درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

آخر هفته

1391/10/9 15:56
547 بازدید
اشتراک گذاری

قربونت برم دختر نازم که روز به روز بزرگتر میشی و کارای بامزه تر می کنی ،‌من که فرصت نمی کنم همه رو برات بنویسم ،‌ اما تا جایی که بشه سعیمو می کنم . اول اینکه خانوم خانوما هر چند روز یه بار یه کلمه جدید میگه و هر چی اصرار می کنم تکرار کنی دیگه نمیگی تا وقتی که خودت بخوای مثلاً به ماست میگی ما به نمک میگی ممک انقدرم بامزه می گی که می خوام بخورمت . به عکس می گی عچس من نمیدونم اون چ وسطش دیگه چیه :)

پنجشنبه تولد مامان فاطمه بود هورابعد از ظهر من و شما و بابایی رفتیم بیرون که هم کیک بخریم ، هم کادو . چون دایی آرش هم نبود به مادرجون و دایی خودم هم گفتیم بیان تا شلوغتر بشه جای دایی شما خیلی خالی بود . قرار بود بیاد مرخصی اما نیومد .ناراحت تولد خانوادگی و خوبی بود احساس کردم مامان فاطمه خیلی خوشحاله فقط دلتنگ آرش بود . شب قرار شد بمونیم اونجا بابایی باید تا خونه می رفت که لباسای تمرین فوتبالشو بیاره چون جمعه می خواست بره تمرین وقتی رفت زنگ زد گفت مثل اینکه دوستان مجرد دور هم جمع شدن و از متاهلین هم دعوت کردن می خواست بدونه اگه بره من ناراحت نمی شم؟ از اونجایی که همیشه با من تو همه چیز همراهه منم گقتم برو چون می دونستم دلش برای همچین جمعی تنگ شده . خلاصه من و شما و مامان فاطمه تنها بودیم و تا ساعت ٢ بازی می کردی و می خندیدی .

جمعه ساعت ١١ رفتیم دیدن دایی آرش کیک تولد و شام تولد هم براش بردیم که بخوره . کلی خوشحال بود البته تو ترافیک موندیم و دیر رسیدیم و من کلی حرص خوردم عصبانی. اونجا با یه دختر کوچولو به نام آوا دوست شده بودی که خیلی ناز بود می دوییدی و منتظر می موندی تا بیاد دنبالت فرار کنی . قربونت برم که عاشق بازی با بچه هایی . موقع برگشت هم رفتیم نمایشگاه مبل یافت آباد آخرین روزش بود . حسابی آتیش سوزوندی ، یه غرفه هم برای بازی بچه ها بود که وقتی بردیمت خیلی ذوق کردی یه دختر بچهصورتشو نقاشی کرده بود وقتی دیدیش زدی زیر گریه الهی بمیرم خیلی ترسیدی منم به همین بهونه آوردمت بیرون وگرنه باید تا صبح اونجا می موندیم . واسه خودت راه می رفتی و سرتو مینداختی پایین می رفتی تو غرفه ها . بابایی که هم به خاطر کارش با بیشتر غرفه ها صحبت می کرد و کاتالوگاشونو می گرفت منم مونده بودم عکس بندازم یا نگهت دارم . البته مامان فاطمه هم بود اما برای شما وروجک یه لشگرم کمه چشمکاینم چند تا عکس از دو روز گذشته :‌

اولین عکسی که با دوربین جدید انداختم

اینجا خونه مامان فاطمه اس منتظری بابا ساعتشو به درخواست شما دربیاره و تحویل بده

رفته بودیم کیک بگیریم یه درخت کریسمس خوشگل بود بعدش دیدم عکس تار شده

طبق معمول بابا پیاده شده و شما نشستی سر جاش و هر چی گیرت میاد بر می داری

رفتیم مرکز خرید دنیای نور آب نما یه دفعه رفت بالا داری با تعجب نگاه می کنی و نشون می دی

استخر توپ نمایشگاه

شیطون از بابایی چی می خوای ؟

پدر در حال پرس و جو ،‌دختر در حال گشت و گذار تو غرفه ها با ذوق و خوشحالی

آرزوی همیشگیم سلامتی برای تو عزیز دلم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

هیراد و عمه لیلاش
9 دی 91 16:16
*سلام ، ایام بر شما خوش *
من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم
لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد
قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره
منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم
راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید



عزیزم من قبلاً به هیراد رای دادم

آناهیتا مامانیه آرمیتا
9 دی 91 16:39
واااای شیماجون یه چیزی بگم باورت میشه ؟
اون روزی که توی دنیای نوربودین من وآرمیتاوخواهرمم اونجابودیم ازبالا آرمیتاداشت آبنمارونگاه میکردکه یه لحظه دریناجونوبغل باباییش دیدم امادیگه ندیدم باخودم گفتم دریناجون این کاپشن روتوی عکساش ندیدم پس حتمااشتباه میکنم الان که دیدم واقعاجاخوردم وبرام جالب بوداین بودکه اصلا مطرح نکردم باهات عزیزم مثل اینکه قسمت اینه که فقط من ببینمتون
همون روزسالن بازیوکشف کردم ۵شنبه بودساعتای ۸ فکرمیکنم .
پست جدیدمیذاری خوشحال میشم شیماجون

مثل همیشه قشنگ بود مخصوصاخوش تیپ خانوم خودم

این داستان جالب بود در حد تیم ملی راست میگی همش شما مارو می بینی انگار سعادت ندارم ببینمت .کشف سالن بازی که واقعاً عالی بود . ایشالا بتونیم یه بار واقعاً همدیگرو ببینیم واقعاً خیلی حیف شد کاش می دیدمتون
آناهیتا مامانیه آرمیتا
9 دی 91 16:41
راستی تولدمامان فاطمه جون مبارک ایشالا ۱۲۰سال باسلامت تولدبگیرن درکنارعزیزاشون

مرسی عزیزم خیلی ممنون
لیلا مامان پرنیا
9 دی 91 19:10
تولد مامان گلتون مبارک درینا عسلی هم مثل همیشه خوردنی وناز شاد باشید

مرسی عزیزم پرنیای گلو ببوس
مامان مهبد كوچولو
10 دی 91 7:48
سلام شيما جونم . تولد مامان فاطمه مبارك . ايشالله كه هر لحظتون تولد شادي و خوشي باشه . چه آخر هفته ي خوبي داشتين . ايشالله كه هميشه خرم و شادمان باشين . گل دخمل ناز نازيمون رو ببوس

مرسی عزیز دلم شادی و خوشحالی چیزیه که برای شما دوست خوبم هم از خدا می خوام ممنون از تبریکت مهبد گلو ببوس
mamanebaran
10 دی 91 10:04
شيماي نازنينم سلام ، قبل از هر چيزي يه تبريك جانه براي مامان فاطمه گل ، مامان فاطمه جون اميدوارم هميشه سلامت و دلخوش باشي واي شيما جونم اين كاراي درينا منو كشته فداش بشم كه ساعت ميخواد ، فداش بشم كه ماشين بابايي رو بهم ميريزه ، قداش بشم كه سرشو ميندازه پايين و واسه خودش راه ميره ، عاشقتمممممممممممممم ناناي من

خدا نکنه خاله مهربون دوست داشتنی ایشالا همیشه سلامت ، شاد و سرزنده کنار باران گل باشی

عمه الناز
10 دی 91 11:51
ای جان جان جان
تولد مامان فاطمه ی گل که همیشه شیطونی های درینارو جمع و جور میکنه خیلی خیلی مبارک باشه ایشالا درینا بزرگ شد کلی جبران کنه
به به چه عکسای قشنگی مامان شیما چقدر عکس از بابا میذاری یکم عکس از مادر و دختر بذار دیگه

دیگه من شیفته این پدر و دخترم ، ضمن این که به عکسای خودم اینجا گیر میدن
عمه الناز
10 دی 91 12:11
وای وای عاشق اون نگاهشم که تو پله ها داره خشایار و نگاه میکنه

وروجک وقتی یه چیز می خواد اینطوری نگاه می کنه در این جور مواقع وقتی می گه بوس بده زود بوسش می کنه
نرگس مامان باران
17 دی 91 18:06

سلام عزیزم
دخترم باران مظفری تو مسابقه اتلیه سها شرکت کرده خوشحال میشم اگه به وبمون بیایی و به لینک مستقیم اتلیه بروید وبه باران امتیاز 5 رو بدهید تا 20 دی مهلت داره خیلی وقتتون رو نمیگیره شاید با همین رای شما اول بشه در ضمن اگر قبلا رای داده اید بازهم میتونید رای بدهید بعد از اتمام رای گیری مینویسه رای شما ثبت شد
یادتون نره هااااااا منتظر رای قشنگتون هستم یه دنیا مرسییییییییییی
ادرس مستقیم اتلیه
http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=5




قبلاً رای دادم عزیزم