درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

امروز و یه عالمه حرف و اتفاق

1391/7/10 16:11
326 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم تولدت مبارک عشق مامان هنوز باورم نمی شه هنوز بعد از یکسال باورم نمیشه که خدا انقدر دوستم داشته که فرشته ای مثل تو رو بهم داده . دلم می خواست امروز پیشت بودم اما نشد صبج وقتی ازت جدا می شدم خواب بودی می خواستم بیدارت کنم و بگم مامانی من و شما پارسال یه همچین موقعی هنوز از هم جدا نشده بودیم ،اما انقدر ناز خوابیده بودی که دلم نیومد . می خواستم ساعت ٩:٤٠ دقیقه پیشت باشم تا باهات از یه خاطره مشترک حرف بزنم خاطره ای که مخصوص ما دو تاس و فقط و فقط ما دو تا اونجا بودیم . وای خدا جون چه کیفی داره یه دختر ناز داشته باشی که باهاشم یه خاطره مشترک دوتایی داشته باشی خدایا تا آخر دنیا شکرت ...

شاید بهتر بود یه تولد سه نفره می گرفتیم شاید اینظوری بیشتر حضور همدیگر و احساس می کردیم و این از هر هدیه و تولدی برات بهتر بود . اما از یه طرف هم دلم میخواست این شادی رو با همه تقسیم کنم  . امروز صبح وقتی داشتم می اومدم سرکار دلم می خواست تو خیابون داد بزنم و بگم مردم امشب تولد درینای دردونمه همتون دعوتین همه خوشحال باشین مثل من .......

الان یه عالمه نگرانی دارم فردا مهمونی تولدته و ما کلی کار داریم بابا خشایارم همش در تکاپو و تدارک دستش درد نکنه می دونم وقتی می گی بابا خستگی اش از بین می ره .

کارهای اداریم هم مونده باید زودتر انجامشون بدم چون فردا مرخصی ام . امیدوارم تولدت قشنگ بشه .

راستی امروز بعدازظهر قراره با عمو محمدرضا و عمه الناز بری آتلیه به عنوان کادو تولدت برات یه تابلو آماده کنن . بازم نمی تونم کنارت باشم دلم ضعف می ره برای اینکه تو اون لحظات ببینمت بازم باید بخاطر کم دیدنت غصه بخورم .........اگر یک کم دیگه ادامه بدم اشکام می ریزه دلم نمی خواد روز تولد دخترم اشک بریزم ......

مامان جون با یه عالمه عکس به امید خدا برمی گردم . بازم می گم امیدوارم تو و خدای تو از من راضی باشید .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

عمه الناز
29 شهریور 91 14:24
عزیــــــــــــــــــزم تولد درینا عشقم مبارک باشه ایشالا جشن عروسیش
شقایق(مامان محمد ارشان)
29 شهریور 91 20:33
سلام شیما جون... بخاطر داشتن چنین دخملی باید بهت تبریک بگم... ماشالا خیلی نازه...
راستی تولد 1سالگیش مبارک...
ایشالا بهتون خوش بگذره
وبلاگتم خیلی دوست داشتنیه...
(تونستی به مام سر بزن)


خیلی خیلی ممنون عزیزم از لطفی که داری ایشالا به سلامتی زایمان کنی بهت سر زدم اما چون قسمتی که کار می کنم عوض شده چند روزی اینترنتم قطعه حتماً دوباره بهت سر می زنم و از حالت با خبر می شم
mamanebaran
2 مهر 91 8:34
اي گل ناز كوچك تولدت مبارك ، اي غنچه با نمك تولدت مبارك . عسل خاله تولدت مباركه باشه ، ببينم حسابي ناناي ناناي كردي ، بهت خوش گذشت ايشاالله تولد 120 سالگيت قند عسلم ، اميدوارم هميشه كنار مامان و بابا سلامت و خوش باشين ، سلام شيما جون خسه نباشي خانومي ، خوب بود همه چه همونطور كه مي خواستي شد . اميدوارمك بهتون خيلي خيلي خوش گذشته باشه دريناي عسلمو حتماً حتماً ببوس


سلام عزیزم خیلی ممنون از تبریکت و خیلی ممنون که به یادمون بودی خدا رو شکر همه چیز خیلی خوب بود و با این حال که خیلی خسته شدم اما چون به همه خوش گذشته بود منم خستگیهام یادم رفت درینا هم خدا رو شکر اذیت نکرد و تا آخر شب با این حال که خوابش می اومد ذوق می کرد . جاتون خالی بود . قسمتی که دارم کار می کنم عوض شده و چند روز طول می کشه که اینترنتم وصل بشه . حتماً می آم و عکساش و می ذارم باران عزیزم رو ببوس
شقایق(مامان محمد ارشان)
2 مهر 91 19:08
عزیزم من بدون اجازه لینکت کردم... آخه تند تند دلم واسه دخملی تنگ میشه...

اجازه ما هم دست شماس عزیزم . تو لطف داری من هم حتماً در اولین فرصت این کار رو می کنم

شقایق(مامان محمد ارشان)
4 مهر 91 17:49
سلام خاله جونی
این مامان تنبل بالاخره عکسای سیسمونی پسری رو گذاشت تو وبلاگ


حتماً سر می زنم عزیزم
marjan
6 مهر 91 21:31
درینا خانم ناز!تولدت با یه ریز تا خیر مبارک!انشالله 120 سال زیر سایه ی مامان بابا زندگی کنی و بهترین سرنوشت رو داشته باشی!
راستی مامانی دیگه به من سر نمیزنی/

عزیز دلم از تبریکت خیلی خیلی ممنون حتماً سر می زنم تقریباً 10 روز خیلی سرم شلوغ بود و درگیر بودم

آناهیتا مامانیه آرمیتا
8 مهر 91 15:52
تولدت مبارک عسلی جون خوشگل
سلام شیماجون مامنتظرعکسای تولدیم چرانمیزاری خانومی؟
راستی فکرکنم جمعه ظهرتوی پارکینگ بهاردیدمتون ماتوی ماشین بودیم وازپارکینگ می اومدیم بیرون شمادم دکه بودید که قبض بگیرید،آرمیتاتوی بغلم خواب بودوگرنه حتمایه سلامی میدادم
برای دریناگلی


درست گفتی عزیزم جمعه ظهر اونجا بودیم کاش منم از نزدیک می دیدمتون


mamanebaran
9 مهر 91 10:59
سلام ، شيما جونم كجايي خانوم ، خبري ازت نيست ، همه چي خوبه ؟ دريناي عزيزم حالش خوله ؟ يه ذره نگران شدم ، اميدوارم خوب باشي ، دلمون براتون تنگ شده آخههههههههههه


مرسی عزیزم یه 10 روزی وقت نکردم بیام مرسی که به فکرمون بودی