درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

شوق بزرگ تر شدنت ....

1392/2/1 15:41
476 بازدید
اشتراک گذاری

درست وسط کارم یه دفعه از همه چیز دست کشیدم و دلم خواست یه پست خوب برای وبلاگ دخترم بذارم آخه میخوام ذوق و شوق این روزا رو جاودانه کنم و به ثبت برسونم که با گذر زمان یادم نره ......

نازنین دوست داشتنی من درست با کامل شدن نوزده ماهت جملات دو کلمه ایه با مزه ای میگی که من و بابایی رو سرشار از یه حس وصف نشدنی میکنی بابایی که این روزا خیلی تند تند صداش میکنی و همش دلت میخواد باهاش در مورد کاری که انجام میدی صحبت کنی میگه من فکر نمیکنم یه دختر نوزده ماهه دارم همش فکر میکنم دخترم شش سالشه .

با ورود به بیستمین ماه زندگیت فیلمنامه ما با حضور نقش اول درینای نازمون کلید میخوره :

برداشت اول :

مامان فاطمه برای درینا تو یه ظرف خوراکی میریزه بعد میگه

- تموم شد....

- درینا : دایی خورد ؟؟؟؟!!!!!

ما هم بعد از کلی خندیدن به دایی آرش میگیم این بچه هم متوجه شد هر چی تو خونه تموم میشه کار کیهنیشخند

برداشت دوم :

صبح روز تعطیله البته درینای ما تعطیل و غیر تعطیل نداره و ساعت 7 صبح بیدار میشه آروم میگه

بابا بابا

بابا جواب نمیده به مامان میگه

- مامان بابا حابه ؟؟؟

برداشت سوم :

درینا با مامان و بابا میرن خونه مامان سوسن تا در باز میشه و میره بغل مامان سوسن میگه

- انناز خونه یه ؟؟؟

برداشت چهارم :

صبح موقع خارج شدن از خونه بابا منتظره که دخترشو مثل هر روز بغل بگیره و ببره تو ماشین مامان هم براش شیر گرم میکنه که تو ماشین بخوره شیشه ی گرم و میده دست درینا دو انگشتی شیشه رو میگیره با اعتراض میگه داغ مامان شیشه رو ازش میگیره که سرد کنه تو این فاصله درینا زود میره پیش بابا و دستشو نشون میده میگه

- بابا سوخ !!!

عزیز مهربون_ من درکت از مسائل و محیط دور و برت خیلی بیشتر شده و این من و خیلی خوشحال میکنه یادمه چند ماه پیش با اضطراب خاصی مهمونی میرفتم و دلم میخواست زودتر برگردم خونه حالا رفتارت منطقی تر شده و کمتر شیطنت میکنی و سعی میکنی با بچه ها بازی کنی فقط مشکل وقتی پیش میاد که بچه ای نخواد باهات بازی کنه که من بهت حق میدم عزیز دلم ........

سه شنبه هفته گذشته با عمه الناز صحبت کردم گفت امیر علی رو برده پارک و پیشنهاد داد که ما هم تو رو ببریم چون بابا رفته بود تمرین با عمو اشکان رفتیم .  خیلی روز خوبی بود و خاطره قشنگی شد کلی با امیر علی بازی کردی همش دنبالش بودی و عییی عییی میکردی هر کاری اون انجام میداد تو هم میخواستی انجام بدی و ما هم همش به امیر علی میگفتیم مواظبت باشه یه آقایی هم فکر کرد با هم خواهر و برادرین که من از این تصورش خیلی خوشحال شدم . واقعاً دلم میخواد مثل خواهر و برادر همیشه و در هر سنی با هم رابطه خوبی داشته باشین . بعد از پارک هم بستنی خوردیم و رفتیم شهر صندل ، عمه الناز برات یه کفش خوشگل خرید خودتم دست به کار شده بودی و تند تند دمپایی ها رو بر میداشتی و امتحان میکردی .

یه اتفاق جالب هم افتاد یکی از دوستای بابایی رو با خانواده اونجا دیدیم ماجرا از این قراره که اواسط شهریور سال 90 ما به باغ یکی از دوستای قدیمی بابایی که من تا اون موقع ندیده بودمشون دعوت شدیم اونجا متوجه شدم خانوم یکی دیگه از دوستاش بارداره و 2 ماه با من اختلاف داره .

وقتی تو فروشگاه دیدمشون اول نشناختمشون و بعد از کمی فکر کردن یادم اومد اون نی نی هم که دقیقاً دو ماه از شما کوچکتر بود دیدیم . خیلی بامزه بود و اسمشم بکتاش بود . برام خیلی جالب بود حالا که هر دوتون خدا رو شکر صحیح و سالم به دنیا اومدین ما اتفاقی همدیگرو دیدیم .

دختر گلم امیدوارم از این خاطرات خوب زیاد داشته باشی و روزمره هامون پر باشه از صدای خنده و بازی و شادی تو .

عمه الناز داره سعی میکنه یه جوری امیر علی رو تاب جاش بشه :)

عزیزم ماشالا قدش بلند شده نمیشه

از امیر علی خواهش کردیم مواظبت باشه

دیدیم تو مراقبت از بچه ها استعداد داره ....

 

از چرخ و فلکای زمان بچگیمون دیدیم عمه الناز پیشنهاد داد سوارتون کنیم اولش خیلی میترسیدم بعد دیدم بچه های هم سنت راحت سوار میشن خیالم راحت شد وقتی هم دیدم خودت خیلی راحت نشستی خوشحال شدم

درینا خانوم داره انتخاب میکنه

فدات شم که خودت داری امتحان میکنی

درینا با پسر دوست قدیمی انگار خیلی نسبت بهش احساس بزرگی میکنی

با سوئیچ عمه میخواستی وسیله بازی رو روشن کنی

تا یه روز قشنگ دیگه خدا نگهدارت باشه ......

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

نرگس مامان باران
1 اردیبهشت 92 16:21
درینای نازنیم امیدوارم هر روزت پر از خاطرهای زیبا و لحظه هات همیشه شاد باشه

مرسی خاله خوبم امیدوارم باران عزیزم تو مسابقه آتلیه سها اول بشه
عمه الناز
1 اردیبهشت 92 16:35
وای واای واااای کلی خندیدم از برداشت ها
دریناخانم نمیدونی اینروزا چقدر با شیرین زبونیت خنده رو لب همه میاری و من ازت تشکر میکنم چون وقتی در کنارت هستم برای همون چند ساعت همه نگرانی ها و مشکلاتم و فراموش میکنم و از وجود تو لذت میبرم
توی پست قبلی نوشتم این عکسهای قشنگی که مامان شیما گلچینی ازش گذاشته یه روز واقعاً موندگار برای من شد خیلی خیلی خیلـــــــــــــــــــــی خوش گذشت



فدای نگرانی ها و مشکلاتت خوشحالم که درینا انقدر تاثیر گذاره

مامان آروین (مریم)
1 اردیبهشت 92 16:56
بوس برای درینای خوشگل و باهوش

ملیحه
1 اردیبهشت 92 18:14
خیلی زیبا نوشتی شیما جان،آفرین به توجهت به ثبت خاطرات درینا،با دیدن چرخ و فلک یاد بچگی خودم افتادمپیروز باشید

به به دختر خاله گلم خیلی خوشحالم که به ما سر زدی آرزوی یه عالمه روزای پر از موفقیت برات دارم
مامان مهبد كوچولو
2 اردیبهشت 92 11:12
همه ي روزهاتون بهاااااااااري و قشنگ باشه عزيزم .

من عاشق بهارم چه دعای خوبببببییییییی مرسی
لیلا مامان پرنیا
2 اردیبهشت 92 13:09
همیشه به گردش
امیدوارم این دفترچه اینترنتی برای گل دخترمون پر بشه از ثبت روزهای شاد وبه یاد موندنی کنار مامان وبابای گلش
شیما چون واقعا قلمت رو دوست دارم تو میتونی یه وبلاگ نویس حرفه ای باشی دوستم

شرمندم نکن لیلا جون این خبرا هم نیست انقدر وبلاگای قشنگ و پر محتوا هست که این چند کلمه حرف دل من پیشش هیچه مرسی از توجه و محبتت پرنیای گل و ببوس
مامان زهره
2 اردیبهشت 92 14:52
چه دخمل نانازی هزار تا بوسسسس


وای مرسسسسسسییییییی
رضوان
2 اردیبهشت 92 21:25
ای جووووووووووووووونم که با بزرگ شدنت وشیرین زبونیات پدر ومادر گلت رو تا اوج اسمونا میبری

سلام رضوان جون خوشحالم که به ما سر زدی امیدوارم همه چیز برات بر وقف مراد باشه
مامان بنيتا
2 اردیبهشت 92 23:03
شيما جون مثل هميشه از خوندن مطالبت لذت بردم
ماشالا به دريناي ناز وخوش زبونم خيلي دوسش دارم

ممنون عزیز دلم منم بنیتا ملوسک و خیلی دوست دارم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
3 اردیبهشت 92 2:18
قربونت که شیرین زبون شدی دیگه
چقدرخوبه که یه دفعه ای یه دوست قدیمی رومیبینی .
عکسهاهم که عااالی مخصوصاباوجوددوست جونم راستی دوربینه حسابی آب بندی شده هارفته رفته کیفیتش بهترمیشه
درضمن نویسنده فیلمنامه زندگیتون خیلی زیبامینویسه
همیشه شادباشی دریناگلم درکنارهمه اونایی که دوستت دارن

مرسی آنا جون بازم با نظرت کلی منو خوشحال کردی . آره درست میگی دوربینه داره بهتر میشه . اصلاً استعداد عکاسی ندارم
مرسی از تعریفت از نویسنده فیلمنامه و ممنون از دعای خوبت
آرمیتای عزیزمو ببوس
mamanebaran
4 اردیبهشت 92 15:12
شيما جونم من تو اين پست يه نظر بلند بالا گذاشتممممممممممممممممممممممممممممممممممممم پس كو آخه

البته که دیدن نظر بلند بالات منو خیلی ذوق زده میکرد . اما حضور گرمت حتی فقط اگر به یه نگاه هم بسنده بشه برای ما کلی ارزش داره . ممنون که وقت گذاشتی
mamanebaran
4 اردیبهشت 92 16:13
سلام شيماي عزيزم ،

به به چه هواي خوبي ، به به چه مامان و دختر خوشگلي ، الهي از چشم بد دور باشين هميشه ، به به چه عمه مهربون و خوش ذوقي ( عمه الناز ) و يه عالمه به به به اين همه عكساي خوشگل ، قربون دريناي نازم بشم كه انقدر ذوق كرده و بهش خوش گذشته ، فداي شيماي مهربونم كه با وجود اين همه مشغله كاري بازم وقت كرده و دخترمونو برده گردش كه بهش خوش بگذره ، شيما جونم الهي تمام روزاي زندگيتون به زيبايي بهار باشه و پر از صداي خنده و شادي دريناي گلممممم
عاشقتونمممممممممممم
راستي يه تشكر جانانه از عمه الناز مهربون براي خريدن هديه اي به اين قشنگي
دستتون درد نكنه عمه جون

آره واقعاً فاطمه جون عمه الناز خیلی زحمت کشید مرسی که همیشه به ما لطف داری حسابی شرمندمون میکنی
مسیحا
6 اردیبهشت 92 18:28
سلام ناز کوچولو، انشالله همیشه شاد باشی ، اگه خواستی منو با عنوان ( دنیای مسیحا ) لینک کن بعد بگو با چه عنوانی با افتخار لینکت کنم

مرسی دوستم با اون چشمای دریاییت من درینا عسل بابییمم

mamanebaran
7 اردیبهشت 92 13:18
فداي دريناي خوشگلممم بشم كه يه روز بهاري خوب رو با مامان شيماي مهربونش گذرونده ،
به به به اين دخمره شيطون و دوست داشتني كه داره با عمه جون مهربونش تاب بازي مي كنه ، واي اينمممم شيماي نازنينم مثل هميشه مهربون و صميمي ، با چهره اي كه هميشه آرامش رو برات تداعي مي كنه قربونش برم كه دست مامانشو گرفته ،'
اي جانممممممممممممممممممم كه ميگي سوخ...................
الهي از اين چرفلكا يادش بخير دوران خودمونم از اينا بود تازه ميومدن تو كوچه ها فقط مختص پاركا نبود ، الهي چه صندلاي خوشگللي فدات بشم كه خودت انتخاب مي كني خانوم

یادش به خیر فاطمه جون که ما هم از این چرخ و فلکا سوار میشدیم و دنیا به کاممون میچرخید امیدوارم برای باران نازنینم همیشه همینطور باشه
نرگس مامان باران قلنبه
7 اردیبهشت 92 14:36
خصوصی گلم
رضوان
7 اردیبهشت 92 18:21
زن شکوفه ای است که هنگام غنچه بودن دوست داشتنی موقع گل کردن عشق ورزیدنی ودر وقت پژمردن پرستیدنی ست پیشاپیش روزت مبارک ای گل زیبای خلقت
من ی ارادت خاصی به شما دارم شیما جون پیشاپیش روزت مبارک مامانیه عزییییییییییییز

قربونت برم دوست گلم دل به دل راه داره ممنون از تبریک قشنگت . امیدوارم خودت بهترین مادر دنیا باشی
مامان آروین (مریم)
8 اردیبهشت 92 11:47
زن شکوفه ایست که هنگام غنچه بودن دوست داشتنی.
موقع گل کردن عشق ورزیدنی. و در وقت پژمردن پرستیدنی ست!!
دوست خوبم پیشاپیش روزت مبارک ای گل زیبای خلقت.


روز شما هم مبارک دوست عزیزم ممنون از متن قشنگت