درینا درینا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مادرانه....به توان دو

عشقم ... نفسم .... جونم.....

پنجشنبه ای که گذشت مهمونی پا گشا منزل خاله بزرگم دعوت بودیم . مراسم پاگشای دخترش بود که هم سن منه عکسای پست قبلی هم مربوط به شب عروسی دختر خاله اس . اینجور وقتا یک کم استرس میگیرم که دختر یکی یه دونم چه عکس العملی نشون میده . مثل همیشه آروم و بی صدا ..... جستجو گر و کنجکاو ..... با اعتماد به نفس وسط مهمونا ..... و البته چاشنی شیطنت و به تازگی مهارت جدید بالا رفتن از مبل و در و دیوار ..... با یه لباس_ جدید و خوردنی که نه تنها من ، همه کلی از دیدنش ذوق کردن ........ با قری که موقع راه رفتن به خودش میده نمکی بود ، خوردنی ......خلاصه که دل برد و سفارش همه برای دود کردن اسپند ......اینم از تصاویرش ..... هر وقت میخواد با جدیت ک...
7 اسفند 1391

دنیای من ....

دخترکم میخندد و میرقصد و میچرخد در این روزگار ، خنده لبش تمام امید و بودنم ، رقص تنش همه ذوق و احساسم و دعایم چرخش روزگار به کامش . ذوق و برق نگاهش میبرد مرا تا اوج ، میبرد تا افسانه ای شود تمام ناخوشی های ریز و درشت دور و برم . همه ی زندگی همین است . امید بودنش ، شکر عطر تنش ، همه مرا به لبخندی وا میدارد در مقابل بر وقف مراد نبودن ها به خاطر دخترک ، دلم هنر میخواهد ، شعر ، عشق و عرفان میخواهد . دلم چیزی ورای مادیات این روزگار میخواهد . همین دیشب ، دلم میخواست بزرگتر بود ، مثل خواهرم بود ، همدمم بود ، همیشه و همه جا کنارم بود . عشق وجودش سیرابم کرده از کمی و زیادی عشق کهنه . امنیت حضور...
26 بهمن 1391

...و بلاخره خاطرات مربوط به سفر تایلند...

این پست اصلاح شده است :( من ناچارم این پست رو تغییر بدم و رمزشو بردارم چون داشتن رمز بی معنیه . موقعی که به سفر تایلند رفتیم دختر گلم هفت ماه و نیمه بود و نوزاد هفت ماهه رو نمیشه به تنهایی جایی گذاشت و عکس انداخت و از اونجایی که بیشتر وقتا بغل خودم بود همه عکسا تو جاهای مختلف با منه منم برای این که بتونم عکساشو از جاهای دیدنی مختلف بذارم پست و رمز دار کردم که مشکلی پیش نیاد . اما مثل این که اینطوریم مشکل داره و عکسا برداشته شده . پس دیگه پست رمز دار لازم نیست به نظر خودم اصلاً خاطره خوبی از آب در نیومد چون اینطوری عکسای دخترم از مکان های دیدنی مختلف خیلی ناقصه  دقیقاً از وقتی که برات وبلاگ درست کردم قصد داشتم عکس...
21 بهمن 1391
11607 0 29 ادامه مطلب

دختر دوست داشتنی ... روزهای پر دغدغه .... این یعنی زندگی

جونم برات بگه که مامانت این روزا مثل دونده ایه که داره به آخر خط میرسه و تمام زور و قدرت و سرعتش و یه جا جمع میکنه برای رسیدن به خط پایان ، اشتباه برداشت نکنی دخترم امید به زندگی با وجود گلی مثل شما در وجود من یکی 200 درصده منظورم از خط پایان ، پایان ساله . البته من فقط اینطوری نیستم بابایی هم همین وضعیت و داره تازه اون طفلکی پاشم مشکل پیدا کرده و حسابی داره اذیت میشه . دیگه فکر کن ، دونده با مچ پای آسیب دیده چییییی مییییییشششششششه .  اول هفته پیش دعوت شدیم مهمونی یه مقداری غیر منتظره بود و البته از نظر من غیر قابل رفتن . اما این فقط نظر من بود ، چون بقیه یعنی مامان فاطمه و بابایی میگفتن بریم و منم که همیشه تسلیم . رفتیم اونج...
8 بهمن 1391

اینروزهای فرشته 16 ماهه ....

اول از همه حسابی خوشحالیم چون فرشته کوچولومون دیروز ١٦ ماهش کامل شد و وارد ١٧ ماهگی شد . حالا اینکه چرا من بی صبرانه منتظر کامل شدن ١٨ ماهگیشم برام جای سوال داره ؟ اینروزا دخترم حسابی خانوم شده و خوردنی شیرین زبونی میکنه هر روز با یه کار جدید و یه کلمه جدید ما رو ذوق زده میکنه مثلاً علاوه بر کلمه هایی که قبلاً گفته کلمه دایی رو میگه ما کلی کیف میکنیم دیروز آب میخواست به جاش براش آبمیوه ریختم یک کم خورد قیافه اش و کج و کوله کرد گفت آب به نیست   دیشب کنترل و آورده میده به عموش میگه دک تو یعنی برنامه دکتر کپی بهش میگم خرست و بیار دمش و بکش آهنگ بزنه از بین عروسکاش برش میداره و همه مراحلو انجام میده آهنگ مو...
30 دی 1391

زیر چتر حمایت پدر ...

بعد از یه جنجال مجازی برمیگردیم به روزهای عادی خودمون ،‌روزهای پر از تلاش و کار . دوستای خوب وبلاگیمون خیلی ما رو شرمنده کردن و با نظرای دلگرم کننده شون بهم یادآوری کردن که دنیا پر از قشنگیه و فقط اتفاقات منفی نداره . دختر گلم این روزا وبلاگت یه رنگ و بوی دیگه گرفته . با این حال که دوست نداشتم به توصیه دوستان موضوع دو پست قبلی رو ادامه بدم اما هر چی با خودم کلنجار رفتم دیدم دلم راضی نمیشه جملات یک پدر رو که از عشق و علاقه بی حد و حصرش سر چشمه میگیره ، برای همیشه تبدیل به یه پست یادگاری نکنم . میدونم با خوندنش حس خوبی بهت دست میده انگار یه کوه پشتته که هست . از خدا میخوام همیشه سلامت باشه و ما هم زیر چتر حمایتش باشیم . پای ...
28 دی 1391

پای میز مذاکره .... ادامه پست باز هم ناعادلانه :)

باز هم ناعادلانه ..... | آدمیرال 1:08 25 دی 1391   با سلام حقیقتا قصد این رو نداشتم که دیگه به این وبلاگ سر بزنم منتهی بنا به سفارش یکی از دوستانم پیرو پاسخی که به کامنتم داده شده و همچنین واکنشهایی که از طرف دوستان متقابلا بهمراه داشته لازم دونستم جهت روشن شدن افکار عمومی چندین مطلب رو خدمت عزیزان عرض کنم امید آنکه صاحب وبلاگ این شهامت و جسارت رو داشته باشد که مطلب را تایید کند... در ابتدا تبریک میگم از توانایی بالایی در نوشتن برخوردار هستید و آداب بازی با کلمات رو بخوبی فراگرفته اید... کامنتی رو که گذاشتم صرفا من باب وظیفه ای دینی بود که خدای متعال بر عهد همه ما قرار داده تا به این طریق واسطه خیری برا...
25 دی 1391

باز هم ناعادلانه .....

صبح اول وقت با کلی سر درد و استرس و فکر مشغول که دلیلش و تو پست بعدی برات توضیح میدم اومدم سرکار گفتم به وبلاگت یه سر بزنم . بین نظرات تایید نشده یکی نظرمو جلب کرد برات میذارم خوندن نظر شخص ناشناس و پاسخ من خالی از لطف نیست . به هر حال اینم یه جورشه : | آدمیرال 21:49 23 دی 1391   سلام ... بعد از دیدن وبلاگتان واقعا تاسف خوردم نگرانی از این که ما کجاییم و با این شتاب به کجا میرویم؟ تاسف از این که ساخت و طراحی وبلاگ را دست مایه ای قرار داده ایم برای عرض وجود و معرفی خود حقیقیمان (!) به دیگران ... فراموش نکنیم اگر صاحب نعمت بزرگ فرزند هستیم بدعای آن صاحب زمانی است که ما را میبیند و از غم م...
24 دی 1391

از طرف عمه الناز جون ...

عمه درینا ، بدون اغراق ، یه دختر گل و دوست داشتنی ، زیبا و مهربونه که برای من مثل یه خواهر میمونه پس میشه هم عمه هم خاله . همیشه و همه جا کنارمون بوده و کمکمون کرده و من امیدوارم بتونم همه اینا رو براش جبران کنم که خیلی خوش قلبه . دیشب وقتی  رفتیم دنبال درینا تا بیایم خونه بی تابی می کرد بهش گفتم عمه میخواد بیاد خونمون دیگه همش میگفت عمه عمه ( البته با فتحه )و خوشحال بود . حالا امروز عمه برای برادرزاده یه نظر گذاشته دیدم حیفه نیاد جزء پستای اصلی آخه به تکمیل کردن خاطراتش کمک میکنه :‌     به به چقدر دیشب از دست این دختر خوشگله خندیدیم درینا خانم رفته بود سره یخچال شیشه خودشو ...
19 دی 1391