شکر خدای بزرگ
انگار همیشه یه تلنگر لازمه ، انگار باید غم بزرگی رو ببینی تا راضی بشی به شادیهای کوچکت . انگار باید حتماً اونروز مسیر همیشگی تغییر میکرد ، انگار باید چشمی که همیشه رو به پایینه و با سرعت برای رسیدن به یکی یه دونه قدم برمیداره اونروز رو در و دیوار مغازه ها میچرخید انگار باید حتماً صورت معصوم دخترک موطلایی رو در کنار پدر جوانش در قاب نوار مشکی میدید و گیج میرفت . غریبه ای آشنا بود ، دختر کوچولوی مادری که در همین نزدیکی به سوگ فرزندش نشسته بود...... حال دل گرفته می شود ، احساسات ضد و نقیض سرک میکشند . جنگ تن به تن شروع میشود و اینبار هم شکر روزمره ها پیروزمیشود . روزمره هایی پر از صحبتهای دخترک ، روزمره هایی پر از تمنا برای به آغوش کشیدنش ،&n...
نویسنده :
شیما مامان درینا و سامیار
11:26