اولین نوشته سال 92 برای دخترم
این که میگن آدم از فردای خودش خبر نداره واقعاٌ درسته این بی خبری از فردا و فرداها میتونه مثبت باشه و میتونه خدایی نکرده منفی . برای ما مثبت بود مشکل ضرر مالی تا حد خیلی زیادی حل شد طوری که من انتظارشو نداشتم . به یه آرامش نسبی بعد از طوفان رسیدیم و همه چیز آروم شد . لحظه تحویل سال سه تایی همدیگرو بغل کردیم و من به پهنای صورت اشک شکر ریختم و از خدا فقط و فقط سلامتی خواستم .
علاوه بر سفر شمال ، یه سفر ماجراجویانه هم داشتیم که خیلی عالی بود . پر از تجربه و اتفاقات جالب. با اتوبوس به اربیل و سلیمانیه رفتیم قبلش فکر میکردم خیلی سخته اما دختر گلمون زیاد اذیت نکرد و با ما همکاری کرد و سفر خوبی شد.
واکسن هجده ماهگی هم زده شد دو روزی درگیر تب و پادرد فرشته کوچولومون بودیم هر چی بود به خیر گذشت .
مثل همیشه برعکس برنامه ریزی من دبد و بازدید عید هم رفتیم خیلی مختصر و مفید . یکی دو جا رو هم گذاشتیم برای آخر هفته هایی که در پیش رو داریم .
دوستای قدیمی رو هم که خیلی وقت بود ندیده بودیمشون دیدیم و با هم گپ زدیم.
بعد از اربیل دوباره رفتیم شمال اونجا به یه مهمونی دعوت شدیم که خیلی خوش گذشت هر چند جای نانای کردن درینا جونم اون وسط خالی بود اما برای من که خیلی وقت بود با خیال راحت بالا پایین نپریده بودم عالی بود
دختر گلم همه وجودم که به یمن بودنت یه عالمه باید و نباید جدید برای خودم تعریف کردم . هستی من که به خاطر لبخند رو لبت همه پستی و بلندی ها رو به جون میخرم ، میخوام بگم عاشقم ، عاشق همه ی کوچیک و بزرگ هایی که تو زندگیمون هست .
عاشق روزهایی که از ته دل غمگینم و فرداش که شادم یاد روز گذشته برام خاطره شده .
عاشق این وبلاگم که دوستای خوبی دارم و از اینکه از احوالات و حرفای دلم براشون بنویسم لذت میبرم .
عاشق چتر حمایت بابایی ام که در هر شرایطی خنده رو لباشه و عاشق تره خورد نکردنش برای مسائلیه که من بهشون میگم مشکل .
عاشق کلمات جدیدتم .مهمتر از همه مرسی که خیلی ذوق زدم میکنه و بدون آموزش خودت هر وقت صلاح بدونی میگی .
عاشق بابا بابا گفتنتم که بعد از مسافرتمون به اربیل خیلی بیشتر شده .
عاشق محیط کارمم که به من حس زنده بودن میده حس پیشرفت .
عاشق نوشته های پر از غر خودمم چون وقتی میخونم خندم میگیره چی نوشتم .
عاشق تمام عاشقانه های زندگیمم . عاشق خونمونم یه جای امن و گرم .... عاشق درد و دل کردن با یه دوستم که قضاوت نکنه و شنونده باشه و همدل..... عاشق گفتن و تعریف کردن و گذر کردنم بگم و بگذرم و فکر نکنم و راحت زندگی کنم .
بهار شده و انرژی منم زیاد انگار از خواب زمستونی بیدار شدم امیدوارم با دعای دوستای گلمون تو سال جدید همیشه پستهای قشنگ بذارم .
پی نوشت : دختر گلم سال خوبی رو آغاز کردیم و تعطیلاتمون پر از مهر و محبتی بود که خانواده سه نفریمون به همدیگه داشت . اگر دیر پست جدید برات میذارم به خاطر مشغله زیاد کاریمه که از سال جدید مسئولیتهام بیشتر و سنگینتر شده چون عکس هم همرام نبوده دل و دماغ پست گذاشتن نداشتم . یه چند تایی عکس میذارم تا بقیه ش رو هم بعداً کامل کنم
کنسرت اربیل که به خاطر ازدحام زیاد و خیلی مسائل نصفه نیمه برگزار شد و انقدر هوا گرم بود که زیر سارافونی و جورابتو در آوردم .
این عکس تو اتوبوس موقع برگشته دیگه نزدیکای تهرانیم و من حسابی خوشحالم
این عکس تو شماله عمه الناز که اینروزا باهاش احساس صمیمیت میکنی و خیلی بامزه صدا میزنی انناز زحمت کشیده سوارت کرده
عکس بالا هم خونه عمو سیامک دوست باباس
از راست : آریسا وعمو رضا - نازنین و عمو سیامک - شما و بابا
راستشو بخوای دلم برای پست جدید گذاشتن خیل تنگ شده بود امیدوارم فرصت کنم و همه کارای جدیدتو به موقع اینجا ثبت کنم