زندگی جاریست .....
بعد از چند روز پر مشغله و البته تنبلی برای آپ کردن وبلاگ امروز یه تکونی به خودم دادم و گفتم بهتره اول وقتی تا در گیر کارای دیگه نشدم به وبلاگ دخترم بپردازم . به خودم گفتم اگر پس فردا دخترم بزرگ شد و ازم پرسید مامان من در سن یک سال و یک ماه و 12 روزگی تا حدودای ٢٥ روزگی چه کارایی کردم و اوضاع خانواده و جامعه و اطرافیان چه جوری بوده ، چی جوابشو بدم ؟؟؟؟؟!!!!!! از این فکر تنم لرزید و پس لرزه ها باعث شد یه تکونی به انگشتام بدم و چند خطی محض یادآوری تایپ کنم . حالا موضوع اینجاس تو پست قبلی با هزار تا عذاب وجدان از دخترم اجازه گرفتم و یه چیز برای دل خودم نوشتم اولش فکر می کردم کار بیهوده ایه و هیچ کمکی نمی کنه ، بعد با خودم گفتم پشیمون...
نویسنده :
شیما مامان درینا و سامیار
12:04