شمال اردیبهشتی ....
دستای کوچولوت که بالا میره و تو هوا مثل رقص یه شاپرک به حرکت در می آد نوای بای بای که به گوشم میرسه ، لبهای نازت که غنچه میشه و با یه صدای آشنا به بوسه ای از راه دور تبدیل میشه ، چند روزیه که منو تا اوج میبره. نمیدونم چی شد ، چه اتفاقی افتاد ، نکنه تو هم به این وبلاگ سر میزنی ، نکنه کابل دلت به اینجا وصله و من خبر ندارم .
نازنین یک دونه من چند روزیه که محبتت رو بر من تموم کردی ، چند روزیه که درکت داره من و از خوشحالی دیوونه میکنه .
تو که غریبه نیستی مادر ، اینجا تو محل کارم از مدیر عامل گرفته تا همکارام فهمیده بودن که دخترک من صبحها منو با اشک چشماش بدرقه میکنه و منم تا بعد از ظهر نمیتونم اون صحنه رو فراموش کنم .
چند روزیه که دارم به لطف خدای بزرگ مژده خنده های صبحت رو به همه میدم .
دلبرک من ، ممنونم ازت که لطف خدای بیکران رو هر روز بیشتر و بیشتر به من یاد آوری میکنی.
فکر نکنی حالا با خیال راحت سرم به کار خودم گرم میشه حالا هر لحظه که به یادتم به جای این که دل و روح و ذهنم فشرده بشه و تبدیل به اشکهای گاه و بیگاه بشه ، لبخند بی اختیار_ روی لبام میشه و روحیه مضاعف برای کار و تلاش بیشتر ....
چهارشنبه گذشته یه روز طوفانی رو پشت سر گذاشتم و کارامو تا آخر وقت جمع و جور کردم قرار بود با عمو رضا و عمو سیامک و همسراشونو کوچولوهاشون بریم شمال . میدونستم بهت خوش میگذره چون قرار بود با یه نی نی 5 ساله و یه نی نی 5 ماهه همسفر شیم .
چهارشنبه شب رسیدیم و هوا بارونی بود ولی پنجشنبه و جمعه آفتابی شد و ما هم حسابی لذت بردیم .
تو اون دو روز همش دنبال نازنین بودی و میگفتی نازی نازی و تند تند صحبت میکردی ....
یه وقتایی هم جویای حال نی نی کوچکتر بودی و آروم کنارش میشستی و به من میگفتی مامان نی نی ، بعد لبخند میزدی و با یه احتیاط و آرامش خاصی میخواستی نازش کنی ......
بعضی وقتا هم به مامانش میگفتی نی نی حابه ؟؟؟!!!!
پنجشنبه اول رفتیم یه دریاچه کوچیک که خیلی به ویلای مامان سوسن نزدیکه منظره خیلی قشنگی بود اونجا به تقلید از نازنین سنگ برمیداشتی و مینداختی تو آب الهی فدات شم که هیچکدوم از سنگات تو آب نمی افتاد . کم کم خودت متوجه شدی میرفتی نزدیکتر و بدنت و میکشیدی و میگفتی یه دو سه و سنگ رو مینداختی وقتی این کار و میکردی سنگ می افتاد تو آب و شالاپ صدا میداد ذوق میکردی و دست میزدی و منم تشویقت میکردم ....
بعد رفتیم دریاچه الیمالات که من بهش میگم دریاچه رویایی اول چند تا عکس انداختیم و بعد سوار قایق موتوری شدیم و کلی خندیدیم و واقعاً خوش گذشت
بعد از دریاچه رفتیم لب دریا چون باد سرد میومد زیاد نموندیم و من عکسی ازت ننداختم .
لب دریا یه توپ نمیدونم از کجا گیر اومد که با بابایی بازی کردین و کم کم بابا خودش با توپ سرگرم شد منم به دلیل گوش درد تو ماشین بودم و داشتم نگاه میکردم که سفارشتو به بابا کردم و گفت حواسم هست که یه دفعه دیدم دستت با یه مشت شن رفت سمت دهنت نمیدونم چه جوری از ماشین پیاده شدم و جیغ زدم و بعدشم البته از بابا تشکر کردم به خاطر مراقبت فوتبالیش :) ....
جمعه هم رفتیم آب گرم لاویج جایی که خانوادگی خیلی بهش علاقه داریم و تو فسقلی از همه بیشتر ....
من به خاطر درد گوشم تصمیم گرفتم که نرم و با شما بیرون بمونیم ولی به این فکر نکرده بودم که دختر من عاشق آب و آب بازیه و از ما بهتر اونجا رو یادشه از وقتی رسیدیم سر خیابونش گفتی آب بازی آب بازی وقتی هم همه رفتن و ما موندیم کلی گریه کردی و جیغ کشیدی که آب بازی . اول مقاومت کردم چون برات وسیله نبرده بودم وقتی دیدم خیلی داری بی تابی میکنی و با گریه میگی آب بازی دلم سوخت و بردمت وقتی داشتم لباساتو در می آوردم کارات دیدنی بود ذوق زده شده بودی و تند تند صحبت میکردی و مرتب میگفتی مامان آب بازی .... مامان نازی بییم آب بازی و.... مامان ها ادامه داشت .... حسابی آب بازی کردی و من بعدش احساس رضایت کردم از رضایت دخترم .... جمعه شب هم برگشتیم و با یه روحیه ی عالی ....
حالا قسمت اول عکسا رو میبینیم که مربوط به روز اول قسمت دوم همرام نیست که حتماً میذارم ...
نمایی از دریاچه کوچیک نزدیک خونه
واقعاً عکسه بهتر از این نبود . چه کار کنم که برای عکس انداختن همکاری نمیکنی ....:(
قبل از رفتن به دریاچه الیمالات بچه ها با خاله سمیه
نمایی از دریاچه الیمالات
مامانا با دخترا
وقتی درینا برای عکس انداختن نصفه و نیمه همکاری میکنه ....
بازیهای کودکانه ...
اینجا دخترم یک کم از حرکت تند قایق ترسیده ...
انتهای دریاچه مثل فیلما رفتیم زیر چتر درختا
نگهداری پدرانه ....
با تشکر از پدرای مهربون و مسئولیت پذیر
حالا چند تا عکس از پشت صحنه که ما حواسمون نبوده و عمو سیامک گرفته
و در آخر یه عکس دسته جمعی
یکی از خوبی های این سفر این بود که چون هممون بچه داشتیم همدیگر و خوب درک میکردیم و به همدیگه کمک میکردیم . در کل خیلی خوش گذشت و من امیدوارم بازم از این سفرای خوب داشته باشیم .