درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

درینا در آستانه ی 19 ماهگی

1392/1/27 15:10
577 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی خوابی وقتی صدای نفسهای آرومت من و تا اوج بودن میبره آروم کنارت میخوابم مست میشم از گرمای وجودت به آرامی در آغوش میگیرمت بوسه ای بر روی گونه ی لطیف تر از برگ گلت میزنم به صبح فکر میکنم به صبحی دوباره که با اومدنش من رو از تو جدا میکنه . دلم پر میکشه ، میلرزه طاقت دیدن اشکهای نازنینت و ندارم . دخترک باهوش من اصلاً نمیشه کلکی سوار کرد ، نمیشه حواس جمعت رو ، چشمهای تیزبینت رو به دورتر ها برد و به جای دیگه ای دوخت .

این زندگیه این که من و با اشک چشمات راهی کنی و بعد از ظهر با خنده و ذوقت پذیرامون باشی این باعث میشه تمام لحظه هایی که کنارت هستم رو قدر بدونم و برای ثانیه هاش ارزش قائل بشم .

دخترک هجده ماهه و بیست و هشت روزه  من مدتیه که برنامه خوابت منظم شده موقعی که به سمت خونه میریم سرگرمت میکنم و تو ماشین نمیخوابی وقتی خونه میرسیم بعد از خوردن شام حدود ساعت 10 و 11 مثل فرشته ها میخوابی و من به بقیه کارام میرسم .

تا یادم نرفته باید بگم این روزا آهنگ شاد بعد از نسترن فرشید تم رفت و آمد های صبح و شب ما شده وقتی آهنگ تموم میشه باید از اول بذاریم دیگه همش تو مغزمون میچرخه....." بعد از نسترن هیچی دیگه نمونده باقی اون رفته من و کاشته تو این باغ اقاقی" جالب اینجاس که خودتم باهاش هم سرایی می کنی و کلمه بعد از رو خیلی خوب میگی و بقیه اش و الکی از خودت میگی . راستی دخترم یه سوال ازت داشتم میتونی بگی بین نانای و چراغ سقف ماشین چه رابطه ای وجود داره ؟ آخه هر وقت نانای شروع میشه اصرار داری که چراغ سقف ماشین رو هم روشن کنیم .مژه

دختر گلم اینروزا حضور گرمت تو آشپزخونه بیشتر از قبل احساس میشه تا من مشغول کاری میشم میای میگی بیشینه یعنی روی میز آشپزخونه بشینی . من یک کم مقاومت میکنم ولی در آخر موفق میشی بعدشم هر چند دقیقه یه بار بابایی از تو هال میگه نیفته

niniweblog.com

صدای تق دزدگیر هر ماشینی در بیاد زود سوئیچ و به بابا میرسونی و میگی ماشین ماشین

راستی دستت درد نکنه دختر گلم هر روز صبح به ما یاد آوری میکنی که گوشی و کلید خونه و کیف پول بابایی رو جا نذاریم .

niniweblog.com

قربونت برم که خیلی دو کلمه سه کلمه ای صحبت میکنی و مترجم نیاز داری . چند روز پیش من داشتم تو حموم جوراباتو میشستم شما هم داشتی شیشه شیرت و میشستی و آب بازی میکردی مامان فاطمه میگه چه کار میکنی ؟ شما هم جواب میدی ایش اوشو یعنی شیشه شیرم و میشورم .زبان

دختر گلم یکی یک دونه من اصلاً دلم نمیخواد اذیتت کنم و بهت اجبار کنم که تو تخت خودت بخوابی یا اینکه دیگه شیشه نخوری .... همه این باید ها و نباید ها برای قبل از مادر شدن بود حالا دیگه باید و نباید من بود و نبود من تویی ... دیگه قانونی نیست .

شنبه و یکشنبه مهمون داشتیم و خیلی خوش گذشت . شما هم حسابی از بازی با بچه ها ی بزرگتر از خودت سیراب شدی . نشسته بودی رو ماشینت و به امیر علی میگفتی عییی بیشین

نازنین دختر عمو سیامک رفته بود رو پشتی مبل نشسته بود بهش مگیفتی نایی مایین یعنی نازنین بیا پایین

البته یه کار اشتباه هم انجام دادی که من و بابایی کلی خجالت کشیدیم چند باری که بچه های بزرگتر از خودت بهت توجه نمیکردن موهاشونو میکشیدی و این خیلی بد بود . دختر گلم نمیشه که من همش  بگم یه دختر دارم شاه نداره .... به به و چه چه . وقتی کار اشتباه میکنی حتماً بهت تذکر میدم . حتماً بهت اخم میکنم و حتماً تو خلوت خودمون باهات در اون مورد صحبت میکنم . شما که انقدر مهربونی ، شما که از اطرافت درک کامل داری و پیش افراد غریبه تر شیطونی نمیکنی و آروم تری شما که انقدر با ناز و ادای دخترونه قشنگ میرقصی و هر از گاهی سرت و به راست و چپ خم میکنی که گیسوهای کمندت بریزه دورت ، چرا بعضی وقتا این کار و انجام میدی و در کمال خونسردی به گریه ی نی نی 4-5 سال بزرگتر از خودت نگاه میکنی و قیافه حق به جانب میگیری و  خم به ابرو نمیاری تا منم میام طرفت زود لبات و غنچه میکنی که یعنی من ببوسمت و تذکر بی تذکر .موندم با این کارت چه رفتاری بکنم

niniweblog.com

دیشب خیلی سورپریزمون کردی . شیشه شیرت گم شده بود منم میخواستم بخوابونمت و هر چی میگشتم پیداش نمیکردم بهت گفتم دخترم شیشه تو کجا انداختی شروع کردی با من دنبالش گشتن این کار و قبلاً  هم انجام دادی و خیلی بامزه خم میشی زیر مبل و نگاه میکنی اما ا ینبار دیگه خیلی جالب بود من و تو با هم از اتاق اومدیم بیرون شیشه ات زیر مبلی که روبرومون بود افتاده بود من اصلاً ندیدم اما شما دیدی و زود گفتی مامان ایناها ایناها من باور نمیکردم گفتم شاید اشتباه میکنی تا به خودم بیام خوابیدی رو زمین و سینه خیز رفتی زیر و مبل و به یه چشم به هم زدن آوردیش اونموقع بود که بابایی به منی که چشمام و دهانم از تعجب باز مونده بود با خنده گفت دختر منه دیگه

جونم برات بگه که در آستانه 19 ماهگی کلمات زیادی میگی و خیلی سعی میکنی صحبت کنی مثل

ریخ : ریخت

بیشینه : بشینم

بیشین : بشین

بسی : بستنی

یئانه : یگانه

مایین : پایین

مون : نون

بازی : بازی

آب بازی : آب بازی

داغ : داغ

سد : سرد

نیشت : نیست

انناز : الناز

بییم : بریم

بایه : بالش

می می : کشمش

پیپس : چیپس

Dodi : ترشی و زیتون

Doji : گوجه

ای یار : خیار و هویج

یح : یخ

موز : موز

پوس : درخواست پوست کندن میوه

چند تا عکس از درینا

سعی داشتی کفشت و خودت بپوشی که یه بارم موفق شدی

اینا رو از تو کابینت برداشتی و میخوای شروع کنی به تمیز کردن خونه

وقتی میخوای به چیزی دست بزنی که خودت میدونی نباید دست بزنی  و میخوای ببینی مامان فاطمه حواسش هست یا نه ؟

وقتی اومد سمتت لبخند تحویلش دادی

مامان فاطمه داشت نماز میخوند بابا اومده دیده داری سعی میکنی روسری اشو بندازی سرت برات گره زده بعدش این کار و کردی کشته مرده اون حرکت دستاتم  که با خودتم زیر لب زمزمه میکنی

بدون شرحه دیگه

امیر علی پسر خیلی صبوریه ببین داری چی کار میکنی طفلکی چیزی نمیگه

این عکس و عمه از برادرزاده ها گرفته

 

داشتم بهت بستنی میدادم یه دفعه از دستم گرفتی و خودت خیلی مرتب خوردی

آهنگ شاد پخش میشد شروع کردی به رقصیدن یه دفعه با سرعت رفتی سمت اتاق اومدی دیدم این دامن و که مال تولدت بود از تو کمدت آوردی که بپوشونم بهت. قرتی خانوم بدون دامن نمیشد برقصی؟؟؟ تازه وقتی راه میرفتی به سمت عقب نگاه میکردی که دامنتو ببینی نیشخند

قربون تیپت برم عزیزم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

آتيلا جون و مامان شيما
27 فروردین 92 15:16
مادر شيما سلام...
ماشاا... هزار ماشاا... به قند عسلتان كه روز به روز شيرين تر و باهوش تر به صفحه ظاهر ميشود...
چهره ي ماهش مثل هميشه چشمانمان را روشن و زبانمان را وادار به ماشاا... گفتن كرد....
خدا برايتان حفظ و سايتان را از سر دلبندتان كم نكند...


وای مرسی عزیزم که انقدر قشنگ نوشتی خیلی خیلی لطف داری و زیبا میبینی آتیلای عزیزمو ببوس

مامان ساجده
27 فروردین 92 15:39
سلام عزیزم متین تو جشنواره آتلیه سها شرکت کرده اگه لطف کنید و به وبش بیاید و به آدرسی که هست برید و بهش رای بدید ممنون میشم در ضمن اگه به کوچولوی دیگه ای رای داده باشید بازم میتونید رای بدید

عکس شو دیدم خیلی بانمکه چشم حتماً
maryam.k
27 فروردین 92 17:40
دوستم سلام آمدنت خوشحالم کرد امیدوارم زود زود ببینیمت.از طرف من درینا گلی راببوس

مرسی مریم جون آشنا شدن با شما مصادف شده با شلوغی کار من امیدوارم بتونم تند تر آپ کنم که با شما بیشتر در ارتباط باشم ممنون که به ما سر میزنی
مرجان مامان آران
27 فروردین 92 18:20
عزيز دلممممممممممممم خيلي شيرينيييييييييييي
رمزو گذاشتم خصوصي عزيزم

مرسی دوستم لطف کردی برای آران توپولی و مامان گلش
مامان آروین (مریم)
28 فروردین 92 7:47
1000 ماشاالله به انرژی ای که درینا خانم داره فکر کنم از نوع اتمی باشه

واقعاً درست گفتی خودمم به این قضیه اتم خیلی فکر میکنم
پگاه
28 فروردین 92 9:41
جیگر این دختر باهوش و شیطون رو برم من.
عزیزم خیلی قشنگ نوشته بودی نمیتونم بگم چقدر درکت میکنم مادری و کارمندی و عذاب وجدان سه یار جدا نشدنی هستند

چه قدر خوب که دوست خوبی مثل شما دارم که درکم میکنه هیچ چیز بهتر از این نیست امیدوارم روزی برسه که کوچولوهای ما از ما راضی باشن و بهمون افتخار کنن و گریه ها و بی تابی های امروزشون یادشون نمونه پایای عزیزمو ببوس
مامان مهبد كوچولو
28 فروردین 92 9:48
قربونش برم دختر ناز نازيمون خانوم شده و بلا شده . كلي از دست كاراش خنديدم و قربون صدقه اش رفتم . از طرف من محكم ببوسش . مهبد هم گاهي بچه هاي بزرگتر از خودش رو ميزنه اگه راهي پيدا كردي به منم بگو

ممنون مهدیه جونم همیشه به ما خیلی لطف داری . خدا نکنه خاله . راست میگی قبلاً گفته بودی مهبدم این کارو میکنه اون اشکال نداره مردی گفتن زنی گفتن ....
mamanebaran
28 فروردین 92 12:42
اي جانممممممممممممممم
شيما جون اومده
با يه پست بلند و بالا ، هورا هورا
حس ارامشي كه كنار فرشته هامون مياد سراغمونو هيجا نميشه تجربه كرد خيلي هيلي قشنگه
آفرين به درينا خوشگلم
كه برنامه خوابش تنظيم شده
خيلي جالبه
باور نكردنيه بارانم عاشق
اين آهنگه
تا حدي كه تو خونه ›، تو ماشين
ما هيچ اهنگي گوش نميديم
بعد ميخواد بگه نسترن ميگه مستم مستم
الهي فداي شكلت كه ميري تو آشپزخونه ،
الهي قربونت برم كه تو هم ميخواي شيشتو بشوري
آفريتن به درينا جونم كه دايره لغاتش كم كم داره تكميل ميشه
الهي فداي دستكش پوشيدنت
واي شيما جونم تمام كاراش مثله بارانمه
واي قربون دامنت بشم كه ميدوني موقع رقص بايد چيكار كني
شيما جونم نكن اينكارارو براي دخترمون اسپند دود كن يه عالمه

عيزيز دلم 19 ماهگيتممم مبارك
اخجون درينا جونم 19 ماهه شده

فاطمه جونم از اینکه همیشه با حضور گرمت به من یه احساس شادی وصف نشدنی از نوع مجازی و تلفنی میدی خیلی خیلی ازت ممنونم از اینکه حضور داری و شدی و یکی از بهترین دوستام هم ازت ممنونم خیلی خوشحالم و سورپریز شدم که علایق دخترا به هم انقدر نزدیکه این یعنی همبستگی و دوستی بیشتر امیدوارم با بزرگتر شدنشون این نقاط مشترک بیشتر و بیشتر بشه به امید اون روز ..... عاشقتونم .....

مامان بنيتا
28 فروردین 92 14:52
فدات شم عزيزم خيلي نازي عروسكم

خدا نکنه خاله جونم که انقدر مهربونی بنیتا جونمو ببوس
عمه الناز
28 فروردین 92 15:57
_____ (¯ `•✦.•´¯)
_____ (_.•´/|\`•._)
_______ (_.:._)__(¯`:´¯)
__(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯)
(¯ `•İ✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._)
(_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶
__(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶
____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶
_____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶
______(¯ `C.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶
______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶
_______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•K✦.•´¯)¶¶¶
¶¶¶(¯ `Y.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶
¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ _ (_.:._)¶¶
¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶
______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶
____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶
___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶
___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶
_¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶
---------¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶---------
---------¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶---------
---------¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶---------
___|___|___|_____|___|___|___|___|__
__|___|___|____|___|___|____|__|__
___|___|___|____|___|___|_|__|___
__|___|___|____|___|___|___|___|_
این گل از طرف درینا به مامان شیما

مرسسسسسسسسییییییییییی
مرجان مامان آران
29 فروردین 92 7:59
19 ماهگيت مبارك دختر شيرين خوشگللللللللللللللل

مرسی خاله مهربونم
خاله ی آریسا
1 اردیبهشت 92 9:12
عزییییییزم این دختر چقدر قرتی بود و ما نمیدونستیم

تازه خاله جونم کجاشو دیدی بذار آریسا هم یه کوچولو بزرگتر بشه دیگه قراره دو تایی آتیش بسوزونیم
سارا مامانی شیدا
1 اردیبهشت 92 10:50
چقدر شیرین زبون شدی درینا خانم
شیما جون چطور نمیدونی بین چراغ ماشین و نانای چه رابطه ای هست وقتی فرشته میرقصه همه جا باید نورانی باشه عزیزم
شاد باشی دوستم

راست میگی دوستم به این موضوع فکر نکرده بودم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
3 اردیبهشت 92 2:24
19ماهگیت مبارک عزیزدلم امیدوارم ۱۹۰ساله شی گلم
الهی چقدرناز نانای کردی خاله کلی نگات کردم مخصوصاشیرخوردنت روی ماشین
کاراتم که خیلی شیرین شده وبیشترش شبیه دوستته عسلم
میبوسمتون

دقیقاً آنا جون خیلی از چیزایی که مینویسی منم با درینا تجربشون کردم خیلی جالبه که انقدر بچه ها شبیه هم هستن . آرمیتای عسلم دیگه اوج هوش و ذکاوت و کارای بامزس