درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

مادرانه ، خواهرانه ....

1391/9/18 16:57
415 بازدید
اشتراک گذاری

مزه شعر قبلی هنوز زیز زبانمه ،‌برادرم دایی یکدانه تو ناگزیر به خدمت سربازی می ره . من چه کار می تونم بکنم برای دلتنگی یه مادر ‌،‌نمی دونم . از امشب می ترسم ، از فکر و خیال و دل آشوب یه مادر می ترسم . از فردا تا روزی که عادت کنه می ترسم . می دونم همه رفتن و اومدن ،‌ می دونم همه جوونا باید این دوران و بگذرونن . اما دل مادرم بند خورده می ترسم از شکستنش :

مادرم همانند من ،

من همانند مادرم ،

هر دو لبریز ، هر دو عاشق ، هر دو بی انتها و بی ادعا

او آینه من است ،

زانوی غم بغل دارد ،

جگر گوشه اش ،‌ جامه مقدس به تن دارد ،

یک سر جاده ایستاده اس ، برادر قدم بر می دارد

من هم اینجا هستم بیشتر از قبل دلم هوای او را دارد ،

مادرم آینه من است ،

می دانم روزی خواهد رسید  ،‌

تو دور می شوی ،  زانوان من هم غمگینانه در بغلم خواهند آمد ،‌

من هم خرد می شوم ، هر چه شوم ، هر چه شود ،

دعای خیر مادرانه ، همواره بدرقه راه فرزند می شود .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان بنیتا
18 آذر 91 18:41
شما خیلی احساسی وقشنگ مینویسین ایشالا به سلامتی زود این دوران سربازی میگذره

ممنون از دعای خوبت بنیتای گلو ببوس .
آناهیتا مامانیه آرمیتا
18 آذر 91 20:07
عزیزم چقدرنازنوشتی دلم خیلی گرفت یادروزایی که برادرم رفته بودوچقدربرامون سخت بودافتادم کاملا درکت میکنم.
دوست خوبم برای دل مهربون مادرت دعامیکنم وازته دل آرزومیکنم خدادعاهاشون روقبول کنه وهمیشه بدرقه راه مسافرتون باشه
شیماجون ناراحت نباش همیشه همه سختهاعادت ودرآخرآسون میشه .ایشالا به راحتی این دوران رومیگذرونه ویه روزمیای و ازخاطرات گرفتن کارت پایان خدمتش مینویسی عزیزم

خیلی خیلی خوشحالم که تو این مورد هم درکم می کنی . پیدا کردن یه کسی که آدمو درک کنه تو این زمونه خیلی عالیه . می ترسم بهش فکر کنم خیلی نگرانشم امیدوارم زودتر بگذره

مامان مهبد كوچولو
19 آذر 91 7:46
عزيززززززززززززززززززززم ، داري شاعر ميشي ها .... آفرين به اين همه احساسات

آره واقعاً به این نتیجه رسیدم شعر چه زبون خوبیه چند تا کلمه ، چند خط منظور و می رسونه و تازه هر کسی هم ازش سر در نمی آره . من که اصلاً بلد نیستم ولی واقعاً خوش به حال شاعرای بزرگ
mamanebaran
19 آذر 91 8:21
عزيزم جاشون خالي نباشه ، اميدوارم اين روزا مثل برق و باد بگذرن كه مامان فاطمه دلش نگيره ، الهي قربون دله تمام مامانايي برم كه دور از بچه هاشونن ، شيماي نازنين بازم با شعراي قشنگت روزه منو سرشار از احساس كردي فداي تو بشم كه انقدر ماهي ، درينا خانوممو ببوس

دلم خوشه به امیدای که دوستای گلی مثل شما می دن و به دعای خیرشون ایشالا زودتر بگذره و به سلامت هم بگذره باران عزیز و ببوس

عمه الناز
19 آذر 91 12:56
ایشالا که به سلامتی میره و بر میگرده بابا جون نگران نباش الان دیگه سربازی خیلیم سخت نیست تو که میدونی من چند بار تجربه دارم زود میگذره میاد براش زن میگیریم بچه دار میشه میریم دیدنش آره بابا

یعنی به امید اون دیدن بچه اش نشستم .... فکر کن

بابا جون یسری
20 آذر 91 8:18
سلام
برای شعر گفتن نیازی نیست شاعر باشید ، آنچه از دل بر آید ، لاجرم بر دل نشیند و شما این کار را خوب انجام داده اید.
ضمنا؛ دعا نمی کنم دوران سربازی زود بگذرد !! بلکه دعا می کنم خوب و راحت تمام شود .
این دو متفاوتند ، دعای زود گذشتن این دوران به نوعی آرزو کردن هر چه سریعتر عمر است ، در حالیکه دعای خوبِ گذشتن این دوران، طلب آرزوی سلامتی است .
یا علی - التماس دعا

محتاج همیشگی دعای شما هستیم
مامان سونیا
20 آذر 91 17:58
خیلی زیبا نوشتین احساساتتون رو به زیبا ترین وجه بیان کردین. انشاالله که برادرتون هرکجا هستند موفق باشند وخا پشتو پناهشون باشه شما باید سعی کنید که تا جایی که میتونید مادرتون رو تنها نگذارید و مشغولش کنید تا شاید یک کوچولو کمتر دلشوره و فکر وخیال داشته باشه

دوست عزیز از دلداری و راهنماییت خیلی خیلی ممنونم ایشالا با دعای خیر شما برادرم به سلامت می ره و بر می گرده .سونیای عزیز رو ببوسید
وانیا باستان پور
20 آذر 91 21:42
عزیزم به وبلاگم بیا لینکم کن

چشم حتماً

مامان ساجده
20 آذر 91 22:35
سلام عزیزم متین تو مسابقه سوگواره محرم آتلیه سها شرکت کرده اگه لطف کنید بیاد تو وبلاگش به آدرسی که هست برید و بهش رای بدید ممنون میشم

چشم حتماً
لیلا مامان پرنیا
21 آذر 91 0:26
جاشون خالی نباشه امیدوارم این دوران رو به سلامتی به پایان برسونن وخوشحال از داشتن خواهر مهربون وبا احساسی مثل شما
هر چند شیما جون شما به ما کم لطفید وبهمون سر نمیزنید ولی بوسسس برای درینا گلی..

خیلی ممنون که لطف می کنی و به ما سر می زنی اصلاً اینطوری نیست چند بار سعی کردم به وبلاگتون بیام اما چون آدرس نذاشتی و منم آدرس وبلاگ و ندارم نتونستم پیدا کنم تمام تلاشم و می کنم . اگر برام با آدرس نظر بذاری ممنون می شم پرنیای گل و ببوس .
مامان سما
21 آذر 91 14:29
سلام تازه با شما اشنا شدم داداشی منم سربازه دلداری الکی نمیدم چون میدونم خیلی سخته تازه برای ما که مادرمون رو از دست دادیم وحشتناک بود ولی گلم صدقه بزار براش اروم میشی

ممنون که به ما سر زدی خوشحالم از آشناییتون . از راهکار خوبی هم که دادی خیلی ممنونم . چشم حتماً خدا مادرتون رو بیامرزه ایشالا بقیه اعضای خانواده سلامت باشن