آرزو .....
بالاخره محقق شد ، آرزو های من ، آرزوهای دوست داشتنی ..... آرزوی بردن دخترک به پارک آب و آتش ، آرزوی تمیز کردن خانه به طور مداوم در یک روز تعطیل و حتی آرزوی گذاشتن یک پست جدید .
آرزوهای دست نیافتنی من ، چه قدر دور بودید و حالا در دستانم . سرعت گذران روزها ، تفریحات و خریدهای مرتبط با فرشته کوچولو خیلی خیلی بیشتر از سرعت انگشتان منه .
حتی سرعت بزرگ شدنش ، سرعت کارها و حرفهایی که ما رو حسابی متعجب میکنه .
تلفن که زنگ میزنه میگه کی بود ؟؟؟؟
کسی جایی میری میگه کجا می ای ؟؟؟؟
(از بس که من از بچگی به سریال پوآرو و خانم مارپل علاقه داشتم این شد نتیجه اش )
پدر مهربون درینا هنرهای بسیاری داره و بدون اغراق انسان توانمندیه و کلاً براش کار نشد نداره به همین دلیل از دور دستی بر آتش داره و به طور متوسط هفته ای یک بار مهمون دستپخت خوبشیم .
یه شب که تو آسانسور بودیم و حسابی خسته و داغون و من چار چشمی به خمیری که تو دستاش بود خیره شده بودم و داشتم با خودم فکر میکردم دقیقاً ساعت 10 شب براش چه برنامه ای داره ؟ مغزم قفل کرده بود که درینا به باباش میگه بابا پیتزاس ؟آیا غش کردن در این موقعیت بهترین کار نیست ؟
اون قضیه زمزمه کردن آهنگ و که گفته بودم هر روز داره جدی تر میشه یه خواننده هست به نام باران که جتماً شنیدین جدا از ریتم دلنشینش من فقط به خاطر اسمش ازش خوشم میاد . دو سه بار بیشتر همراه درینا به آهنگش گوش نکردیم . چند روز پیش تو خونه با خودش میخوند بیییییییااااااااااااا دووررررررییییی............ که ما با چشمای گرد نگاش کردیم و احتمالاً از ما که نه از اینکه بقیه اش و بلد نبود کلی خجالت کشید . بعد هم آقای پدر میگن دخترم اینا چیه میخونه متفرقه اس بیا بهت ابی ای حمیرایی چیزی یاد بدم .
درگوشی :با عذر خواهی از سرویس نی نی وبلاگ ، به خدا تقصیر من نیست علاقه وافر پدر و دختر به موسیقی باعث میشه من انقدر از این خواننده های غربی اسم ببرم .
پروژه از پوشک گرفتن کم کم داره استارت میخوره نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت . البته مامانم هی به من میگه شروع کن من خودمو میزنم به اون راه . طفلکی بچم به خاطر گرمای تابستون بعضی وقتا پاش عرق سوز میشه و اذیت میشه منم براش انواع کرم و پماد و پودر و میزنم حالا این وسط مامانم اصرار داره که منطقی براش توضیح بده که چون نگفته جیش داره و پوشکش و خیس کرده اینطوری شده و باید قبلش میگفت انگار درینا بچم برعکس متوجه شده چون میگه جیش دسشویی میسوزه
دخترک قرتیمون بدجوری عاشق لباسه با خریدن لباس جدید ذوقی میکنه بیا و ببین .
هنوز یه پست تولد به پدر مهربون خانواده بدهکارم درسته که تولد خودم یه دونه عکس نصفه نیمه گذاشتم و اونم مورد انتقاد شدید قرار گرفت و حسابی جنجال به پا کرد ، اما تولد همسر و دردونه یه چیز دیگه اس .....
راستی دو تا عنصر اساسی رو یاد گرفته و خیلی خوب و به موقع میگه بابا بخر ..... پول بده ....در خدمتیم دخترم .
یه نکته خیلی خیلی مهم و خوشحال کننده در مورد درینا که این روزا خیلی برام پر رنگ شده و از ته دل آرزو میکنم همینطوری بمونه اینه که درسته که خیلی با پشتکاره برای چیزی که میخواد خیلی تلاش میکنه اما اصلاً لجبازی نمیکنه . چند روز پیش برده بودیمش پارک و چرخ و فلک دید میگفت سوارشه سوارشه من و عمه الناز گفتیم دفعه بعد یه کوچولو غر زد و قبول کرد .
یه روز که رفتیم دنبالش مامانم بهش گفت با بابا کجا میری زود گفت پارک بابایی هم گفت حالا که دخترم دلش میخواد بره پارک میریم . رفتیم و کلی با بابایی بازی کرد یه آقای دست فروش بود که وسیله بازی کنار پارک میفروخت رفته نشسته روبروش میگه آآآآ این چند ؟ منم بهش گفتم بریم با بابا بیایم رفتیم و بازی کرد و موقع برگشتن فکر کردم یادش رفته ولی دیدم نه خیر .... دست باباشو گرفت برد اون سمتی یه اسباب بازی که مناسب سنش نبود (شمشیر بن تن ) برداشته بود پدرش توضیح داد که این نمیشه و یه دفعه دیگه برات اسباب بازی میخرم بغلش کرد و بهش گفتیم با پارک و بچه ها بای بای کن یکی دو باری گفت نه نه و بعدش قبول کرد منم اصلاً رو حرف آقای پدر حرفی نزدم و برای خرید چیز دیگه ای اصرار نکردم .
از اون اول که به دنیا اومده بود آقای پدر حساسیت خاصی داشت که من پیش کسی پوشکشو عوض نکنم هیچ وقت هم از این که بدون لباس بچرخه استقبال نکرد و بهش میگفت اونجوری نبینمت بدو لباس بپوش حالا خیلی خوشحالم که این قضیه رو به خوبی درک کرده و اگر لباس تنش نباشه با خنده میچسبه به من و تو بغلم یا پشتم قایم میشه و اصلاً دلش نمیخواد پدرش ببینتش .
تازگی ها یاد گرفته من و صدا میکنه شییمااا شیمایی وای قندی تو دلم آب میشه دلم میلرزه و میخوام گریه کنم اما چون دلم نمیخواد از شنیدن کلمه مامان محروم بشم جوابشو نمیدم بعد از چند بار که صدا کرد میگم جانم مامان . بگو مامان .
یادمه چند ماه پیش وقتی باران عزیزم دوست درینا به مامانش گفته بود عاشقتم کلی ذوق کردم و با خودم گفتم یعنی میشه درینا هم اینا رو بگه حالا وقتی محکم بوسش میکنم میگه عش منی ( عشق منی )
یکی از دفعاتی که درینا داره به اصرار به مامانش کمک میکنه
به هر چیزی دست میزنه اصرار داره دستشو بشوره میگه دست دست بشورم
یه شب بابای درینا زودتر رفت خونه کلی برامون تدارک دیده بود
اینم گوشه ای از زحمتاش
وقتی درینا داره با خودش همراه با موسیقی ای که پخش میشه زمزمه میکنه
پارک آب و آتش و نگاه متعجب در ابتدا
وروجک یه بار دیگه ام رفت و خودش و حسابی خیس کرد .
خدایا مثل همیشه شکرت بی صبرانه منتظر ماه رمضانم که یه ریکاوریه اساسی بشم . خودت کمک کن .