حرف های به جا مانده - برگ دوم
.....دیگه کارم شده بود انتظار یک ماهه برای دیدنت . انتظاری که بعضی مواقع تا سر حد مرگ برام دلهره آور بود . انقدر بی آزار و آروم بودی که اگر شکم یک کم بر آمده ام رو نمی دیدم خودم هم باورم نمی شد چه برسه به بقیه . درست ١ خرداد سال ٩٠ بود که با بابایی رفتیم سونوگرافی سه بعدی ،جالبه بدونی که دوهفته قبلش دکتر خودم گفته بود به احتمال زیاد باید چشم انتظار یه پسر باشیم . آقای دکتر تا شروع کرد گفت دختره اونوقت بود که برق سه فاز من و بابایی پرید و همدیگر و نگاه کردیم که بابا سریع گفت آقای دکتر سالمه و وقتی جواب با اطمینان مثبت بود شادیمون کامل شد . انقدر خوشحال بودم که قابل توصیف نیست. حس مادرانه ام خیلی قوی کار کرده بود چون از دو ماهگی می دونستم دختری و وقتی که دکتر بهم گفت به احتمال زیاد پسری به همه می گفتم نمی دونم چرا دلم برای دخترم تنگ می شه . تا اواخر ماه هفتم خیلی ها فکر نمی کردن که من منتظر شماام وقتی می شنیدن تعجب می کردن . اما از ماه هشتم ورم دست و پای من خیلی زیاد شد جوری که قیافه ام کاملاً عوض شده بود و بابا و مامان فاطمه از دیدن ورم دست و پای من می ترسیدن دیگه کم کم به سختی راه می رفتم تو ماه نهم شبا از دلهره و تنگی نفس تا صبح نمی خوابیدم برای اینکه گذر روزها برام سخت نباشه هنوز به کارم ادامه می دادم و نیمه وقت سرکار می رفتم . ١٠ روز مونده به اومدنت دیگه نرفتم . وسایلت رو خریده بودیم و برای آماده کردنشون مامان فاطمه و بابا خیلی زحمت کشیدن . شب به دنیا اومدنت اصلاً نخوابیدم انتظار دیدن روی ماهت آروم و قرار و ازم گرفته بود حاضر بودم تمام عمرم رو بدم اما اون لحظه ها و ثانیه ها زودتر تموم بشه ......