شبهایی برای نخوابیدن
چه زود مستقل شدن را تمرین میکنی شیرین_ جانم چه زود بزرگ شدنت را به رخم میکشی مادر مگر همین چند وقت پیش نبود که برایت نوشتم : با صدای نفسهایت ، با گرمای حضورت ، شبم را صبح میکنم مگر همین چند روز پیش نبود که لجوجانه پافشاری کردم در قبال همه ی نصیحتهای روانشناسانه نکند مثل همیشه حواست به حرفهای ما بوده . نکند شنیده ای و فکر کرده ای و تصمیم گرفته ای ؟ میدانم که از تو دردانه زیرک من اصلاً بعید نیست. مگر نمیدانی اعتقادم تویی ، باید و نبایدم تویی و چه آزادم وقتی همه چیز بسته به توست. چه زود انتخاب کردی فرزندم... واقعیت تلخ و شیرینی است . اشک چشمانم به اندازه ی لبخند روی لبم گرم است . من چه میدانستم که به این زودی بزرگ میشوی ، من چ...
نویسنده :
شیما مامان درینا و سامیار
9:58