درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

شبهایی برای نخوابیدن

1392/5/22 9:58
914 بازدید
اشتراک گذاری

چه زود مستقل شدن را تمرین میکنی شیرین_ جانم

چه زود بزرگ شدنت را به رخم میکشی مادر

مگر همین چند وقت پیش نبود که برایت نوشتم : با صدای نفسهایت ، با گرمای حضورت ، شبم را

صبح میکنم

مگر همین چند روز پیش نبود که لجوجانه پافشاری کردم در قبال همه ی نصیحتهای روانشناسانه

نکند مثل همیشه حواست به حرفهای ما بوده . نکند شنیده ای و فکر کرده ای و تصمیم گرفته ای ؟ میدانم که از تو دردانه زیرک من اصلاً بعید نیست.

مگر نمیدانی اعتقادم تویی ، باید و نبایدم تویی و چه آزادم وقتی همه چیز بسته به توست.

چه زود انتخاب کردی فرزندم...

واقعیت تلخ و شیرینی است . اشک چشمانم به اندازه ی لبخند روی لبم گرم است .

من چه میدانستم که به این زودی بزرگ میشوی ، من چه میدانستم که به این زودی اطرافت را درک میکنی و موقعیتت را انتخاب میکنی کاش بیشتر در آغوش میگرفتمت ، کاش بیشتر می بوییدمت ....اصلاً تا صبح نمیخوابیدم که لحظه لحظه اش را در ذهنم بسپارم.

مگر نمیدانی که صبح تا شبم را از دیدن روی ماهت محرومم

این شبها دیگر رنگ و بوی گذشته را ندارد . از من اصرار و از تو انکار . برعکسیم نه ؟

وقتی زمان خوابت را خودت اعلام میکنی ، وقتی دست در دست هم به سمت اتاق میرویم در دلم غوغایی است با خودم میگویم کاش انتخاب نکند ، همین یکبار ..... کاش نگوید این تخت ... تخت_ من

میخواهی بگویی دیگر نیازی نیست ، یعنی هیچ راهی نیست ؟ میدانی کسی که نیازمند بود من بودم ؟

بعضی مواقع خودخواهانه به ذهنم میرسد که نیمه های شب بیارمت تا در آغوشم باشی تا از تو سیراب شوم

اما فکر میکنم که به انتخابت به دلخواهت و علاقه ات بی حرمتی کرده ام میدانم که صبح میفهمی جای شب قبل نیستی

من چاره ای ندارم باید بپذیرم و اینگونه درس زندگی تمرین کنم درس روزهایی که بزرگتر میشوی و به امید خدا انتخابهایت مهم تر .

شاید دورتر شوی و خیلی مستقل تر

من باید از امروزم که شبها جای خالی ات را نفس میکشم تمرین کنم .

من باید به تو  ، به انتخابت و به اعتقادت احترام بگذارم .

برایت مینویسم دخترم که بدانی شبها ، تا مدتها کنارت مینشینم دستانت را از لابه لای نرده های تختت لمس میکنم در حالی که سرت را در بالش فرو میبری میگویی قصه و به نیمه نرسیده خواب هزاران فرشته را میبینی

البته همیشه به همین سادگی هم برگزار نمیشود بیشتر مواقع پیچیده میشود ولی خاطره اش خیلی ساده میماند پاک و معصوم مثل تمام لحظه های حضورت .

خواستم فقط از تو بگویم باز هم به من گره خورد . چه کنم مادر بگذار اینجا که هستم به تو وصل بمانم .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

زهره مامانی مرسانا
23 مرداد 92 15:46


نرگس مامان باران قلنبه
23 مرداد 92 17:47
شیما جونم مثل همیشه نوشته هایت به دلم نشست
بووووووووووووس برای درینای ناااااازم

ممنون عزیزم شما هم مثل همیشه به من لطف داری باران نازمو ببوس
آناهیتا مامانیه آرمیتا
24 مرداد 92 2:37
چقدرقشنگ بوددوست جونم چقدرقشنگ گفتی ازاین انتخابهایی که دلمون روآشوب میکنه هم خوشحال میشیم و هم ناراحت .
خوبه که دریناجونم انقدرمستقل وعاقل درک میکنه و یه مرحله رو خودش باموفقیت پشت سرگذاشت این جدایی رو بایدازخیلی وقت پیش تجربه میکردی شیماجونم امامثل من تاامروزادامه داشته انگارمامادرهای خیلی حرف گوش کنی هستیم . امیدوارم همیشه دریناجون بهترینهاروانتخاب کنه .میبوسمتون

ممنون عزیزم خوشحالم که خوشت اومده آره واقعاً لحظات سختیه مثل همه انتخابهایی که قراره داشته باشن منم از ته دل آرزو میکنم هم آرمیتا هم درینا تو انتخاب های بزرگتر خیلی خوب تصمیم بگیرن .

تهمینه
24 مرداد 92 16:02
خاله قربونش بره چقدر بزرگ شده
مامانش از بیکاری زدم تو فاز خلق هنر !! ببین خوشت میاد ایا ؟؟
nininamadi.niniweblog.com

مرسی عزیزم سر میزنم حتماً
تهمینه
24 مرداد 92 22:03
شیما جون ادرس وبلاگ عروسک های نمدی رو اشتباه گذاشتم خانومی درستش اینه nininamadi.blogfa.com

مرسی ممنون
مامان جونی
25 مرداد 92 8:57
سلام.عزیزم چرا من شما رو لینک کردم شما لینکم نکردی!!!؟؟؟
بیا پیشمون

چشم حتماً میام پیشتون در اولین فرصت
رضوان
25 مرداد 92 13:00
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتممممممممممممممممممممممممم فرشته کوچولوو

ممنونم عزیزم رمز پستات و حتماً بهم بده
لیلا مامان پرنیا
25 مرداد 92 15:43
عزییییییییییییییییییییزم چه قشنگ واحساسی
قربون تو دختر مستقل وخانمم بشم امیدوارم همیشه لبخند گرم رو لباتون باشه شیما جون

خدا نکنه عزیزم من از الان در مقابل مستقلیش کم آوردم خدا به خیر کنه ممنون عزیزم برای شماهم همینطور
مامان مهبد كوچولو
26 مرداد 92 14:59
سلام عزيزم . مثل هميشه شيرين نوشتي و از خوندنت لذت بردم . من هم اين روزها تجربه ي شما رو دارم . آفرين به دريناي نازنين كه خودش دوست داشته استقلال داشته باشه و آفرين به تو مامان ِ پر احساس . عزيزم اميدوارم كه پيوندِ دلاتون هميشه برقرار باشه و توي زندگيتون هميشه شور و اشتياق موج بزنه حتي اگه تخت خوابهاتون از هم جدا ميشه ....ببوس گل دختر ناز و دوست داشتني و شيرين رو . دلم براتوون خيلي خيلي تنگ شده بود

پس با هم هم احساسیم دوست خوبم امیدوارم این مرحله برای شما هم به خوبی بگذره
منم خیلی دلتنگتونم و منتظر پست جدید بعد از مسافرت هستم
mamanebaran
27 مرداد 92 17:44
واقعاً گذروندنه این مرحله هم میشد گفت یکی از روزای سخت مادرانست چار که بعد از این همه عشق که عشق بوئیدن تنش لمس لبای قشنگش دستای حلقه شده کوچولوش دور گردنت همه اینا عشقن اما میدونم بالاخره باید یه روزی این اتفاق بیفته و مستقل شدن رو تجربه کنی کوچولوی نازنینم ، شیما جونم میدونم که دلت برای تمام این روزا تنگ میشه اما خوشحالم به خاطر اینکه درینای نازنینم انقدر معقولانه با این قضیه کنار اومده و مستل بودنه جدیدش رو به رخ کشیده خیلی خیلی خوشحالم

شوخی نوشت : البته این مستقل بودن برای شما هم بد نشدا

فاطمه جونم خیلی برای من جالبه خیلی دلم میخواد بدونم تو دلش چی میگذره این کوچولوی سرسخته من یعنی انقدر مغرور . وای که چه قدر اگر و مگر میاد تو ذهنم به هر حال شبی نیست که عادی بخوابم و به یادش نباشم یا تا صبح صد دفعه با هر تق و توقی بیدار نشم. امیدوارم باران عزیزم هم در همه زمینه های زندگی مثل مراحلی که تا حالا گذرونده موفق باشه شوخی نوشت هم بامزه بود خیلی
مامان ديانا
18 شهریور 92 14:11
عزيزم چه متن زيبااايي واقعاً لذت بردم...



مرسی عزیزم خوشحالم که خوشت اومده
زهرا
18 دی 92 20:02
سلام عزیزم ماشالله چه دختر نازی دارین امیدوارم همیشه سلامت وموفق باشه