شمال اردیبهشتی ....
دستای کوچولوت که بالا میره و تو هوا مثل رقص یه شاپرک به حرکت در می آد نوای بای بای که به گوشم میرسه ، لبهای نازت که غنچه میشه و با یه صدای آشنا به بوسه ای از راه دور تبدیل میشه ، چند روزیه که منو تا اوج میبره. نمیدونم چی شد ، چه اتفاقی افتاد ، نکنه تو هم به این وبلاگ سر میزنی ، نکنه کابل دلت به اینجا وصله و من خبر ندارم . نازنین یک دونه من چند روزیه که محبتت رو بر من تموم کردی ، چند روزیه که درکت داره من و از خوشحالی دیوونه میکنه . تو که غریبه نیستی مادر ، اینجا تو محل کارم از مدیر عامل گرفته تا همکارام فهمیده بودن که دخترک من صبحها منو با اشک چشماش بدرقه میکنه و منم تا بعد از ظهر نمیتونم اون صحنه رو فراموش کنم . چند روزیه که دارم به ل...
نویسنده :
شیما مامان درینا و سامیار
13:46