درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

یلدا

1391/10/2 16:02
807 بازدید
اشتراک گذاری

از کجا باید شروع کنم ،‌نمی دونم ..... وقتی برمی گردم و به ٢ روز گذشته نگاه می کنم پز ار اتفاقاته که بیشترشون قشنگ و زیباش اما یکیشون برای من رنگ غم به همه اتفاقات زیبا می زنه . منو ببخش مادر که برات از ناراحتیم می گم و اینهمه زیبایی رو اول نمی گم . آخه ناراحتی من مربوط به خودت مربوط به قرمزی پوست پای خوشگلته که در اثر سهل انگاری من سطحی سوخت . وای که هنوزم باورم نمیشه بی توجهی و حواس پرتی من باعث شد پاره تنم برای چند لحظه احساس سوزش عذاب آوری داشته باشه که من آرزو کنم کاش واقعاً دنیا برام متوقف بشه .دیگه کم کم دارم مطمئن میشم تک تک خصوصیاتت مثل باباییه جسارت و نترس بودنت با بزرگتر شدنت خیلی کار دستم می ده . احساس می کنم شیطنت های بی صدات در نهایت هیچ کس و آزار نمی ده جز خودت . نمی خواستم از این خاطره چیزی بنویسم اما اینم ناگزیر جزئی از زندگیه . من با این صفحات وبلاگت و یاد خاطره ات در نبود خودت در کنارم زندگی می کنم . این نوشتنا آرومم می کنه ...

پنجشنبه همون ٣٠ آذر ،‌همون بلندترین شب سال ،‌همون شب دور هم بودن و انار و حافظ و محفل گرم ، تولد منم بود ... خوشحال و سرمست از حضور خانواده ای دوست داشتنی و برنامه های اون شب از سر کار برگشتم . رفتم آرایشگاه ،‌اومدم خونه مامان فاطمه شما اونجا بودی . بابایی داشت استراحت می کرد و منم سرگرم آماده کردن لباسا برای رفتن به مهمون ای که منزل دایی خودم برگزار می شد و همه خونواده مادری جمع بودن ،‌زنگ زدن .... دایی آرش اومد اشک شوق تو چشمم حلقه زد و بهترین هدیه تولدمو گرفتم . اومده بود مرخصی . خیلی خوشحال بودی از دیدنش . تو اتاق داشتم لباس اتو می کردم که مامان فاطمه صدا زد شیما باید پوشک درینا رو عوض کنی . گفتم باشه الان کارم تموم میشه میام بعد دیدم هر دو دارن می خندن . باباییم رفته بود دوش بگیره و آماده شه . مامانم صدام زد گفت بیا ببینش . اتو رو از برق کشیدم اومدم دیدم داری شلوارتو در می آری و با خودت می گی پیف پیف . کلی خندیدیم . ماشالا مثل فرفره حرکت می کنی . داشتم با مامان و دایی آرش کارتو تفسیر می کردم که دیدم رفتی سمت اتاق تا به خودم بیام به اتو دست زدی بودی و انداخته بودی رو پایی که شلوارشو در آورده بودی . الهی بمیرم که تا من برسم دیدم خودت اتو رو با قدرتی که داشتی پرت کردی اونور . گریه کردی و زود آروم شدی . برات پماد مالیدم و باند پیچیدم که با لباس اذیت نشی . خدا خیلی رحم کرده بود احتمال داشت سوختگی بدتری پیش بیاد . هر چی فکر می کنم نمی دونم چرا این سهل انگاری رو کردم . هنوزم نمی تونم خودمو ببخشم . دارم از عذاب وجدان می میرم . قربونت برم که صبوری ،‌قربونت برم که طاقت زیادی به درد داری و اصلاً تو این دو شبه بی تابی نکردی و شیطنتای همیشگیتو داری . دخترم دارم از خودم می ترسم . از لحظه لحظه بزرگ شدنت می ترسم . می ترسم بازم سهل انگاری کنم . انگار لیاقت مادر شدن نداشتم . از خدا می خوام کمکم کنه و خودش نگهدار تو باشه من که عرضه ندارم . خالم می گه تو مثل دسته گل از این بچه نگهداری می کنی اتفاقه . دختر خالم می گه هیچ مادری دلش تمی خواد اتفاق بدی برای بچه اش بیفته . بقیه از اتفاقات ریز و درشتی که برای بچه های خودشون افتاده گفتن که من آروم شم اما نشدم . فقط از خدا می خوام از اینجا به بعد بیشتر کمکم کنه . طفلک بابایی هم همش دلداریم می ده می گه چیزی نیست چند روز دیگه خوب می شه .... امیدوارم زودتر خوب بشه شاید من یک کم آروم بشم .

شب یلدا بعد از این که شام خونه دایی من خوردیم زود اومدیم خونه مامان سوسن (‌مامان بابایی ) اونجا برام تولد گرفتن و کلی خجالتم دادن و بهم هدیه دادن . کادوی بابایی هم خیلی خوشحالم کرد . یه دوربین بود خیلی وقت بود که دلم می خواست بگیرم چون دوربین خودمون خراب شده بود و همش از دوربین عمه الناز به امانت استفاده می کردم .

دیروز هم عمو آرش و خاله نسرین و امیر علی خونمون بودن یکی از همسایه هامونم اومدن خونمون که یه دختر ١٠ ساله مهربون داشتن کلی بهت خوش گذشت و بازی کردی . دیدن خنده هات یک کم آرومم کرد.

پی نوشت ١ : دیشب بد خواب شده بودی ساعت ١ نصفه شب داشتی تکرار برنامه مورد علاقه ات دکتر کپی رو می دیدی . نشسته بودی رو مبل سرمو گذاشتم رو پاهات و شروع کردم لالایی خوندن مثلاً تو داشتی منو می خوابوندی وقتی سرمو بلند کردم تو چشمام نگاه کردی و شروع کردی به نوازش من کاری که من موقع خواب تو انجام می دم . چه لحظه دوست داشتنی ای بود . سر تا پاتو غرق بوسه کردم.

پی نوشت ٢ :‌ روز تولدم اول آرزوی سلامتی برای همه کردم . بعد از خدا خواستم روزی رو ببینم که دخترم بزرگ شده ،‌خانوم شده صبح تولدم وقتی از خواب بیدار می شم بهم بگه مامان تولدت مبارک ... همین .

بریم سراغ عکسا ، البته با داستان همیشگی که نمی ذاری عکس بگیرم .

خونه دایی من بابایی داره به دخترش غذا می ده .

من عاشق هر دوی شماام

من و درینا (‌یه عکس از سال پیش همین موقع دارم خیلی خوشگله فردا می ذارم )

امیر علی داشت بازی می کرد شما هم با این حال که خواب آلود بودی اما زود خودتو قاطی کردی :)

دختر گلم ایشالا همیشه سلامت باشی و دیگه هیچوقت اتفاق بدی برات نیفته .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

رضوانه
2 دی 91 17:08
تولدت مباااااارک مامان شیمای گل ایشالا دیگه هیچ وقت اتفاقی واسه عسل خانومت پیش نیاد که باعث ناراحتیه دوست خوبم بشه

مرسی عزیزم . ممنون از دعای خوبت . امیدوارم شما هم همیشه در کنار خانواده سلامت و شاد باشین
آناهیتا مامانیه آرمیتا
2 دی 91 17:32
بمیرم عزیزم که چقدرسوختگیه اتوبده
شیماجونم این چه حرفیه! اتفاق اگه قراره بیوفته حتی اگه توی بغلتم باشه بازم نمیشه کاریش کرداین ربطی به مادربدبودن نداره! قربونت برم توبااین قلب ساده ومهربونت بهترین ومهربونترین مادری
عکساتون خیلی نازوبااحساسه امیدوارم ۱۰۰تایلداروباشادی ودلخوشی پشت سربذارید


آره واقعاً دوست خوبم سوختگی اتو خیلی بده . اصلاً طاقت دیدن ندارم . خودمو خیلی مقصر می دونم . ممنون از لطفی که به من داری . آرمیتا عسلو ببوس

آناهیتا مامانیه آرمیتا
2 دی 91 17:37
تولدت مبارک شیماجون،،
چه کادوی قشنگی همسری جونت خریدن برات عزیزم مبارکه ، دیگه عکسهای دریناجونم بایدبیشترازاینهاباشه
بهترینهاروبرات آرزومیکنم دوست خوبم

باسخاوت بی حدت تبریکم رابادستان خالیم پذیراباش
دوستتون داریم

ممنون عزیزم . کادو رو خیلی دوست داشتم حتماً از این به بعد بیشتر عکس میندازم
مامان بنیتا
2 دی 91 18:43
تولدتون مبارک
خیلی ناراحت شدم برای درینا جون بازم خداروشکر که سطحی بوده

مرسی دوست خوبم واقعاً خدا رو شکر اتفاق بدتری نیفتاد بنیتا جونو ببوس
مامان مهبد كوچولو
3 دی 91 7:35
سلام عزيزم . خوبي دوست نازنينم ؟ ايشالله كه هزار سال زنده باشي . تولدت مبارك بهترين ها رو برات آرزو ميكنم . اميدوارم كه خونواده ي 3 نفريتون گرم و سراسر عشق باشه . دريناي نازم چطوره ؟ امروز ديگه صد در صد پاش بهتره ؟ خودتو اينقدر ناراحت نكن . بچه ها بايد هزار بار زمين بخورن و بلند شن و يه سري چيزها رو تجربه كنن كه ياد بگيرن و معني خطر رو بفهمن . مهبد هم وقتي يكساله شد ( چند روز قبل از تولدش ) دستش با اتو سوخت ، من هم مثل تو خيلي عذاب وجدان داشتم و ناراحت بودم اما الان ديگه ناراحت نيستم چون كه مهبد از 100 متري اتو هم كه رد ميشه مي ترسه و براش تجربه ي مهمي بود ! دوستتون دارم عزيزم ...

ممنون که دلداریم می دی و از تجربه خودت می گی . درینا هم از اونروز اتو رو که می بینه نزدیک نمیشه تند تند یه چیزایی می گه توکل به خدا که خودش از خطر دورشون کنه به قول تو دوست خوبم تا بزرگ بشن هزار تا زمین خوردن و بلند شدن دارن . خدا کمک کنه به خیر بگذره . مهبد جیگرو ببوس
عمه الناز
3 دی 91 10:16
تولد تولد تولدت مبارررررررک عشقم
عزیزم میدونم مادر بودن خیلی سخته ولی تو باید خیلی طاقتت بیشتر از این حرفا باشه تا بوده همین بوده بچه ها ناخواسته براشون اتفاقای بد می افته که ما بزرگترا رو ناراحت میکنه ولی بچگیه و شیطنت هاش نگران نباش ایشالا زوده زود خوب میشه نفس من طاقتش زیاده
ایشالا تنش همیشه سالم باشه

دعا کن الناز جونم خطر همیشه دور باشه . مرسی که مهربونی و با حرفات آرومم می کنی
عمه الناز
3 دی 91 10:17
راستی چقدر عکسها قشنگه کلی لذت بردم

mamanebaran
3 دی 91 16:49
شيماي عزيزم سالروز شكفته شدنت مبارك ،' اميدوارم بهترين ها رو از خداوند مهربون هديه بگيري كه چيزي نيست جز سلامتي و دل خوش و خانواده گرم و بي دغدغه ، عزيز دلم امروزم بهت گفتم زياد خودتو سرزنش نكن فقط بايد خيلي خيلي مراقبش باشي دو تا چشم كمه بايد دو تا ديگه ام قرض كني ، عزيزم عكسا خيلي نازاً ، عكس خودتو درينا جونو خيلي خيلي دوست دارم ، قربونت برم كه روي پاي دخمري خوابيد عزيزم ، اين حسو منم تجربش كردم خيلي شيرينه [hr
ممنون عزیزم تمام تلاشمو می کنم که به توصیه ات عمل کنم . باران عزیزمو ببوس
آناهیتا مامانیه آرمیتا
3 دی 91 17:37
عزیزم بروخصوصی رمزفرستادم

مرسی
مریم(مامان آرینا)
3 دی 91 18:29
واااااااااااااااااااااااای که الهی بمیرم چقدر ناراحت شدم
دوستم کاملا" حالتو میفهمم ولی بدون برای دخملی بهترین مامان دنیایی و امیدوارم هرچه زودتر پای عسلی خوب بشه
دوست خوبم تولدتم مبااااااااااااااااااااااااااااااارک امیدوارم 100تا شمع دیگه رو کنار خانوادت فوت کنی وهمیشه سالم وشاد باشید
برای دوست خوبم وعسل خانوم

خدا نکنه دوست خوبم ممنون از تبریک با محبتت آرینای عروسکو ببوس
مامان شیدا
4 دی 91 11:07
شیما جون تولدت مبارک انشالله جشن 120سالگیت عزیزم وقتی بچه اتفاقی براش می افته مادر بیشتر از اون درد می کشه این از غریزه مادر بودنه . امیدوارم درینا جون همیشه در سلامت باشه و روزگار به کامتان باشد

مرسی عزیز دلم آره واقعاً . منم امیدوارم شما همیشه سلامت باشی گلم . الینا جونو ببوس

عمه الناز
5 دی 91 10:29
پس چی شد شیما خانوم ما هنوز منتظره عکس پارسال که گفتی میخوای بزاریش هستیمااااا

می ذارم عزیزم دیگه . حالا شما تخفیف بده یه سری به لب تاپ همایونی بزن
لیلا مامان پرنیا
5 دی 91 13:57
سلام شیما جون چند بار برات کامنت گذاشتم ولی انگار ثبت نشده ولی به هر حال امیدوارم همیشه شاد باشید ببوس عسلم رو

راست میگی اصلاً نیومده احتمالاً ثبت نشده ممنونم عزیزم امیدوارم شما هم همیشه شاد باشید .
آناهیتا مامانیه آرمیتا
5 دی 91 15:10
شیماجون دریناگلم چطوره بهترشده ؟

آره خدا رو شکر بهتره ممنون که جویای حالشی . براش پماد زدم خیلی بهتر شده . مرتب هم براش شستشو می دم زودتر خوب شه . آرمیتای عزیزمو ببوس
مامان کوثری
6 دی 91 8:20
سلام روز و شبتون خوشX
اگر دنبال یه تم خوب واسه تولد یا جشن دندونی و یا ... واسه نی نی نازتون میگردین و یا میخواین واسه نوروز یه تقویم زیبا و شیک با عکس نی نی تون داشته باشین یه سری به ما بزنید
منتظر حضور گرمتون هستیم :
http://niniparti.niniweblog.com/

چشم حتماً
شقایق(مامان محمد ارشان)
6 دی 91 15:19
مامان شیما تولدت مباااااااااااااااااااارک
مامانی دخملی قویه انقدر ناراحت نباش
ایشالا دیگه مشکلی براش پیش نیادو زود زود خوب بشه

مرسی عزیزم . از تبریکت ممنونم . ارشان عزیزو ببوس
marjan
6 دی 91 16:56
سلام شیما جون!اول از همه تولدت مبارک!انشالله 120 سال زنده باشی وسایت بالا سر خانم کوچولو باشه!
بعدم اینکه گلم،این نی نی ها یه سری فرشته ی نگهبان دارن که همیشه مواظبشونه!خیالت تخت!شما بهترین مامانی!این چیزای کوچولو خوب بودن شمارو تحت الشعاع قرار نمیده!
راستی این درینا طلایی خیلی شبیه باباشه ها!
انشالله هرسه تون سالهای سال خوشبخت زیر یک سقف باهم زندگی کنین!
خصوصی دارین راستی

این فرشته های نگهبانو که گفتی کلی خیالم راحت شد ممنون که یادآوری کردی . ایشالا همه بچه ها همیشه سلامت باشن . ممنون از کامنت خوبی که گذاشتی

خاله های آریسا
7 دی 91 10:11
تولدتون مباراک
ایشالله درینا جون زود خوب میشه و دیگه همچین اتفاقی براش پیش نمیاد. خدا حفظش کنه این شیطون خانومو

مرسی ممنون امیدوارم همه بچه ها همیشه از خطر دور باشن از جمله آریسا کوچولو . از طرف من دستای کوچولوشو ببوسین


ما (من و گاهی بابا)
9 دی 91 1:02
چرا اینقدر خودتو سرزنش میکنی ؟ البته میدونم خیلی سخته ولی اینجوری که خدا نکرده زود از پا در میای

با اومدنت و نظر گذاشتنت کلی خوشحالم کردم . انتظارشو نداشتم . این از پا در اومدن چیزیه که خودمم خیلی بهش فکر می کنم . ممنون از حضور گرمت آیه عزیزو ببوس
mami mahnaz
9 دی 91 2:10
سلام مامان دریناجان آخی عزیزم ناراحت نباش چقدرعشقه دخترت که صبوره،خودتوسرزنش نکن بیشترمواظب دخترنازت باش مامان مهربون،دخترعسلتوببوس

چه قدر خوب که یه دوست دیگه پیدا کردم . خیلی خوشحال شدم که به ما سر زدی ایشالا آنیتا کوچولو به سلامت به دنیا بیاد
آناهیتا مامانیه آرمیتا
9 دی 91 15:18
دلم برای دریناگلم تن شده مامانی دوربینتوافتتاح کن ایشالا که دیگه خوب خوب شده درینای عزیزم
عزیزم مرکزخریددنیای نورنرسیده به رسالت طبقه زیرهمکف یعنی آخری سالن داره .خیلی جای خوبی بودبازیهاش برای سن نی نی هامون بود

دوربین افتتاح شد همون موقعی که شما داشتی این کامنتو می ذاشتی منم داشتم اولین عکس با دوربین جدید و می ذاشتم دنیای نورم خیلی عالیه چون به ما خیلی نزدیکه مرسی
آدمیرال
23 دی 91 21:49
سلام ...
بعد از دیدن وبلاگتان واقعا تاسف خوردم
نگرانی از این که ما کجاییم و با این شتاب به کجا میرویم؟ تاسف از این که ساخت و طراحی وبلاگ را دست مایه ای قرار داده ایم برای عرض وجود و معرفی خود حقیقیمان (!) به دیگران ...
فراموش نکنیم اگر صاحب نعمت بزرگ فرزند هستیم بدعای آن صاحب زمانی است که ما را میبیند و از غم معصیتمان به حالمان میگرید...
کجایند آن مردان باغیرتی که نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت اند ؟
اعتقاد دارم به کار بردن لفظ مرد و مردانگی برای افرادی که اجازه میدهند ناموسشان مورد تعرض چشمان ناپاک قرار گیرد جفا به این کلمه مقدس است...
اگر فردا پرسیده شود برای شادی دل حضرت زهرا چه کرده ایم؟جز سرافکندگی چه پاسخی داریم که بدهیم ؟
هموطن عزیز این است حجاب فاطمی!!!
آیا روی ان را داریم که در مقابل پروردگارمان دست دعا بلند کنیم و از او لب خندان فرزند معصومان را بخواهیم؟!!! در حالی که خود به شکرانه نعمتش حاضر نیستیم دین و عصمت خود را حفظ نماییم !!!
به امید فرجش...

دوست عزیزی که نمیدانم کی هستین و در چه جایگاه اجتماعی ای قرار دارین ای کاش شما که شلاق کلماتتون رو برداشتین به تن منی که ازم هیچ چیز نمیدونید می کوبید انقدر بزرگ منشی واقعی !!!! داشتید که ایمانم رو در مهر و مخبت مادرانه ام می خواندید . ای کاش بیشتر زمان می گذاشتید و مطلبی که در رابطه با قضاوت نوشتم رو با حوصله می خوندید شاید تلنگری میشد برای افکار پریشانتان . به خودتون اجازه دادید که فقط به چند عکس بسنده کنید و رای بدهید و تصمیم گیری کنید از کجا معلوم شاید حضرت زهرا(س) فردای قیامت شما را به خاطر این هتک حرمت بیشتر از جند تار موی بیرون زده من بازخواست کند . این وبلاگ برای خود نمایی نیست چون تمام سعی ام رو کردم که هر چیزی مربوط به دردانه ام است واردش کنم نه خودم!!!من بر عکس شما بسیار خوشحالم که نظر گذاشتید و خوشحال تر اینکه با افتخار نظرتون رو تایید میکنم تا به عنوان پست یادگاری از یه دوست ناشناس با اسم عجیب و غریب و نوشته های بی سر و ته عجیب و غریب تر
بشه تجربه ای برای آیندش که یاد بگیره همیشه آدمای مهربون و پر از به به و چه چه دور و برش نیستن امثال شما هم در این جامعه هست . در رابطه با غیرت و مردانگی مردم حرفی نمی زنم که در آن جایگاه نیستید همین بس که بدونی منع کردن های شما فردایی هم دارد که خدا عوضش را خواهد پرداخت من از آرایش صورت و موی بیرون زده ام هراسی ندارم من از شکستن دل و قضاوت نادعالانه که حق الناس است هراس دارم . از کجا معلوم که من این مدلی از شمای اون مدلی جایگاه بهتری نداشته باشم . از کجا معلوم که من از شما کار خیر بیشتری نکرده باشم مگر به قیامت اعتقاد ندارید !! عجیب است از شما بعید است . تا جایی که من می دانم خداوند حساب و کتاب و کم و زیاد کارهایمان را به اونروز واگذار کرده است نکند میخواهید استغفرا... بگویید حساب و کتاب ما منوط به وبلاگ گردی این روزهای شماست زبونم لال . از امروز دعا کنید که پیش حضرت فاطمه آبرویتان نرود که دلی را شکستید که حالا باید فکر کنم حقی که به گردنتان دارم قابل بخشش است یا خیر ؟!!!راستی چه قدر عالی که در نوشته هایتان تمام فعلهایتان سوم شخص جمع است فقط ایکاش من رو با خودتان یکی نمیکردید .خواهشم این است که از این پس به لب خندان خودتان و احتمالاً فرزاندنتان برسید انگار سلامتی و خنده فقط برای امثال شماست . دقت داشته باشید که من با هیچ جمله شما مشکلی ندارم فقط خدایی نکرده این تفکر ایجاد نشود که خدا هم فقط برای شماس من برای داشتن خدایم میجنگم هر چند گناهکار باشم .





پگاه مامان آرتین
26 دی 91 9:52
سلام عزیزم.من کامنت اون فردمریضو خوندم.وخیلی متاسف شدم. عزیزم گفته های این افرادمریضو بدل نگیر.خیلی وقتا نوشته هاشون ازروی حسادته.حسادت به زندگی دیگران،به خوشبختیاشون،به همسروفرزنداشون.عکس توهم خیلی نازه بایک حس مادرانه عمیق.دخترگلتوببوس.

ممنون که به ما سر زدی دوست خوبم خوشبختانه به توصیه دوست عزیزی مثل شما این مسئله برام ناراحت کننده که نبود هیچ ، یه تجربه خوب بود . ممنون از تعریف قشنگت آرتین عسلو ببوس

پگاه مامان آرتین
26 دی 91 9:53
سلام گلم من لینکتون کردم
http://artinjan90.niniweblog.com

مرسی منم همینطور