با تمام وجودم برای دخترم
نمی خوام قسم بخورم .... نمی خوام قسم بخورم که تو هم یاد نگیری ، که اگه یه روزی بهت گفتم نگو ،خودمم نگفته باشم اما اینبار فقط این یک بار ازت اجاره می گیرم که بگم ، به خداوندی خدا قسم ،نه اغراقه ، نه مبالغه ، همه لحظه هام پر از تو بهت قول می دم تا چند وقت دیگه زمان بیشتری برات بذارم و کمتر کار کنم . عطای پیشرفت و در اجتماع بودن و به لقایش می بخشم و بیشتر از تو سیراب می شم .
عزیز دلم همین الان وسط کارم یه دفعه یه چیزی از ذهنم به قلمم رسید ، هیچوقت و در هیچ زمان انقدر شاعر نبودم ،تکه ی دیگری از بهشت مال من شد و من اینگونه برایت سرودم :
هر روز بیشتر از دیروز
غرقم در تو از خیالی دور
به هوای روزهای پر از نور
درگیر و عاشق در اندیشه بهتر بودن
کم نبودن ،با تو بودن ،تنها نبودن
چه کنم ها همنشین روزهای بالندگی
سرودنم هم بهانه ای برای جاودانگی
به خیالم هم نبود که روزی گذر کنم از شعری نو
تو چه کرده ای که آواره شده دلم در ذره ذره نگاه تو