بیست ماهگی
نمیدونم چه رازیه ، نمیدونم برای چی من دلخوشم به بعضی از ماههای زندگیت که قراره بهشون برسیم مثلاً وقتی به دنیا اومدی همش منتظر شش ماهگیت بودم . وقتی شش ماهت شد منتظر یک سالگیت بودم . وقتی یک سالت شد به امید هجده ماهگی ات روزم و شب میکردم وقتی رسید همش منتظر بیست ماهگیت بودم که یه روز خاص بسازم .... نازنین_ دردونه من دیروز بیست ماهت کامل شد . مثل همیشه کمتر ازو اونی بودم که بتونم کار خاصی بکنم . توداری به مرور بزرگ میشی و هر روز یه کلمه جدید میگی یا یه کار جدید و بامزه میکنی و ما غرق خنده و شادی میشیم .... نمیدونم میخوام برات چه کار کنم .... نمیدونم برای 2 سالگیت ، 4 سالگیت ، مدرسه رفتنت ، نوجوانیت ، به امید خدا دانشگاه و زمان ازدواجت چه کار کنم .... میدونم که برای تک تکشون عاشقانه به انتظار میشینم ... اما میدونم که همشون میان و میرن و من همچنان اینجا هستم . میدونم که همشون درگیر روزمرگی میشن .
عشق و امید ترس و دلهره آرزو و رویاهای قشنگ و یه عالمه احساس دیگه چیزایی هستن که همنشین هر روز من شده . وقتی به صورتت نگاه میکنم همشون باهم به من هجوم می آرن .
کاری که تونستم بکنم ، به مناسبت بیست ماهگیت یه کیک تو خونه درست کردم و آوردم تو محل کارم و کام همکارامو به این مناسبت شیرین کردم .
بابایی بر عکس من که همیشه در حال نقشه کشیدن و برنامه ریزی کردن و بعد هم غصه خوردن به خاطر بهم خوردن برنامه ها هستم ، در لحظه عمل میکنه و چند روز پیش خیلی غیر منتظره یه گلدون کوچیک برای اتاقت خرید ، یه هدیه سبز و کوچولو .... مطمئنم که به خاطر بیست ماهگیت نبود ، شاید اصلاً بهش فکر نکرده بود ، محبتش پاک و بی ریا و بدون توقع و بدون مقدمه اس ....