حرف های به جا مانده - برگ دوم
.....دیگه کارم شده بود انتظار یک ماهه برای دیدنت . انتظاری که بعضی مواقع تا سر حد مرگ برام دلهره آور بود . انقدر بی آزار و آروم بودی که اگر شکم یک کم بر آمده ام رو نمی دیدم خودم هم باورم نمی شد چه برسه به بقیه . درست ١ خرداد سال ٩٠ بود که با بابایی رفتیم سونوگرافی سه بعدی ،جالبه بدونی که دوهفته قبلش دکتر خودم گفته بود به احتمال زیاد باید چشم انتظار یه پسر باشیم . آقای دکتر تا شروع کرد گفت دختره اونوقت بود که برق سه فاز من و بابایی پرید و همدیگر و نگاه کردیم که بابا سریع گفت آقای دکتر سالمه و وقتی جواب با اطمینان مثبت بود شادیمون کامل شد . انقدر خوشحال بودم که قابل توصیف نیست. حس مادرانه ام خیلی قوی کار کرده بود چون از دو ماهگی می دونس...
نویسنده :
شیما مامان درینا و سامیار
14:55