درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

اینروزهای فرشته 16 ماهه ....

1391/10/30 15:23
702 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه حسابی خوشحالیم چون فرشته کوچولومون دیروز ١٦ ماهش کامل شد و وارد ١٧ ماهگی شد .

niniweblog.com

حالا اینکه چرا من بی صبرانه منتظر کامل شدن ١٨ ماهگیشم برام جای سوال داره ؟

اینروزا دخترم حسابی خانوم شده و خوردنی

niniweblog.com

شیرین زبونی میکنه هر روز با یه کار جدید و یه کلمه جدید ما رو ذوق زده میکنه

مثلاً علاوه بر کلمه هایی که قبلاً گفته کلمه دایی رو میگه ما کلی کیف میکنیم

دیروز آب میخواست به جاش براش آبمیوه ریختم یک کم خورد قیافه اش و کج و کوله کرد گفت آب به نیست  

دیشب کنترل و آورده میده به عموش میگه دک تو یعنی برنامه دکتر کپی

بهش میگم خرست و بیار دمش و بکش آهنگ بزنه از بین عروسکاش برش میداره و همه مراحلو انجام میده

آهنگ مورد علاقه اش اینروزا آره آره اندی ا_. تا میشینیم تو ماشین درخواست میکنه خم میشه صداشو زیاد میکنه و تا آهنگشو میزنه میگه او او او او ( آوای داخل آهنگ)

یه جا بند نمیشه شیطون بی صداس انرژی میگیره در حد تیم ملی

شبا به سختی میخوابه قبلاً ١٠ و ١١ خواب بود الان خوشبینانه اش ١٢و ١

تو ١٦ ماهگی ١٦ تا دندون داره فکر کنم نیش ها که همه باهم زده بیرون خیلی شبا اذیتش میکنه

یاد گرفته موقع راه رفتن از خودش ادا در میاره و پاشو میکشه رو زمین با این حرکتش حرص منو در می آره

چند بار منو درینا که خونه بودیم پیش اومده عمه اش اومده خونمون حالا معدود دفعاتی که کسی زنگ خونمونو میزنه ذوق زده میشه هول میشه تند تند میره سمت در و میگه عمه عمه

کنترل تلویزیون و میگره دستش با یه ژست خوردنی میخواد کانال عوض کنه دکمه اش و فشار میده اتفاقی نمی افته میکوبه به کف دستش که باطریش کار کنه:)

به اتاق خواب مامان بابا علاقه زیادی پیدا کرده تا در اتاق باز میشه هر جای خونه باشه خودشو میرسونه

به خوردنی هایی مثل یخ ،‌ترشی ،‌لواشک ، پفک که ممنوعه علاقه زیادی داره

خوشبختانه خوب غذا میخوره وقتی گرسنه اس کاملاً ما رو متوجه میکنه

با عکس انداختن مشکل داره و تا دوربین و میبینه میخواد نی نی ، یعنی خودشو ببینه میدونه توش پر از عکسای نی نیه

مفهوم شمارش رو به خوبی بلده البته آموزش خاصی ندیده فقط چند بار من براش انگشتامو شمردم . وقتی میگم بشمار انگشتای کوچولوشو باز میکنه یکی یکی میبنده همشم میگه دو دو دو . این کارو در مورد پول هم انجا میده

نمیدونم کی یاد گرفته وقتی سرفه میکنه جلوی دهنش رو بگیره کلی لذت میبرم از این کارش

گریه نمیکنه مگر این که بد جوری بخوره زمین ،‌ یه مدتی انتظار داشت ما اون سطحی رو که بهش برخورد کرده بزنیم و می گفت دد . جالا این توقع از کجا ایجاد شده بود من نمیدونم خلاصه که به جاش خودشو حسابی می بوسم تا محبت و بیشتر از خشم یاد بگیره حالا دیگه فقط انتظار داره ببوسمش

چند روز پیش شال منو یه مدل عجیب غریبی پیچیده بود دور خودشو سرش بعد رفته بود جلوی در بای بای میکرد و می گقت دد .

وقتایی که خیلی خوابش میاد و دورش شلوغه هایپر اکتیو میشه یه حرکاتی میکنه دیدنی

براش انگلیسی حرف میزنم و مثلاً اسم و فامیلشو یه جا اعلام میکنم به عنوان یه شخص مهم کلی ذوق میکنه و میخنده برای خودم جالبه

niniweblog.com 

حالا میریم سراغ روزمره ها و عکسا

هفته پیش خونه عمو سیامک یکی از دوستای بابا خشایار بودیم یه خانواده دیگه هم مهمون بودن یه دختر یک ساله داشتن خیلی آروم بود و هنوز راه نمیرفت درینا در مقابل اون کاملاً یه زلزله هفت ریشتری بود . برجهایی که نازنین دختر عمو سیامک میساخت و خراب میکرد مثلاً میخواست باهاش بازی کنه اون قهر میکرد میرفت میخوابید تازه میرفت بالاسرش با اصرار میخواست بلندش کنه . خلاصه کم نذاشت اون شب

قبل از رفتن هنوز آمادت نکرده بودم انقدر لپاتو مالیدی به بالش گل انداخته

داری با خنده میای دوربینو بگیری

خونه عمو سیامک با مامانه کات شده :)

تلاش برای رفتن تو سبد عروسکای نازنین

ادامه تلاش ....

موفق شدی مثل این که عروسکه جاتو تنگ کرده اونطوری نگاش میکنی :)

این بود مختصری از هفته گذشته

niniweblog.com

آخر این هفته حسابی کار داشتیم مامان یعنی اینجانب در یه حرکت چرخشی دارم یه کاری رو شروع میکنم  برای کارم دارم از طبقه پایین مامان فاطمه استفاده میکنم بابا هم در یه حرکت فوق چرخشی کلید کرد که خودم کارم دکوراسیون داخلیه میخوام اونجا رو دیوار کوب و کف پوش کنم برات حالا از من انکار و از اون اصرار هفته پیش یه صبح تا شب با هم مذاکره کردیم دیدم تا حد زیادی مثل همیشه حق با باباییه خب پرچم صلح رو بالا بردم . از هفته پیش قرار بود آماده بشه با بدقولی مواجه شدیم رسید به این هفته حالا در نظر بگیر که بابا باز هم تو اون زمین فوتبال کذایی مچ پاش آسیب بدی دیده و یه هفته اس شبا خواب نداره بالطبع منم همینطور . کار پایین هم بود دیروز روز بردن جهیزیه دختر خالم بود و همه چیز حسابی قاطی پاطی بود استرس اینکه تو کارم با موفقیت مواجه میشم هم بیشتر اذیتم میکرد با یه عالمه کار دیگه پنجشنبه ظهر تصمیم گرفتم وسط همه کارا ببرمت سالن بازی که مامان آرمیتا عسل آدرس داده بود . حسابی بهت خوش گذشت دوتایی کلی با هم خوش گذروندیم و من خیلی روحیه و انرژی گرفته بودم . احساس میکردم یه کار مثبت کردم اونجا خلوت بود و به نظر خودم برای دفعه اول اینطوری بهتر بود .

ذوق زده ای از دیدن استخر توپ

آهنگ شاد پخش میشد یه ذره بازی میکردی یه ذره دست میزدی یه ذره می رقصیدی

داری آشنا میشی ببینی چیه

دیگه یاد گرفتی

حتماً باید از اون گوشه بری . این خیلی مهمه

به آرزوت رسیدی بالاخره از یه سر سره برعکس رفتی بالا

به نظرت اینجا یه کم تغییرات میخواد

اینو کجا بذارم خوب میشه ؟؟

آهان اینو میذارم اینور

خیلی بد چیده بودن اینطوری خوب شد (حالا مامان علاوه بر مرتب کردن خونه باید اینجارو هم مرتب کنه)

عاشق این قیافه خواب آلوتم

یک ساعت اونجا بودیم و من اصلاً متوجه نشدم چه جوری گذشت ازم پرسیدن چه جوری با اینجا آشنا شدین گفتم از طریق یکی از بچه ها گفتن کی ؟ گفتم آرمیتا عسل گفتن همونی که ازمون شال و کلاه خریده گفتم بله خیلی هم قشنگ بود . گفتن مامانش خیلی خانوم خوبیه گفتم بله اینو منم با این حال که ندیدمش متوجه شدم .

خلاصه این که خیلی تجربه خوبی بود . بابایی حسابی این دو روز خسته شد همش بالا سر کارگرا بود تا کار تموم بشه دیروز هم منو شما خونه بودیم و کلی همکاری کردی تا خونه رو تمیز کنم فقط در آخر با سرعت نور در قوطی شیرتو باز کردی ریختی کف اتاق و یه کار جدید برام ایجاد کردی بعد از ظهر هم عمو اشکان اومد دنبالمون شما رو بردیم خونه مامان سوسن من و برد خونه دختر خاله ام برای دیدن جهیزیه اش همه سراغتو گرفتن گفتم دقیقاً همین یه جا مونده بیارمش :) بابا شب ساعت ٩ اومد خیلی خسته بود پاش خیلی باد کرده جوری که مجبور شد امروز رو مرخصی بگیره و بره دکتر خدا کنه زودتر خوب بشه

دختر گلم مثل همیشه امروز هم برای دیدنت بی تابم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

عمه الناز
30 دی 91 16:19
وای وای وایییییییییی عزیـــــــــــــــــزم نمی دونم چی بگم خیلی خیلی قشنگ بود عکسهای درینا نفس الهی فداش بشم با اون ژست خوشکلش

خدا نکنه الناز جونم
عمه الناز
30 دی 91 16:24
وای هی نگاه میکنم هی دلم ضعف میره هی ضعف میره هاااااا آخه عکس اولیه با اون لپای گل انداختش خیلی با مزه اس قربونش برم راستی 17 ماهگیت مبارک عزیزم انقدرم شبا مامانی رو اذیت نکن اونم خستس میخواد بخوابه آفرین دختر خوب و حرف گوش کن

آخ گفتی عمه خدا کنه گوش کنه . آخه خودش میخواد بخوابه فکر کنم دندوناش نمیذارن

آناهیتا مامانیه آرمیتا
30 دی 91 18:32
17ماهگیت مباااارک ایشالا ۱۷۰ سالگیتوجشن بگیریم خاله
عزیییییزم عکس اولشومیخوام قورت بدم خیلی باحاله لپاش خیلی باهوشی قربونت برم آفرین که موقع سرفه دستتومیگیری جلوی دهنت
عکساخیلی قشنگ شده شیماجون انگارتوقشنگترازاونجاعکس گرفتی تامن
راستی یه بارقراربذاریم اونجاووروجکاباهم بازی کنن. ممنون ازاینکه بازم ازمایادکردی اوی پستت عزیزم باعث افتخاره دوستم
راستی امیدوارم توی کارجدیدموفق بشی آفرین مامان فعال

مرسی خاله مهربون خدا نکنه . آره حتماً خیلی موافقم اگر پنجشنبه خوبه قرار بذاریم ظهرم خلوته خیلی بهتره . آرمیتا عسلمو ببوس
سمانه مامان ستایش
1 بهمن 91 2:49
16ماهگی درینا عسل مبارک
چه ناز شده با اون لپای گل انداختششیماجون کار خوبی کردی دخملی رو بردی سالن بازی.چون هم به این کوچولوها خوش میگذره،هم روحیه ما مامانا برای شادیشون عوض میشه.
برای درینای نازم

ممنون دوست خوبم آره واقعاً به خودم بیشتر خوش گذشت
mamanebaran
1 بهمن 91 8:41
سلام فرشته كوچولو ناز من ، 17 ماهگيت مبارك قند عسلم ، خاله قربون اون لپاي گلين بشه كه انقدر نازنيني تو ، دوست داشتني من چقدر لباس صورتي خال خاليه بهت مياد ، فداي اون لبات كه انقدر خوشگلن ، ماماني خيلي خيلي ازت ممنونم به خاطر عكساي خوشگل درينا عزيز ، خيلي دلم ميخواست ببينمش ، اميدوارم هميشه سلامت باشه و شاد ، در ضمن خانوم خانوما آفرين به تو كه انقدر با هوشي و پيشرفتاي خيلي خيلي خوبي داشتي ، قربون دد گفتنت ، شيما جونم براي گل دخترمون حتما حتما اسپند فراوون

مرسی فاطمه جونم خدا نکنه . خیلی لطف داری عکسای باران جونمو بذار دلم براش تنگ شده . ببوسش

عمه الناز
1 بهمن 91 12:26
ای جان ایندفعه که عکسای نازت و دیدم به یه نکته دیگه رسیدم توی زمین بازی موهاتو دم اسبی بستی فداااات بشم من با اون موهای نازت که خیلی بهت میاد وقتی از پشت میبندی ایشالا زودترم دندونات در بیاد راحته راحت بشی

مرسی الناز جونم موهاشو میبندم لپاش بیشتر معلوم میشه وروجک . راستی ممنون تله خیلی خوشگل بود سر فرصت کلی عکس میندازیم باهاش
آناهیتا مامانیه آرمیتا
1 بهمن 91 15:32
دوستم بروخصوصی


زهرا(ثمره عشق مامان و بابا)
1 بهمن 91 16:09
عکسات خیلی خوشگل شدن دخمل ناز با اون لپ های گلیت آدم میخواد بخوردت

ممنون دوست خوبم
زهرا
1 بهمن 91 17:03
همیشه به گردش و اینور و اون ور. وااای لپای خوشگل و قرمزشو ببین.جوووونم

ممنون عزیزم .
آناهیتا مامانیه آرمیتا
1 بهمن 91 17:07
دوستم بروخصوصی
لیلا مامان پرنیا
1 بهمن 91 19:54
اول اینکه17 ماهگیت مبارک عسلمدوم اینکه عکسهات خیلی خوردنی وقشنگه امیدوارم مثل عکسهات همیشه لبت خندون باشه گلمسوم اینکه دختر کو ندارد نشان از پدر اونم از الان داره طراحی دکوراسیون تمرین میکنه

خیلی بامزه گفتی بهش فکر نکرده بودم دقیقاً
marjan
1 بهمن 91 22:01
الهی قربون اون شیطنات برم دخترناززززززززز!قربون اون تل خوشگلت برم!قربون اون لپای گل انداختت!
عزیزدلم!!!!!!!!الهی قربونت برم!همیشه سالم باشی عسلییییییییی!
راستی شیما جونننننننننن راجع به اون پستا بهت اس ام اس دادم!رسید؟
راستی خصوصیییییییییییییییییییییییییییی داری

خدا نکنه بله رسید ممنون از لطفت
آتیلا جون ومامان شیما
2 بهمن 91 17:31
17 ماهگیت
عسس دل خاله


مرسی خاله مهربون خودم
زهــــــــرا
2 بهمن 91 19:35
جـــیگــرمی

hanieh
2 بهمن 91 23:40
درینا فرشته کوچولوی لپ گلی خوشکل

مرسی عشقم
مامان مهرناز
2 بهمن 91 23:51
وای چه دختر خوشکل وبانمکی خدا حفظش کنه

لپای خوشکلشو از طرف من ببوسین
به ماهم سربزنید خوشحال میشیم
اجازه هست لینکتون کنم؟
میشه ادرس سالن رو بدین ممنون میشم مرسی

لطف داری عزیزم حتماً با کمال میل لینکتون میکنم
مامان امین از وبلاگ (همه وجودم امین جان)
3 بهمن 91 9:05
خوشکل خاله 16 ماهه شدنت مبارک همیشه به شادی و گردش

ممنون دوست خوبم خیلی خوشحالم میکنی که به ما سر میزنی
آناهیتا مامانیه آرمیتا
3 بهمن 91 12:43
بفرماییدخصوصییی

مریم
3 بهمن 91 19:49
سلام خوبید?دخملتون خیلی نازه لبهای خوشرنگی داره نازیییییییییییی.تازه باهاتون آشنا شدم منم یک دختر16ماهه دارم.میشه خواهش کنم آدرس این محل بازی را بگذارید ممنون

سلام ممنون که به ما سر زدید امیدوارم فرشته 16 ماهتون سلامت باشه . زمین بازی تو پاساژ دنیای نور بزرگراه رسالت البته سمت شرقش طبقه منفی 2 .
مامان بنیتا
3 بهمن 91 22:49
17 ماهگیت مبارک عزیزم عاشقتم عروسک خیلی عکسات نازه

ممنون دوست خوبم بنیتا عسلو ببوس

مامان شیدا
4 بهمن 91 10:33
درینا جونم 17 ماهگیت مبارک ماشاالله چقدر ناز شدی چه عکسهای قشنگی اون لپهای گل گلیت جون میده برای
شیما جون وقتی کار های درینا ی عزیزم رو می خوندم مثل یه تصویر کوچیکی الینا آمد جلو چشمام چقدر بچه ها شبیه به هم هستند حتی حالت نگاهشان

آخی آره بچه ها خیلی کاراشون شبیه همه منم اینو تجربه کردم الینای گلو ببوس
مریم
5 بهمن 91 0:06
ممنون دوستم

عمه الناز
5 بهمن 91 10:44
درسته که هیچ وقت از این عکسها خسته نمیشم ولی خب بابا دلم میگیره میام میبینم پست جدید نیست مامان شیمای درینا خانم. این همه شیرین کاری میکنه این روزا بگوووو دیــــــــــگــــــــه

چشم حتماً والا شیرن کاریهاش یک کم زیاده شب تا صبح نمیخوابیم صبح تا شب سر کار چرت میزنیم دیگه وقت برای ثبتشون کم میاریم
وانیا باستان پور
5 بهمن 91 18:50
به ما سر نمیزنید

ایشالا همیشه خندون باشید چشم در اولین فرصت حتماً
پگاه
7 بهمن 91 13:23
جیگر این 17 ماهه خوردنی رو برم من خیلی عسله هزار ماشاله
وای عزیزم چقدر کارهاشون مثل همه وقتی میخوندم فکر کردم داری درباره پایا حرف میزنی
الهی که خدا همشون رو سالم و سلامت نگه داره هزارتا بوسش کن بجای من

مرسی عزیز دلم که انقدر لطف داری پایای عزیزو ببوس . دقیقاً کاراشون خیلی شبیه
مامان مهبد كوچولو
8 بهمن 91 10:14
سلام عزيزم . قربون اون لپاي گلي ِ درينا بشم من .اميدوارم كه هميشه بهش خوش بگذره و شاد باشه . هم تلش خيلي خوشگله و بهش مياد و هم لباساش . ماشالله خيلي بزرگ و خانوم شده . ببوسش . راستي مباركه كار جديد .... چي هست ؟؟ من هم درگير شروع كار جديدم . دعا كن موفق بشم .


خدا نکنه دوست خوبم ممنون از لطفت . ایشالا کار جدیدت خیر باشه حتماً برات کامل توضیح میدم

مینا مامی امیرعلی
6 فروردین 92 5:51
ای جاااااانم عزیزم چه دخمل نازی داری ماشالله با اجازه ات لینک ات کردم

خواهش میکنم لطف داری منم لینکتون میکنم