یلدا
از کجا باید شروع کنم ،نمی دونم ..... وقتی برمی گردم و به ٢ روز گذشته نگاه می کنم پز ار اتفاقاته که بیشترشون قشنگ و زیباش اما یکیشون برای من رنگ غم به همه اتفاقات زیبا می زنه . منو ببخش مادر که برات از ناراحتیم می گم و اینهمه زیبایی رو اول نمی گم . آخه ناراحتی من مربوط به خودت مربوط به قرمزی پوست پای خوشگلته که در اثر سهل انگاری من سطحی سوخت . وای که هنوزم باورم نمیشه بی توجهی و حواس پرتی من باعث شد پاره تنم برای چند لحظه احساس سوزش عذاب آوری داشته باشه که من آرزو کنم کاش واقعاً دنیا برام متوقف بشه .دیگه کم کم دارم مطمئن میشم تک تک خصوصیاتت مثل باباییه جسارت و نترس بودنت با بزرگتر شدنت خیلی کار دستم می ده . احساس می کنم شیطنت های بی صدات در نهایت هیچ کس و آزار نمی ده جز خودت . نمی خواستم از این خاطره چیزی بنویسم اما اینم ناگزیر جزئی از زندگیه . من با این صفحات وبلاگت و یاد خاطره ات در نبود خودت در کنارم زندگی می کنم . این نوشتنا آرومم می کنه ...
پنجشنبه همون ٣٠ آذر ،همون بلندترین شب سال ،همون شب دور هم بودن و انار و حافظ و محفل گرم ، تولد منم بود ... خوشحال و سرمست از حضور خانواده ای دوست داشتنی و برنامه های اون شب از سر کار برگشتم . رفتم آرایشگاه ،اومدم خونه مامان فاطمه شما اونجا بودی . بابایی داشت استراحت می کرد و منم سرگرم آماده کردن لباسا برای رفتن به مهمون ای که منزل دایی خودم برگزار می شد و همه خونواده مادری جمع بودن ،زنگ زدن .... دایی آرش اومد اشک شوق تو چشمم حلقه زد و بهترین هدیه تولدمو گرفتم . اومده بود مرخصی . خیلی خوشحال بودی از دیدنش . تو اتاق داشتم لباس اتو می کردم که مامان فاطمه صدا زد شیما باید پوشک درینا رو عوض کنی . گفتم باشه الان کارم تموم میشه میام بعد دیدم هر دو دارن می خندن . باباییم رفته بود دوش بگیره و آماده شه . مامانم صدام زد گفت بیا ببینش . اتو رو از برق کشیدم اومدم دیدم داری شلوارتو در می آری و با خودت می گی پیف پیف . کلی خندیدیم . ماشالا مثل فرفره حرکت می کنی . داشتم با مامان و دایی آرش کارتو تفسیر می کردم که دیدم رفتی سمت اتاق تا به خودم بیام به اتو دست زدی بودی و انداخته بودی رو پایی که شلوارشو در آورده بودی . الهی بمیرم که تا من برسم دیدم خودت اتو رو با قدرتی که داشتی پرت کردی اونور . گریه کردی و زود آروم شدی . برات پماد مالیدم و باند پیچیدم که با لباس اذیت نشی . خدا خیلی رحم کرده بود احتمال داشت سوختگی بدتری پیش بیاد . هر چی فکر می کنم نمی دونم چرا این سهل انگاری رو کردم . هنوزم نمی تونم خودمو ببخشم . دارم از عذاب وجدان می میرم . قربونت برم که صبوری ،قربونت برم که طاقت زیادی به درد داری و اصلاً تو این دو شبه بی تابی نکردی و شیطنتای همیشگیتو داری . دخترم دارم از خودم می ترسم . از لحظه لحظه بزرگ شدنت می ترسم . می ترسم بازم سهل انگاری کنم . انگار لیاقت مادر شدن نداشتم . از خدا می خوام کمکم کنه و خودش نگهدار تو باشه من که عرضه ندارم . خالم می گه تو مثل دسته گل از این بچه نگهداری می کنی اتفاقه . دختر خالم می گه هیچ مادری دلش تمی خواد اتفاق بدی برای بچه اش بیفته . بقیه از اتفاقات ریز و درشتی که برای بچه های خودشون افتاده گفتن که من آروم شم اما نشدم . فقط از خدا می خوام از اینجا به بعد بیشتر کمکم کنه . طفلک بابایی هم همش دلداریم می ده می گه چیزی نیست چند روز دیگه خوب می شه .... امیدوارم زودتر خوب بشه شاید من یک کم آروم بشم .
شب یلدا بعد از این که شام خونه دایی من خوردیم زود اومدیم خونه مامان سوسن (مامان بابایی ) اونجا برام تولد گرفتن و کلی خجالتم دادن و بهم هدیه دادن . کادوی بابایی هم خیلی خوشحالم کرد . یه دوربین بود خیلی وقت بود که دلم می خواست بگیرم چون دوربین خودمون خراب شده بود و همش از دوربین عمه الناز به امانت استفاده می کردم .
دیروز هم عمو آرش و خاله نسرین و امیر علی خونمون بودن یکی از همسایه هامونم اومدن خونمون که یه دختر ١٠ ساله مهربون داشتن کلی بهت خوش گذشت و بازی کردی . دیدن خنده هات یک کم آرومم کرد.
پی نوشت ١ : دیشب بد خواب شده بودی ساعت ١ نصفه شب داشتی تکرار برنامه مورد علاقه ات دکتر کپی رو می دیدی . نشسته بودی رو مبل سرمو گذاشتم رو پاهات و شروع کردم لالایی خوندن مثلاً تو داشتی منو می خوابوندی وقتی سرمو بلند کردم تو چشمام نگاه کردی و شروع کردی به نوازش من کاری که من موقع خواب تو انجام می دم . چه لحظه دوست داشتنی ای بود . سر تا پاتو غرق بوسه کردم.
پی نوشت ٢ : روز تولدم اول آرزوی سلامتی برای همه کردم . بعد از خدا خواستم روزی رو ببینم که دخترم بزرگ شده ،خانوم شده صبح تولدم وقتی از خواب بیدار می شم بهم بگه مامان تولدت مبارک ... همین .
بریم سراغ عکسا ، البته با داستان همیشگی که نمی ذاری عکس بگیرم .
خونه دایی من بابایی داره به دخترش غذا می ده .
من عاشق هر دوی شماام
من و درینا (یه عکس از سال پیش همین موقع دارم خیلی خوشگله فردا می ذارم )
امیر علی داشت بازی می کرد شما هم با این حال که خواب آلود بودی اما زود خودتو قاطی کردی :)
دختر گلم ایشالا همیشه سلامت باشی و دیگه هیچوقت اتفاق بدی برات نیفته .