم بود و الان نیست
درینا جونم باید بگم بنده هم عمه شما هستم هم خاله شما و خیلی خوشحالم که منو الناز صدا میکنی چون دیگه کسی نمیفهمه من ...
قربونت برم که به مامانت گفتم اوه اوه درینا اونجا شیطونی نکنه مامانتم گفت نه غریبی میکنه نمیشناستشون و شما هم خیلی غریبی کردی هااا
کم مونده بود کمد هاشونم بریزی بیرون یه وقت چیزی قایم
نکرده باشن

نه شوخی کردم شما خیلی خانوم بودی اونجا با کوچولویی که هم سن خودت بود مشغول عروسک بازی بودی
در ضمن منو مامان شیما این روزها خیلی خوشحالیم واسه عمو اشکان به قول خودت عمو اشان
ایشالا که خوشبخت بشن

الان من با اون جمله اولت مشکل دارم یعنی چی ؟؟؟؟ بالاخره هست یا نیست ؟؟؟؟ اگر هست منم یا عروس جدید ؟؟؟؟ خیلی زود پاسخگو باش لطفنننننن
آهان این شد..... الان خط دومو خوندم آخیش خیالم راحت شد پس اگر خاله درینایی یعنی خواهر منی یعنی منم خواهر توام دیگه مسئله حله ....اون قسمت ..... که منظورت اینه که نمیفهمن خاله ای یا عمه ای خیلیییی زیرکانه بود آفرین بچم انگار چندین ساله تو خونشون رفت و آمد داره نه خجالتی نه نیاز به یه زمان کوچولو برای آشنایی با محیط ....
ایشالا عروسی جفتتونو ببینم منننننن هم تو هم دریناامشب دیگه یه اسپند برای خودمون دود میکنم

لیلا مامان پرنیا
4 مرداد 92 14:10
وایییییییییییی شیما جون چقدر حس منو داشتی ...واقعا من هم تو سن 15 به بعد همیشه دلم می خواست مثل خانواده خالم که چند تا خواهر وبرادر بودن وهمیشه جمعشون پر از سرو صدا بود باشیم ولی ما هم یه خانواده چهار نفری بودیم که بعد از اومدن داداش کوچیکم یکم بهتر شد ولی الان با وجود پرنیا وخانواده همسری دیگه این احساس تنهایی رو ندارم ....ولی نوشته هات من رو برد به اون روزها
امیدوارم همیشه جمعتون شاد وبرقرار باشه

چه جالب من عاشق این حسای مشترکم ....خوبه شما بعد از چند سال سرگرم شدین . خوشحالم که الان جمعتون جمعه مخصوصاً با حضور گل سرسبدی مثل پرنیا . این دعای خوب و برای شما هم دارم عزیزم برای پرنیا و مامان گلش
مامان بنيتا
4 مرداد 92 17:02
اميدوارم جمع گرم وصميمي خانوادتون هميشه پا برجا باشه

ممنون دوستم همینطور برای شما
mamanebaran
5 مرداد 92 8:25
شیمای عزیزم خوشحالممم که اینروزا تک تکه آرزوهات به حقیقت پیوسته شده و چقدر قشنگنه نگاه کردن به رویایی که حالا دیگه خیال نیست رویا نیست بلکه واقعیت محضه ، به نظرم یکی از قشتگترین لحظات زندگی تداعی آرزوهاییی باشه که یه روز فقط رویا بود
برای این پست وبلاگت میخوام اینطوری بیام

عزیز دلم مبارک باشه این روزای قشنگ ، الهی که خوشبخت بشن و بهترین لحظاتشون کنار هم به بهترین خاطره های زندگیشون مبدل بشه ، فدای شکل خودتو و عروسکه نازت بشم که انقدر ماهید انشالله عروسی درینا جونم و مادرزن شدنه خودت

فدای اومدنت دوستم همینطوری بیا که خیلی خوبه ممنونم که لطف داری و دعای به این قشنگی میکنی راستش من خیلی از مادرزن شدن استقبال میکنم خشایار با پدرزن شدن و آقای داماد از الان مشکل داره ایشالا قسمت باران نازم بشه هر چند میدونم دردونه خانوم و به این راحتی ها به هیچکس نمیدی واقعاً حس خوبیه از ته دل گفتم این که کلمه مقدس خانواده هر روز پر بارتر و سنگینتر بشه میبوسمتون یه عالمه
سارا مامانی شیدا
5 مرداد 92 8:52
مبارکه
به سلامتی امیدوارم همیشه خونتون پر از شادی باشه و لباتون پر از خنده
درینا جونم خیلی خوشگل شده لباسش خیلی بهش میاد براش اسپند دود کنید لطفا

ممنون دوست عزیزم خیلی خیلی لطف داری
امیدوارم برای شمما هم همینطور باشه
پگاه
5 مرداد 92 12:53
مبارکه همیشه به عروسی و خوشی.گل دختری هم مثل همیشه خوشگل و بامزه است خیلی ببوسش بجای من.
خانمی خوب خانواده خودت رو پرجمعیت کن درینا هم خوشحال میشه

مرسی عزیزم ممنون که به ما سر زدی خیلی لطف داری
پگاه جونم شما دیگه چرا مادر همسر بنده خدا چهار پسر و یه دختر و زحمت کشیدن بزرگ کردن بچه هاشون میشن خواهر و برادر درینا به همین زیبایی
عمه الناز درینا
5 مرداد 92 14:48
مردم از خنده با این جوابت
وااای خوب شد زود خط دوم رو خوندی عزیــــــــــــــــــزم
در مورد درینا هم بچم حق داشت خب اونام خیلی خیلی خون گرم بودن در جریان هستی که...
در مورد دعا خیلی خیلی خیلی ممنــــون....
حتماً دود کن


میبینی الناز جونم اصلاً بچه بهش الهام شده بود اونا خیلی مهمون نوازن از لحظه ورود همینطوری باهاشون گرم گرفت
؟
6 مرداد 92 10:41
یک سوال داشتم:
اینجا وبلاگ شماست یا درینا؟
چرا همش از خاطرات خودتون می نویسین؟چرا از مدل یخچال و خونه زندگیتون می نویسید؟یکبار هم از پیشرفت ها و شیطنت های درینا بنویسید.
پسوند این سایت نی نی وبلاگه نه ...
مطمئناً فردایی این متن رو توی وبتون میذارید و چندین کامنت میاد که وای چه آدمایی..
اما این واقعیته باید درک کنید که این سایت برای کوچولوهامونه نه مامانا.

سلام دوست عزیز ممنون از این که خوندید و نظر گذاشتید. متاسفم که چنین برداشتی از نوشته هام داشتید چون اصلاً یه همچین قصدی وجود نداشته . به هر حال من فکر میکنم محل زندگی ، شرایط مالی و خیلی مسائل دیگه چه خوب و چه بد و چه مثل ما خیلی معمولی .... جزئی از هویت فرشته کوچولومه ....موفق باشید .

مامان سما طلا
8 مرداد 92 5:29
شلام ارزوی شلامتی و خوشبختی برا کل خانواده ما هم یه عقد در راه داریم با یه عروس کوچولوو به منم سری بزن دوست عزیز درینای نازت رو ببوس

ممنون که سر زدید حتماً با کمال میل
به سلامتی
مامان مليكا
9 مرداد 92 11:36
خاله قربونش بشه
دوست عزیز مليكا در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به وب دخترم بیاین ( آرشيو مطالب ) و لطف و مهربونی خودتونو از ما دریغ نکنید. كد 576 رو به 20008080200 پيامك كنيد . اگه قبلا از شماره خودتون راي دادين لطف كنيد از يه شماره ديگه برا دخترم بفرستيد . امروز كه نتايج رو ديدم رتبم خيلي پايين بود حقيقتش دلم خيلي شكسته . لطف كنيد به دخترم راي بدين و اگه ميشه به دوستان و آشناهاتون هم بگين به دخترم راي بدن كد 576 . ممنون كه دلم رو نشكستين

http://mehrabmanezendege.niniweblog.com/


خدا نکنه عزیزم
چرا دلت بشکنه یه رقابته فقط جهت سرگرمی و درآمدزایی با قدرت ادامه بده باید به فرشته کوچولو یاد بدی که رقابت برد و باختم داره و هیچوقت ناامید نشه . من به سهم خودم حتماً رای میدم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
9 مرداد 92 12:22
دوستم خیلی خوبه که ازشرایط و خانواده اتون راضی هستی و به خواسته ات که یه خانواده بزرگ بودرسیدی .آرزومیکنم این جمع صمیمیتون تاهمیشه سبزوپابرجاباشه وصدای خنده هاتون خونه همسایه ها رو پرکنه امیدوارم آقای عموخوشبخت بشن و درکنارهم روزهای خوشی روسپری کننقربون دریناجونم که انقدرشیطون بلاوشیرینه بااون پیراهن نازش

ممنون عزیزم از دعای خیلی خوبت منم امیدوارم برای همه جوونای دور و برمون همینطور باشه یه عالمه برای دوست
خوبم و فرشته کوچولوش
صفورا مامان آوا
9 مرداد 92 14:30
عزییییییییزم جمعتون جمع و دلتون شاد باشه همیشه
رمز خصوصی

ممنون دوستم مرسی برای شما هم همینطور
مامان بابای الیسا
10 مرداد 92 23:11
دوست عزیزم امیدوارم همیشه به شادی به جمعتون اضافه بشه حتی اون اضافه شدن میتونه یه نی نی دیگه باشه مگه نه ؟؟؟؟؟

مرسی عزیزم برای شما هم همینطور
الهام جونم اصلاً قصدم این نبود که اینطوری نتیجه گیری بشه ما رو همین یکی یه دونه شیطون بس برای الیسا جونم که خانومه و مامان گلش
مرجان مامان اران
13 مرداد 92 3:06
اخی عزیزم چقدر قشنگ نوشتییییی
خدارو شکر که شادیو لبت خندونه و راضی هستی عزیز دلم همیشه شاد باشی ایشالااا
جمع گرم خانوادگیتونم همیشه بر قرارو پایدارو شادددددددد

ممنون عزیزم خیلی لطف کردی به ما سر زدی
برای شما هم همینطور برای باران و آران
عسل
16 مرداد 92 6:26
تو چرا اینقد ناناسی دخمل خوشگل....به به...پس بهتون خوش گذشت....

شما لطف دارید خیلی ممنون
آناهیتا مامانیه آرمیتا
7 شهریور 92 13:23
تولدت پیشاپیش مبارک عزیزدلم

ممنون عزیزم