مادرانه ، خواهرانه ....
مزه شعر قبلی هنوز زیز زبانمه ،برادرم دایی یکدانه تو ناگزیر به خدمت سربازی می ره . من چه کار می تونم بکنم برای دلتنگی یه مادر ،نمی دونم . از امشب می ترسم ، از فکر و خیال و دل آشوب یه مادر می ترسم . از فردا تا روزی که عادت کنه می ترسم . می دونم همه رفتن و اومدن ، می دونم همه جوونا باید این دوران و بگذرونن . اما دل مادرم بند خورده می ترسم از شکستنش :
مادرم همانند من ،
من همانند مادرم ،
هر دو لبریز ، هر دو عاشق ، هر دو بی انتها و بی ادعا
او آینه من است ،
زانوی غم بغل دارد ،
جگر گوشه اش ، جامه مقدس به تن دارد ،
یک سر جاده ایستاده اس ، برادر قدم بر می دارد
من هم اینجا هستم بیشتر از قبل دلم هوای او را دارد ،
مادرم آینه من است ،
می دانم روزی خواهد رسید ،
تو دور می شوی ، زانوان من هم غمگینانه در بغلم خواهند آمد ،
من هم خرد می شوم ، هر چه شوم ، هر چه شود ،
دعای خیر مادرانه ، همواره بدرقه راه فرزند می شود .